بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم. قبل از هر چیز فرارسیدن ایام میلاد مسعود پیامبر اعظمصلیاللهعلیهوآله و حضرت امام جعفر صادقصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیت تبریک و تهنیت عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور امام زمانصلواتاللهعلیه قرار دهد. تشریففرمایی سروران و عزیزان را به این مؤسسه که به نام مبارک امامرضواناللهعلیه مزین است خوشآمد عرض میکنم. امیدوارم در این لحظاتی که مزاحم اوقات شریفتان هستم خداوند متعال چیزی الهام بفرماید که برای گوینده و شنونده نافع باشد. به نظرم رسید تبرکا و تیمنا این آیه شریفه را تلاوت کنم؛ أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ* يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ.[1]
اراده الهی بر این تعلق گرفته که استعدادها و موقعیتهای انسانها در این عالم متفاوت باشد؛ همه انسانها از لحاظ نعمتهایی که خداوند متعال به افراد مرحمت میفرماید یکسان نیستند و بین همه انسانها تفاوتهای فردی وجود دارد. حتی بین دو برادر یا خواهر دوقلو هم تساوی کامل در همه استعدادها و ظرفیتها یافت نمیشود. این تفاوتها گاهی تفاوتهای عرضی است، بهاصطلاح روی محور x هاست و گاهی تفاوتهای طولی است و از لحاظ شدت، ضعف، کمال و نقص با هم تفاوت دارد. آن تفاوتهای عرضی باعث این میشود که مشاغل مختلفی در زندگی به وجود بیاید، هر کسی به یک کاری که علاقه داشته باشد و در یک کاری که استعداد بیشتری داشته باشد باعث این میشود که پیشرفتش در آن کار بیشتر باشد. حتی در علوم هم مسئولان آموزش و پرورش معتقدند که بر اساس تجربیاتی که انجام گرفته، در رشتههای مختلف علوم، استعدادها برای فراگیری تفاوت میکند و بهاصطلاح این دوره راهنمایی را برای همین تأسیس کرده بودند که استعدادهای افراد را بسنجند که در این مقطع معلوم شود که کدام دانشآموز برای چه رشتهای بیشتر مناسب است؛ چه رسد به انواع کارها و ابتکارات و هنرها. همه اینها بهحسب یک نوع اختلاف عرضی در استعدادهاست.
یک اختلافاتی هم هست که طولی است یعنی در یک رشته یا در یک حوزه، دو نفر از لحاظ شدت و ضعف تفاوت میکنند. فرض کنید هر دو استعداد نقاشی دارند اما یک کسی یک نقاشی را در ظرف یک ساعت تهیه میکند یکی در ظرف یک ماه. فرض این است که استعداد هر دو برای نقاشی خوب است. حالا درست است که در دوره راهنمایی به آنها پیشنهاد میکنند که شما به این رشته بروید اما در همان رشته هم استعدادها تفاوت طولی دارد، یکی با سرعت بیشتر و با کیفیت بهتر انجام میدهد و یکی با سرعت کمتر و کیفیت ضعیفتر.
این اختلافات، زمینه را فراهم میکند که مشاغل و مسئولیتهای مختلفی در جامعه پدید بیاید. اگر بنا بود همه یک چیز را دوست داشته باشند اینهمه تنوع در کارهای انسانی به وجود نمیآمد و بسیاری از کارها چون علاقهمندی نداشت روی زمین میماند. بخش عظیم این زیباییای که در عالم خلقت انسان هست که اینهمه انواع فعالیتها و هنرها و علوم و صنایع و اینها وجود دارد مربوط به همین اختلاف در استعدادهاست.
یک مقدار از استعدادها هم کسبی است. استعداد که اینجا میگوییم منظور این است که آدم، ظرفیت عمل داشته باشد. کسی که استعداد فراگیری ریاضی را دارد این استعدادش خدادادی است. خب میبینیم که اشخاص چه قدر با هم تفاوت دارند. گاهی دیده میشود یک نابغهای در سن سه، چهارسالگی ریاضیات عالی میخواند. یکی کسی را هم میبینیم که در سن بیستسالگی هم مسائل چهار عمل اصلی را بهزحمت میتواند حل کند. در خود قرآن کریم هم به این نکته اشاره شده که این اختلافاتی که بین انسانها هست برای این است که همدیگر را به کار بگیرند و کارهای متنوع و مختلف به وجود بیاید و هر کسی از دستاوردهای دیگری استفاده کند و چرخ اجتماع بچرخد و این کمالات و عجایب در زندگی انسانها پدید بیاید.
منظورم از این مقدمه این بود که هر کدام از ماها و امثال ما، بهاصطلاح مای نوعی، یک استعدادهای خدادادی مخصوص داریم که منظور همان تفاوتهای فردی است که روانشناسان روی آن تکیه میکنند و یک استعدادها و ظرفیتهایی داریم که کسب کردهایم؛ درس خواندهایم و حالا میتوانیم یک کاری کنیم که آن کسی که این درس را نخوانده نمیتواند آن کار را انجام دهد. الآن ما آمادگی برای انجام این کاری را داریم که درسش را خواندهایم؛ طبیب میتواند طبابت کند اما نمیتواند قضاوت کند. قاضی میتواند قضاوت کند اما نمیتواند طبابت کند. بر این اساس، هر کسی باید حساب کند که الآن خدا چه چیزهایی به او داده و موجودیاش چیست؟ چه دادههای خدادادی، موهبتی، هوش و حافظه و علاقه به یک نوع کار و چه دادههایی که در اثر شرایط اجتماعی به دست آورده، معلومات، مهارتها، موقعیتهای اجتماعی. موقعیتهایی که آدم در اجتماع اثرگذار میشود نعمتهایی است که خدا به آدم داده است. مجموعش را حساب کنیم که من چه دارم و اینها را در چه راهی به کار ببرم که بیشتر موجب رضای خدا باشد یا بفرمایید بیشتر موجب کمال خودم باشد. آدم هر چه دارد را اگر درست به کار ببرد نتیجه بهتری خواهد گرفت. باید ببینم اینهایی که خدا به من داده اینها را در چه راهی به کار بیندازم که نتایج بهتری داشته باشد.
در میان افرادی که در جامعه ما آمادگی برای قبول مسئولیت را دارند کسانی هستند که شرایطی برایشان فراهم شده که مسئولیت قضاوت را بپذیرند. آیا این مسئولیت در مقابل مسئولیتهای ساده اجتماعی، تجارت، زراعت و صنعت قابل مقایسه است؟ یعنی اینها در عرض هم هستند و روی محور xها قرار میگیرند؟ اختلافشان عرضی است؟ یعنی یک، دو، سه، چهار ولی دو، سه، چهاری که هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد، این یک طور کار است آن هم یک طور، یا نه این مسئولیتها یک سطحی از استعدادها و امکانات و شرایط اجتماعی بالاتر از دیگران را میطلبد و در عرض دیگران نیست، اینگونه نیست که یک کسی که میتواند قاضی شود مثل یک کارگر است که میتواند برود در کارخانه کار کند یا مثل یک کشاورز است که برود در مزرعه بیل بزند. عموم مردم میتوانند آن کارها را انجام دهند و تخصص چندانی نمیخواهد. خب البته تمدن هر چه پیشرفت میکند کارها تخصصیتر میشود، برای کشاورزی هم حتماً باید درسش را بخوانند اما بههرحال چیزهایی است که کم یابیش برای همه میسر است؛ اما یک کارهایی است که امتیازات ویژهای را میطلبد؛ باید افرادی باشند که در جامعه ممتاز هستند؛ هم خدا یک چیزهای خاصی به آنها داده باشد که به همه نداده و هم خودشان چیزهایی کسب کرده باشند که دیگران کسب نکردهاند؛ سالهای طولانی زحمت کشیده، درسهایی خوانده که دیگران نخواندهاند، ملکات اخلاقیای کسب کرده که دیگران کسب نکردهاند و مهارتهایی کسب کرده که دیگران بلد نیستند. مجموع اینها که جمع میشود آن وقت به شخص امکان میدهد که این مسئولیت را بپذیرد.
پذیرفتن این مسئولیت نشانه این است که این شخص مسئول، هم امتیازاتی در محور yها دارد و هم کمالات بیشتری دارد و نسبت به همسطحان خودش هم یک سر و گردن بالاتر است. البته همه اینها نعمت خداست و باید شکر خدا را به جا بیاورد که این نعمتها را به او مرحمت کرده اما در مقابل این نعمتها مسئولیت سنگینتری هم دارد. خب این یک نکته که باز توضیح واضحاتی بود و آقایان میدانند و خواستم به یک امر واضحی اشارهای کرده باشم.
نکته دوم این است که آن کسانی که امتیازات بیشتری دارند و میتوانند مسئولیتهای بزرگی در جامعه قبول کنند این ویژگیشان لوازمی دارد؛ خدماتی که میتوانند در جامعه انجام دهند و وظیفهای که میتوانند در مقابل خداوند متعال انجام دهند با خدماتی که سایر مردم جامعه انجام میدهند بسیار متفاوت است. فرض کنید یک کشاورز وقتی خیلی خوب، متعهدانه، مؤمنانه و با کسب مهارت لازم کار کند محصول خوبی را تهیه میکند که مردم از آن استفاده میکنند. خب خیلی مفید است، نان مردم را کشاورزان تهیه میکنند، این خدمت بزرگی است اما این خدمت در حدی است که بخشی از حیوانیت ما را تأمین میکند یعنی شکم ما را سیر میکند. خدمت، خدمت وسیعی است؛ یک کشاورز ممکن است برای میلیونها نفر زحمت بکشد، کار کند، خدمت کند اما به کدام بعدی از ابعاد انسانی بیشتر خدمت کرده است؟ شکم انسانها را سیر کرده است، همانی که در همه حیوانات هست؛ همه حیوانات احتیاج به خوراک دارند انسان هم همینطور. چهبسا بعضی از محصولاتی هم که کشاورزان تولید میکنند بین انسان و حیوان مشترک باشد. بعضی از سبزیها، بعضی از ریشههای گیاهان مثل فرض کنید شلغم، هویج و چیزهای دیگر، بین انسان و بین بعضی از حیوانات مشترک است؛ اما کسانی هستند که بهواسطه امتیازات خاصی که هم خدا به آنها داده و هم زحمتهایی که خودشان کشیدهاند و امتیازات و مهارتهایی را کسب کردهاند خدماتی میتوانند انجام دهند که از نظر کیفیت و ارزش، قابلمقایسه با سیر کردن شکم نیست. اصلاً مقایسهاش خیلی مشکل است که آدم این را به عدد دربیاورد و با کمیت بگوید که این چند برابر آن میارزد.
اگر درست دقت کنیم بعضی از خدمات از لحاظ کیفیت، آنقدر در یک سطح عالی است که اصلاً با هیچ کمیتی نمیشود نشان داد که این چند برابر کاری است که آن کارگر یا آن کشاورز انجام میدهد. البته ما نمیخواهیم بههیچوجه ارزش کار کشاورز را پایین بیاوریم. امیرمؤمنانصلواتاللهعليه هم کشاورزی میکرد اما صحبت سر کار است که آیا همه کارها از لحاظ خدمت به جامعه مساوی هستند یا نه؟ اگر کسانی از استعدادهای خدادادی خودشان درست استفاده کنند، امتیازاتی که لازم است را هم از لحاظ علم، هم از لحاظ تقوا و هم از لحاظ مهارت عملی کسب کنند میتوانند خدمتهایی به جامعه ارائه دهند که با خدماتی که سایر مردم انجام میدهند قابلمقایسه نیست. حالا دیگر بیشتر این را توسعه ندهم، تکثیر مثال در حضور بزرگان بیادبی است.
منظور این است که قضاوت یکی از این پستهای بسیار مهمی که خدا به آن بسیار اهمیت داده است. خدا همه کارها را ستایش کرده، همه کارها را مهم میداند، دوست میدارد، عبادت حساب میکند اما بعضی از کارهاست که بهخصوص خیلی ویژگی برای آن کارها قائل شده است. آیهای که تلاوت کردم در سوره ص است و خطاب به حضرت داوودعلینبیناوآلهوعلیهالسلام، پیغمبر خدا، کسی که هم از لحاظ استعدادهای خدادادی خیلی فوقالعاده بود، هم از لحاظ امکانات و خدمات اجتماعی و مهارتهایش. در جنگ طالوت و جالوت، پیروز میدان، داوود بود که جالوت را کشت؛ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ؛[2] رزمنده بسیار توانمندی بود. از جمله مزایایی که خدا به او داده بود و از مزایای طبیعی خدادادی ایشان بود این بود که صدای زیبایی داشت. وقتی با خدا مناجات میکرد با یک لحن زیبایی مناجات میکرد تا حدی که پرندگان با او همنوا میشدند. دیگر صوت داوود معروف است و همه اقوام و طوایف عالم میدانند.
با همه این ویژگیها، خدا میخواهد یک مسئولیت جدید به او بدهد؛ يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ. بعد از همه این ویژگیهای ذاتی و کسبی که داشت، خدا مقام قضاوت را به او داد. تعبیرش هم این است که تو را خلیفه خودم میکنم؛ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً. خلیفه چه کسی؟ خلیفه جاعل؛ وقتی یک صاحبمنصبی یا یک شخص بزرگی یک مقامی به یک کسی میدهد و میگوید تو قائممقام هستی یعنی قائممقام چه کسی؟ رئیس ادارهای حکم مینویسد و یک کسی را قائممقام میکند یعنی قائممقام چه کسی؟ یعنی قائممقام خودم دیگر. خدا به حضرت داوود میگوید تو قائممقام من هستی. قائممقامی خدا چیست؟ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ. این مقامی است که مسئولیتش این است که قضاوت بهحق بکند. حالا نمیگویم قائممقامی خدا در زمین منحصر به این است. در این آیه مصداقش این است.
برای اینکه حضرت داوود برای پذیرفتن این پست آماده شود آن جریان را که همه میدانید رخ داد؛ خدا دو تا فرشته را بهصورت انسان میفرستد و در حضور حضرت داوود میآیند و یک نزاعی را مطرح میکنند. یکی میگوید این برادرم است، با هم اختلاف داریم. او نود و نه گوسفند دارد و من یکی. او میگوید این یکی را هم به من بده! داوود هم به آن شخص اعتراض میکند و میگوید که چرا مثلاً به برادرت تجاوز میکنی و زور میگویی؟! وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ.[3]
کسانی که با هم زندگی میکنند و آمیزش دارند زیاد اتفاق میافتد که به همدیگر ظلم میکنند؛ إِنَّ كَثِیرًا مِّنْ الْخُلَطَاء؛ خلطاء یعنی آنهایی که با هم اختلاط دارند، با هم زندگی میکنند؛ لَیبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ. او را سرزنش میکند که چرا چنین ادعایی کردی؟! نود و نه گوسفند داری، برای تو بس است دیگر، حالا دیگر این یک دانه را میخواهی از این بگیری که چه؟!
اینها میروند. بعد حضرت داوود یکمرتبه متوجه میشود که این دو نفر که پیش من آمدند و طرح دعوا کردند من به همین سادگی قضاوت کردم! من از آنها شاهد یا دلیلی خواستم؟! از کجا او راست میگفت و حالا من چه مسئولیتی داشتم که درباره این درخواست او قضاوت کنم؟!
وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ؛ داوود متوجه شد که این یک امتحان الهی بود. در اینجا تعبیر به فتنه شده است؛ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ. در روایات دارد که سالهای زیادی- حالا من نمیگویم چند سال، برای اینکه اینها از ذهن ما بعید است- به خاطر چنین غفلتی که کرد که از کسی که طرح دعوا کرده بود مطالبه دلیل نکرد و همینطوری گفت که خیلیها هستند به دیگری و همنشینهای خودشان خوشرفتاری نمیکنند و بلند شوید بروید، به خاطر همین غفلتی که کرد توبه کرد و سالهای طولانی عبادت و گریه کرد. در روایات چیزهای عجیبی آمده که آنقدر در سجده گریه میکرد که از اشک چشمش زمین خیس میشد و کنارش گیاه میرویید! اینها در قرآن نیامده است اما همین را دارد که وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ؛ پیش خدا توبه کرد و خیلی تضرع کرد که خدایا! من را ببخش! این مقدمه بود برای اینکه به اهمیت مسأله قضاوت برسد و خدا او را خلیفه خودش در مقام قضاوت قرار دهد.
اینها یعنی چه؟ قرآن برای ما قصه گفته که یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود شخصی به نام داوود بود که چنین و چنان کرد و شما بدانید و قصه او را بشنوید! اینگونه است؟! یا نه، اینها را ذکر میفرماید برای اینکه شما در زندگیتان متوجه باشید که این چه مقام حساسی است، شخص باید چه لیاقتی داشته باشد که چنین مسئولیتی به او واگذار شود و این مسئولیت چه قدر حساس است و اگر غفلت کند- تعمدی که در کار داوود نبود- اگر غفلت کند جای این دارد که سالها گریه کند و پیش خدا بنالد که او را ببخشد که مبادا حقی از کسی تضییع شود.
حالا این مسأله را کنار این بگذارید که فرض کنید کاسبی اندکی کمفروشی یا گرانفروشی کند یا مثلاً کشاورزی یک وجب از زمین دیگری را تصرف کند یا چیزهایی از این قبیل؛ اینها کجا یا اینکه مثل حضرت داوود، پیغمبر خدا با آن ویژگیها و امتیازات، اینگونه مبتلا شود و آنقدر تضرع کند تا خدا مقام قضاوت را به او بدهد، او هم دیگر چارهای ندارد، مسئولیتی از خدا به او واگذار شده و باید پذیرفت. من میخواهم چند تا نکته را به اندازه فهم خودم خدمت شما عرض کنم با اطمینان به اینکه شما این نکتهها را خیلی بهتر درک میکنید و احتیاج به عرض بنده ندارید؛
نکته اول اینکه مقام قضاوت بسیار حساس است. هر قضاوتی حساس است حتی درباره چند تا میش، چند تا گوسفند که آن نود و نه تا دارد و آن یکی. بگوید تو چرا گفتی این یکی را به من بده. اگر در این حد از قضاوت هم اشتباهی واقع شود آدم باید سالها پیش خدا به خاطر اشتباه و غفلتش گریه کند، حالا نه اینکه عمداً حق کسی را تضییع کند، نه اینکه رشوه بگیرد، نه اینکه حساب باند و خویش و قوم و نمیدانم فلان و... مطرح باشد. حتی اشتباهش اینقدر اهمیت دارد.
دوم اینکه قاضی برای پذیرفتن چنین مسئولیتی، غیر از هوش مخصوص و فراستی که استعداد خدادادی است، غیر از این باید یک مهارتهایی کسب کرده باشد و بهخصوص خودسازی کرده باشد. قاضی اگر خیلی هوشیار، دقیق و زرنگ نباشد خیلی راحت ممکن است سرش کلاه بگذارند. وقتی خداوند متعال به حضرت داوود میفرماید إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ، نتیجهاش چند چیز است؛ فَاحْكُم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ اول باید حق را خوب بشناسی تا درست قضاوت کنی. اینگونه نباشد که خیال کنی حق، طرف این است و یک قضاوتی کنی در صورتی که اشتباه کرده بودی. اول حق را خوب بشناس، هم حکمش را و هم موضوعش را؛ هم حکم شرعی را بدان که چیست و هم موضوعش را که الآن حق با چه کسی است. این یکی.
دوم اینکه وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى؛ شناختن تنها، کافی نیست که آدم قضاوت درست کند. خیلی وقتهاست که آدم میداند حق با چه کسی است و چگونه باید قضاوت کرد اما دلش نمیخواهد که درست قضاوت کند. حالا اینکه چرا دلش نمیخواهد عوامل مختلفی دارد؛ رفاقت است، خویش و قومی است، سفارش فلان مقام است، خدایی نکرده منفعت مالی است، وعدهای است که فلان جا فلان بخششی میشود، چند جِریب زمین کنار دریا به شما تقدیم میشود، فلان برج و ساختمان سی طبقه به شما اهدا میشود و چیزهایی از این قبیل؛ بالاخره دلش نمیخواهد آنگونه که هست قضاوت کند، یا سالها با یک کسی رفیق بوده، حالا آن بالادستش وزیر یا وکیل است یا نمیدانم مقام دیگری دارد، میگوید خواهش میکنم مسأله را خودتان حل کنید، هر طور که صلاح میدانید ما مایلیم که حق آن آقا رعایت شود؛ یعنی باید یک کاری کنیم که حق به او داده شود؛ خب آن هم رفاقت است. سالها رفاقت داشته، حالا شاگردش بوده، ولینعمتش بوده، به او خدمت کرده، زحمت کشیده، حقشناسی کند؛ نمک خورده است دیگر، باید نمکشناس باشد. خدا میفرماید علاوه بر اینکه باید حق را بشناسی باید هوای نفس را کنار بگذاری؛ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى.
میدانی اگر اتباع هوا کنی چه میشود؟! وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ؛ اگر هوای نفس را کنار نگذاری هوای نفس تو را از راه خدا گمراه و منحرف خواهد کرد. آدم با هوای نفس نمیتواند راه خدا را برود. کسی که تابع هوای نفس باشد جز راه شیطان و نوکری شیطان نتیجهای نخواهد داشت؛ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ. باز این مسأله از بس مهم است همین جا تمام نمیکند؛ بعد میگوید ما گفتیم که وقتی هوای نفس داشته باشی تو را گمراه میکند؛ میدانی اصلاً گمراهی یعنی چه؟ چه طور میشود که آدم گمراه میشود و به چه سرنوشتی میرسد؟ میدانی سرنوشت گمراهی چیست؟ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ؛ اگر کسی گمراه شد - اینجا صحبت از قضاوت است و گمراهی در اینجا، منظور گمراهی در مقام قضاوت است- اگر کسی حکم غلطی داد لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ! اینگونه نیست که حالا یک چیز سادهای بود، حالا یک اشتباهی کردیم، کار اداری است در آن اشتباه هم میشود دیگر؛ نه این شوخی نیست. اگر اشتباه شود به دنبالش عذاب شدیدی خواهد بود.
میدانید چگونه میشود که آدم تبعیت از هوای نفس کند و به این اشتباه و درنهایت به عذاب شدید مبتلا شود؟ میدانید علتش چیست؟ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ. قاضی وقتی پشت میز نشسته خیال میکند که همه چیز در اختیار اوست، یک امضا میکند و هر چه او گفت کسی حق ندارد اعتراض کند، قاضی مصونیت دارد. یادش میرود که یک روز دیگری از او حساب خواهند کشید. اگر یک ریال کموزیاد کرده باشد باید آنجا پاسخ دهد. آن چه باعث میشود آدم در دام هوای نفس بیفتد این است که یادش میرود این پولی که میگیرد، حکمی که میدهد، موافقتی که میکند، مخالفتی که میکند اینها حساب دارد، یک روزی مو را از ماست میکشند؛ مو را از ماست میکشند!
برای اینکه آدم بتواند قضاوت درستی کند غیر از شرایط عام دارا بودن استعداد خدادادی و تحصیلات لازم و یاد گرفتن مهارت، دو شرط اساسی دیگر هم وجود دارد؛ حالا غیر از علم حقوق و علم فقه، خود قضاوت هم یک فن است و مهارتهایی میخواهد که آدم باید با تمرین یاد بگیرد. اینها که شرایط عامش است. همه میدانند که قاضی باید این کارها را بکند، باید قانون را بداند، مهارتش را هم داشته باشد، باید آدم هوشمندی باشد که در مقام قضا کلاه سرش نرود. اینها شرایط عامش است؛ اما علاوه بر اینها برای قاضی مسلمان دو شرط اساسی وجود دارد؛ اول اینکه حکم خدا را درست بداند؛ فَاحْكُم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ. تازه این هم کافی نیست. اینکه فقها فرمودهاند که قاضی باید مجتهد باشد از همین باب است. اینکه حکم خدا را باید بداند همه احکام که در رساله نوشته نشده است؛ آدم باید قدرت استنباط داشته باشد تا بتواند در هر موردی بفهمد که حکم خدا در اینجا چیست. غیر از این، مهمتر از علم و مهمتر از کسب مهارتها این است که لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى؛ تابع دلخواهش نباشد. در مقام قضاوت دل را کنار بگذارد، ببیند خدا از او چه میخواهد. کسب چنین ملکهای بسیار زحمت دارد. گفتنش آسان است. اهمیت قضاوت از دیدگاه اسلام و شرایطی که باید آدم کسب کند تا بهسلامت این مرحله را طی کند از همین آیه به دست میآید.
نکته دیگری که میخواهم عرض کنم این است که تازه همه قضاوتها هم یکسان نیست. یکوقت قضاوت در امور خیلی عادی پیشپاافتاده روزمره است، اختلافاتی که مردم در کسبشان، کارشان، خانهشان، اجاره خانه، اجاره ملک، خریدوفروش و چیزهایی از این قبیل دارد و یکوقت قضاوت درباره اشخاصی است که خود آنها در جامعه موقعیتهای خاصی دارند. آنها اگر ظلمی در حقشان بشود ظلمشان با ظلم دیگران فرق دارد، خیلی حساستر است و اگر طرفشان بیجا گرفته شود و به نفع آنها حکم داده شود باز سوءاستفاده بیشتری از این میکنند و ناحق بدتری را مبتلا میشوند. این است که تازه در میان قضات، آن کسانی که قضاوتهایشان درباره گروههای ویژه است، البته یکیاش هم گروه روحانیت است، آن هم یک مرتبهاش است ولی شاید مهمترینش یا یکی از مهمترینها، قضاوت در مورد نیروهای مسلح و شخصیتهایی است که موقعیتهای بسیار مهم و مؤثری در نیروهای مسلح دارند، سروکارشان با اسلحه و مهمات و چیزهایی از این قبیل است که هم قضاوت بر علیه آنها شهامت و جرأت خاصی میخواهد و هم به نفع آنها. اگر هم حق با آنها باشد آدم در قضاوت کردن در موضع اتهام قرار میگیرد که به خاطر موقعیتش به نفع آنها حکم کردی! بههرحال این جهت هم را باید شما بدانید که موقعیت شما با سایر قضات بسیار فرق میکند، حساسیتش خیلی بیشتر است، مسئولیتش هم خیلی سنگینتر است.
اینهمه سنگینی مسئولیت، آدم را میترساند. آدم میگوید برای چه بروم مسئولیت قبول کنم؟! میروم یک کاری را قبول میکنم که هم درآمد خوبی داشته باشد و هم اینهمه مسئولیت نداشته باشم! این مسئولیت، شوخی نیست. اگر بخواهیم یک مثل محسوسی برای مشخص شدن حساسیت مسأله قضاوت بزنیم فرض کنید یک کسی روی قلهای ایستاده، جلویش یک درهای است که منفجر شده و پر از آتش است. بالای این آتش، یک راه بسیار باریکی هست مثل راهی که بندبازها عبور میکنند، یک راه باریکی هست که از وسط این آتشها عبور میکند و این شخص باید از آن راه باریک عبور کند، مواظب باشد این طرف نغلتد، آن طرف نغلتد مانند آن چیزی که در روایات به آن اشاره شده که از شمشیر، تیزتر و از مو، باریکتر است. اگر اندکی غفلت کند یا رعایت آن شرایط را نکند، تابع هوای نفس باشد، در این خندق آتش میافتد و سرانجامش پودر شدن است و ایکاش فقط با پودر شدن تمام میشد! كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ؛[4] تا خدا خداست این آتش روشن است و میسوزاند! پوستها دائماً چروکیده میشود، میسوزد، پخته میشود و جایش پوست نو میروید و دوباره از نو. این مسئولیت است.
وقتی آدم این سختیها را میبیند میگوید ما اصلاً این را نخواستیم، خوب است که اصلاً مسئولیتش را قبول نکنیم و خودمان را راحت کنیم! مثل خیلی از تنبلهایی که وقتی به آنها چنین پیشنهادهایی میکنند میگویند نه، نه، من جرأتش را ندارم، بلد نیستم. خب این در ظاهر هم ممکن است یک نوع علامت تقدّس باشد؛ میگویند این آقا خیلی مقدّس هستند، حاضر نمیشوند که پست قضاوت را قبول کنند برای اینکه کار مشکلی است، میترسند که مبتلا بمانند! اما حقیقتش این است که این شمشیر دو لب است. اینگونه نیست که وقتی قبول نکردی دیگر مسئولیت تمام شود. مسئولیت که آمد نمیگوید سبک هستم یا سنگین؛ وقتی منبهالکافیه نبود میگوید این کار توست، تو باید انجام دهی! وقتی جامعه احتیاج به قاضی خوب دارد اگر کسانی بودند که از تو بهتر قضاوت میکردند خب بسمالله، اگر شما نرفتید طوری نیست و گناهی نکردی اما اگر منبهالکافیه نبود، جامعه احتیاج به قاضی دارد و جامعه بدون قضاوت اداره نمیشود، پس آش کشک خاله است، بخوری پاته، نخوری پاته! این به گردن آدم افتاده است.
اگر از اول که بچه بود درس حقوق نخوانده بود، درس طلبگی نخوانده بود، خب این مسئولیتها هم به گردنش نمیآمد. حالا اگر از آن وقت بشود بگویند که بتوانند از مسئولیتشان فرار کنند چون آنوقتها که هنوز تشخیص مسئولیتش خیلی مشکل است، اینکه آدم از اول درس خواندنش بداند که باید آنقدر درس بخواند تا یک قاضی شود؛ ولی حالا که خوانده و شده، دیگر الآن این کسی است که میتواند قضاوت کند. قاضیای که از این اولی باشد و مسئولیت را قبول کند به قدر کافی نیست. در چنین شرایطی این تکلیف واجب کفایی به واجب متعین تبدیل میشود. هر واجب کفایی وقتی منبهالکافیه ندارد در حکم واجب متعین میشود، پس نمیشود از آن فرار کرد. آن کسی که آمادگیاش را دارد و شرایطش برایش فراهم است حکم به آن داده میشود. آن نمیتواند بگوید نه، نمیتوانم قبول کنم، استعفا میدهم و... حالا فرضاً قانوناً هم از او بپذیرند معلوم نیست که خدا از او بپذیرد. مگر بداند که کسی هست که بهتر از او قضاوت کند. خب پس چه باید کرد؟
از یک طرف بار بسیار سنگین، از یک طرف هم شانههای ضعیف ما. تا زمانی که آدم چنین ملکه عدالت و تقوایی را کسب نکرده باشد گذشت از پیشنهاد هدیههای میلیاردی کار حضرت فیل است، هیچ جایی هم هیچ مسئولیتی گردن آدم نمیاندازند، همه از راه قانونیاش حل شده، هبهای از طرف یک شخص خیر است، چند هکتار زمین کنار دریا است یا فرض کنید ناف تهران است، هدیهای است، صاحبملک میگوید من این را از طیب خاطر به شما میبخشم، هیچ چیزی هم نمیخواهم، هیچ چشمداشتی هم ندارم، شما هر طور صلاح میدانید. گذشت کردن از چنین پیشنهادهایی مؤمن باتقوا میخواهد.
عزیزان! اینها منحصر به قضاوت نیست. بنده و جنابعالی هم، ما طلبهها هم، بعضی از کارهایی که داریم آنها هم از همین باب است. آنها هم تکالیف خیلی سنگینی است. چون بحث ما سر آن مسئولیتها نیست وارد آن موضوع نمیشویم. حالا بحث ما سر قضات است که تکلیف بسیار سختی است ولی از آن هم نمیشود فرار کرد.
آدم اگر این مسئولیتها را قبول نکند، مثل ترک نماز چوب دارد. اگر هم قبول کند بار سنگینی است و خواب را از چشم آدم میبرد. پس چه باید کرد؟ آدم باید دائماً خودش را مثل سربازی در خط مقدم جبهه ببیند؛ آماده است برای اینکه از همه چیز چشمپوشی کند؛ از مالش، از فرزندش، از ثروتش و حتی از جانش. مگر تاکنون قضات را تهدید و ترور نکردهاند؟ باید خودش را برای ترور شدن آماده کند و از همه چیز چشمپوشی کند. چیزی که میخواهد فقط رضای خدا باشد، آن وقت است که خدا هم به او قدرت میدهد، شهامت میدهد، به آدم فهم میدهد، موقعی که خیلی از شیاطین نقشه کشیدهاند که آدم را فریب بدهند یک جرقهای میزند و میفهمد که این دام از کجاست؛ خدا به او الهام میکند؛ اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ.[5] اگر کسی با خدا معامله کرد خدا او را رها نمیکند. معامله با خدا ضرر ندارد اما کار سختی است، مسئولیت بزرگی است.
این مسئولیت از لحاظ شدت آن وقتی مراتب اَضعافـًا مُضاعَفَةً پیدا میکند که با سرنوشت یک جامعهای سروکار پیدا کند یعنی از مسأله یک شخص یا یک گروه فراتر میرود. گاهی قضاوتهایی باعث این میشود که یک نظام به خطر بیافتد. خود شما میدانید که اینها یعنی چه؟ دیگر من توضیح ندهم؛ هر دانستهای گفتنی نیست؛ این است که ما باید به همدیگر توصیه کنیم در این موقعیت طلایی بینظیری که خدا در طول تاریخ جامعه اسلامی برای ما فراهم کرده، اگر آدم خودش را برای پذیرفتن مسئولیت و فدا شدن در راه خدا آماده کرد میشود ره صد ساله را یک شبه پیمود. این موقعیت مگر آسان به دست میآید؟! چه قدر خونها ریخته شد، چه قدر کسانی سالها در گوشههای زندان زیر شکنجه به سر بردند، امثال شهید سعیدی، امثال شهید غفاری و دیگران تا این نظام سرپا آمد، بعد سالها عزیزان ما، گلهای بهشتی ما، اینها در صحنههای جنگ و در جاهای دیگر پرپر شدند که حالا ما بعد از سی سال داریم به برکت آنها راحت زندگی میکنیم. این موقعیت، آسان به دست نیامده است. این موقعیت حساسی است که گردنگیر من و شما شده است؛ هم ترقیاش بسیار سریع و فوقالعاده است و هم سقوطش. آدم با یک امضا میتواند به عرش پرش کند و با یک امضا هم میتواند از قله به ته جهنم سقوط کند.
حالا من قاضی نیستم، عرض کردم به خاطر اینکه بعضی از روحانیان هم مسئولیتی مشابه مسئولیت شما را دارند، باید از یک طرف این موقعیت را غنیمت شمرد و خدا را شکر کرد که به ما چنین امکانی را داده که در این موقعیت حساس قرار بگیریم. مگر هر کسی میتواند به قله دماوند یا قله اورست صعود کند؟! خود این یک موقعیت ممتازی است؛ ولی خطرناک هم است. بندبازی که از روی یک آتش برافروختهای میخواهد بندبازی کند خیلی باید حواسش جمع باشد که سقوط نکند.
تنها چیزی که میتواند در این موقعیتها به ما کمک کند چیست؟ توکل بر خدا و توسل به اولیای خدا. آدم وقتی میخواهد برود پشت میز قضاوت بنشیند اول دو رکعت نماز بخواند، سر روی خاک بگذارد و بگوید خدایا! من لب جهنم هستم، خودت من را حفظ کن! یک توسل به وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه بکند و یا به سایر ائمه، امامزادهها، حضرت معصومهسلاماللهعلیها و دیگران. بههرحال هر کسی با هر جایی که آشناتر است و راهش بازتر است خودش را به آنها بسپارد و بگوید ما عاجزیم، ضعیفیم، کمکمان کنید، دستمان را بگیرید وگرنه سقوط هست و سقوط همانا و افتادن در اسفلالسافلین همانا.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون فرما!
روح امام راحل و شهدای عزیز ما را با انبیا و اولیا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر همه ما مستدام بدار!
همه کسانی که برای اسلام و مسلمین زحمت میکشند در خدمت به اسلام و مسلمین موفقشان بدار!
ما را شکرگزار همه نعمتهای مادی و معنوی خودت مخصوصاً نعمت برقراری نظام اسلامی قرار ده!
ما را از همه خطرها و آفات و بلیات مخصوصاً در انجام وظایف قضاوت و امثالش از مسئولیتهای مهم حفظ فرما!
ما را مشمول دعاهای خاص ولی عصرارواحنافداه قرار ده!
در ظهور آن حضرت تعجیل بفرما!
عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!
وصلّ علی محمد و آله الطاهرین