بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
سالروز شهادت حضرت اباعبدالله جعفر بن محمد الصادقصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوأبنائهالمعصومین را خدمت شما شیفتگان مكتب جعفرى و شاگردان مدرسه امام صادقصلواتاللهعلیه تسلیت عرض مىكنم. امیدوارم خداوند متعال به همه ما توفیق بدهد كه از این معدن بیکران علوم اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده كنیم و وظیفه خودمان را در قبال این نعمت عظیم الهى انجام دهیم و امانتى كه به دست ما سپرده شده را به اهلش برسانیم.
خیلى خوشبختم كه توفیقى نصیبم شد كه خدمت شما عزیزان شرفیاب شوم. گویا دو سال قبل بود كه در این مدرسه شریف، خدمت برادران نشستى داشتیم. حالا درست نمىدانم چه كسانى از شما آن روز تشریف داشتهاند و چه کسانی نبودهاند ولى بههرحال این بنیان پاك كه اساسش بر تقوا گذاشته شده است، انشاءالله براى همیشه پایدار خواهد بود و میوههاى مفید و نافعش را تقدیم جامعه خواهد كرد. براى مؤسس این بنیان، براى خدمتگزاران این دستگاه، براى شما عزیزانى كه مشغول تحصیل هستید و برای اساتید گرامیای كه زحمت آموزش و پرورش شما را عهدهدار هستند توفیق بیشتر مسئلت مىكنیم.
یك سلسله مطالبى هست كه همه ما آنها را مىدانیم و از مسلماتمان است و تردیدى در آن نداریم اما وقتى این دانستههایمان باید در عمل اثر بگذارد متأسفانه كم اثر است؛ به یك معنا مراتب ایمان و یقینمان با مراتب علم و معرفتمان همسان نیست. گو اینكه ایمان و یقین، بدون علم و معرفت نمىشود اما چنان نیست كه هر كسی که علم دارد ایمان هم داشته باشد و هر كسی که علمش زیادتر بود ایمانش هم زیادتر باشد. این تلازم وجود ندارد. ما هر قدر دانستههایمان را بیشتر مورد آگاهى و توجه قرار دهیم و در مقام عمل از آنها استفاده كنیم بر ایمانمان افزوده مىشود؛ بهعبارتدیگر كه شاید با این تعبیر كه معمولاً در ریاضیات به كار مىبرند آشنا باشید مىگویند فلان امرى شرط لازم است ولى شرط كافى نیست؛ و به تعبیر معقول، علت ناقصه است نه علت تامّه. علم، شرط كمال است اما علت تامّه كمال نیست. اگر با عمل توأم شد و باز به تعبیر امام راحلرضواناللهعلیه، آن حقایق در قلب ما وارد شد و ما به آن حقایق تحقق پیدا كردیم آنوقت است كه به آن كمال مطلوب انسانى مىرسیم اما تا مادامى كه به صورت مفاهیمى در ذهن است، هرچند آن مفاهیم از ضرورت منطقى هم برخوردار باشد و رابطه بین موضوع و محمول، بالضروره وجود داشته باشد اما چنان نیست كه بالضروره در عمل هم مؤثر باشد.
یك مثال ساده بزنم؛ همه ما معتقدیم كه خداوند متعال بر همه چیز و همه جا احاطه دارد، در همه جا حضور دارد و هیچ چیز از علم خدا غایب نیست اما بسیارى از اوقات حضور خدا را در عمل فراموش مىكنیم. گاهى مىشود كه انسان اگر بچهاى در كنارش باشد بعضى از كارها را انجام ندهد اما با اینكه مىداند خداوند متعال حاضر است آن اثرى كه باید در حضور خدا مترتب شود نمىشود، فراموش مىكند و غفلت مىكند. این به خاطر ضعف ایمان است. كسانى كه سعى كنند همیشه به این دانستهشان توجه داشته باشند و آن را در همه اعمالشان هم تأثیر بدهند این علم، با ایمان توأم مىشود و درنتیجه، ایمان قوت پیدا مىكند و به حد یقین مىرسد. یقین هم مراتبى دارد؛ علمالیقین، عینالیقین، حقالیقین. آن مراتبى كه اولیاء كامل الهى دارند از همین راه یقین به دست آمده است.
برعكس، با اینكه انسان چیزى را مىداند ولی اگر در مقام عمل آن را فراموش كند، از آن غفلت كند یا تغافل كند، اوّل مىداند، توجه هم دارد، اما گوش ِكرى میدهد، ندیده مىگیرد، ندانسته مىپندارد، اوّل تغافل است، بعد کمکم تبدیل به غفلت مىشود. یك مدتى كه طول كشید غفلت تبدیل به نسیان مىشود و یادش مىرود؛ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛[1] اگر خدایى نكرده، انسان بهگونهای شد كه خدا را فراموش كرد هویت خودش را هم فراموش خواهد كرد. هویت حقیقى انسان در خداآگاهى است. انسانیت انسان به این است كه با خدا ارتباط پیدا كند. اگر این راه، مسدود شد، اگر این ویژگى از انسان سلب شد دیگر انسانیت از او سلب شده است. اگر خدا را فراموش كرد خودش را هم فراموش كرده چون آن خودیتش همان ارتباط با خداست. مجازات اینكه انسان خدا را فراموش كند این است كه خودفراموش خواهد شد؛ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ خدا خودشان را از یاد خودشان مىبرد!
در ابتدا ممكن است این مطلب، سنگین بیاید که یعنى چه که انسان خودش را یادش میرود؟! براى تقریب به ذهن، شما سعى كنید یك روز صبح كه از خواب بلند مىشوید، البته انسان دقیقاً نمىتواند این كار را انجام دهد اما سعى كنید ببینید به چه چیزهایى توجه پیدا مىكنید؟ انسان صبح كه از خواب بلند مىشود، فرض بفرمایید از اول که چشم باز مىكند، اطاقش را، رختخوابش را و محل كارش را میبیند. بعد وسایل صبحانهاش را، وسایل درس و مطالعهاش را و یا چیزهاى دیگرى را میبیند و به آنها توجه پیدا میکند. شما اگر دقت كنید مىبینید كه در طول روز، آن وقتى که انسان بیدار است كمتر توجه مىكند كه خود من هم یك چیزى هستم، من چه کسی هستم؟ كجا مىروم؟ دنبال چه مىگردم؟ همهاش اشیاء بیرونى هستند كه انسان را به طرف خودشان مىكشانند و انسان كانَّه اسیر دست محیط است.
قرآن كریم درباره كسى كه خداى یگانه را فراموش مىكند یك مثلى دارد؛ مىفرماید: كَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ یدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا؛[2] وقتى رابطه انسان با خدا ضعیف مىشود مثل كسى است كه راه را در یک بیابان گم كند؛ سرگردان به هر طرفی نگاه مىكند. نمىداند كجا مىخواهد برود و راه از كجاست. یك كسانى او را صدا مىزنند و میگویند بیا! از این طرف! ولى او گوش نمىدهد و گیج است. هر كسى میآید و دستش را میگیرد و او را به یك طرفى میکشاند. انسان- العیاذ باللّه- وقتى خدا را فراموش مىكند یك چنین حالت سرگردانیای در زندگى پیدا مىكند؛ یك هدف روشنى ندارد که باید چه كنم؟ برنامهاى ندارد که چه راهى را باید بروم، هدف كجاست و دنبال چه مىگردم؟ تا شكمش گرسنه است فکر سیر کردن آن است. شكم كه سیر شد غریزه دیگری انسان را تحریك مىكند. مدتى از این طرف به آن طرف مىگردد تا این غریزه را اشباع كند. بعد، از شدت خستگى کسل است و میرود بگیرد بخوابد. صبح که خستگیاش برطرف شد باز روز از نو، روزى از نو؛ كار كن تا پول به دست بیاورى، پول به دست بیاور تا شكم را بچرانى، شكم را چرانیدى و سنگین شدی، باز بخواب، باز صبح بلند شو، دوباره همین، باز روز از نو روزی از نو؛ كار كن تا بخورى، بخور تا كار كنى؛ زحمت بكش تا پول دربیاوری، پول دربیاور تا خرج كنی، تا زحمت بكشى؛ هدف چیست؟ كجا مىخواهیم برویم؟ برایمان مجهول و مبهم است و گیج و سرگردان هستیم. یك وقت هم اگر مشكلات زندگى سخت شود انسان دیگر هیچ ملجأ و منجأى براى خودش نمىبیند.
این گرایشهایی كه امروز در دنیا زیاد شده و الحمدلله من و شما از آنها مصون هستیم، پوچگراییها، نهیلیستها و امثال این چیزهایى كه گوشه و كنار شنیدهاید و قبل از انقلاب در كشور خودمان هم نمونههایى داشت و الحمدلله به بركت انقلاب اینها بسیار كم شده، همه اینها لازمه بیایمانی است. ایمان كه نباشد این لازمه طبیعىاش است. وقتى رابطه با خدا نباشد همین گیجى و سردرگمى و پوچى خواهد بود. دیگر زندگى توجیه منطقیای نخواهد داشت؛ براى چه زندگى كنیم؟!
ممكن است امروز هم گاهى گوشه و كنار به افرادى بربخوریم كه كم یا بیش گرفتار این دردی هستند كه دارویش ایمان است. اگر ایمان پیدا شد آرامش پیدا مىشود، انسان هدف خواهد داشت، راه روشنى خواهد داشت، مىداند كجا مىخواهد برود و راهش را پیدا میکند؛ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ،[3] انسان به اندازه معرفتش آرامش و آسایش پیدا مىكند، شخصیت پیدا مىكند، مىفهمد که براى چه آفریده شده است، كجا مىخواهد برود، راه چیست، چاه چیست. هر قدر هم بیشتر تلاش كند بهتر میفهمد؛ اما اگر این گم شد این روزنه امید بسته مىشود. یک حالت گیجى، ابهام، سردرگمى، پریشانى، اضطراب، دلهره و ناآرامى به انسان دست میدهد. ایمان هر قدر قوىتر باشد آرامش و آسایش انسان بیشتر است.
اینها یك حرفهای ذهنى است که من و شما مىزنیم. كم یا بیش در زندگى خودمان هم تجربههایى داشتهایم و خواهیم داشت. اگر نمونههاى عینىاش را ببینیم بیشتر باور مىكنیم كه واقعاً مطلب همین است. بهترین نمونهاى كه من سراغ دارم که به شما ارائه بدهم شخص امامرضواناللهعلیه است. كسانى كه از نزدیك با ایشان ارتباط داشتند و زندگی ایشان را مىدیدند تعجب مىكردند كه این آرامش، این وقار، این سنگینى، این استقامت و این روشنبینی، از كجا و چگونه پیدا مىشود؟!
همه شما حتماً این مطلب را از قول ایشان شنیدهاید. ما هم با گوش خودمان شنیدهایم؛ ایشان مىفرمود به خدا قسم من تا حالا در عمرم نترسیدهام! درباره این چه فكر مىكنید؟ مبالغه مىكرد؟! چطور مىشود انسان اینگونه شود که نصف شب درب خانهاش را بشكنند، در خانهاش بریزند، با اسلحه بیایند او را بلند كنند و بیرون ببرند ولی ایشان انگار که در خانهاش نشسته است!
چند نفر مسلح، امام را سوار ماشین كردهاند و دارند ایشان را مىبرند. ایشان نمىدانند که ایشان را به كجا میبرند و اینها چه مىخواهند. این در حالی بود که آنها مىترسیدند و مىلرزیدند! ایشان به آنها مىگویند چرا مىلرزید؟! ایشان باید بترسند در حالی که ایشان به آنها دلدارى مىدهد! این چگونه موجودى است؟!
در مثل چنین روزى یا روز گذشته، روز وفات امام صادقصلواتاللهعلیه از طرف مرحوم آیت اللّه العظمى گلپایگانىرضواناللهعلیه مجلسی در مدرسه فیضیه برقرار شده بود و فیالواقع عزادارى براى امام صادقصلواتاللهعلیه بود. نمىدانم در میان شما كسى هست که آن روز در قم، در مدرسه فیضیه بوده باشد یا نه؟ طلبهها بیخبر نشسته بودند. یك منبری هم بالای منبر بود. ناگهان در حدود هزار نفر - شاید، من دقیقاً نمىدانم، گفته مىشود- در حدود هزار نفر كماندو با لباس مبدَّل، با کتوشلوار، غالباً هم کتوشلوار سرمهاى یا مشكى تنشان بود و مشخص بودند، گوشه و كنار مجلس شروع به صلوات فرستادن کردند و مجلس را شلوغ كردند. یكى گفت آرام باشید! اینها که اصلاً نمىدانستند موضوع چیست. آنها توهین كردند و بههرحال به هم ریختند و شروع به زدوخورد كردند. آنها هم بهانه دستشان آمد و آن مصیبت را در آن روز به پا كردند. بعد از اینكه آنجا طلبهها را زدند و حالا اینکه چند نفر كشته و زخمى شدند من دقیقاً یادم نیست ولى طلبههاى جوان را از بالاى پشتبام طبقه دوم مدرسه به پایین پرت مىكردند، دستوپاها شكسته شد، چشمها از حدقه بیرون آمد؛ بعد از اینكه این جریان تمام شد اینها راه افتادند که به منزل امام بروند.
یكى از آقایان كه از دوستان و نزدیكان امام بود به خادم گفته بود که درب منزل را ببند. امام فهمیده بود. ایشان از جایشان بلند شدند كه بروند درب منزل را باز كنند. امام فرموده بودند بچههاى من را در مدرسه فیضیه بكشند و من اینجا درب خانهام را ببندم؟! درب خانه را باز كنید! درب خانه را باز كردند.
نزدیك وقت نماز بود. امام آمدند و برای نماز نشستند، انگارنهانگار كه شرایط با دیروز فرقى کرده باشد. با كمال آرامش ایستادند و نمازشان را خواندند، نافلهشان را خواندند، تعقیباتشان را خواندند، بعد هم نشستند و براى طلبهها سخنرانى کردند كانه اصلاً منتظر چنین حادثهاى بودند. فرمودند امروز حوزه قوام پیدا كرد، استوار شد، پایههاى حوزه محكم شد، این حوزه دیگر از بین رفتنى نیست. كانه اصلاً از اینكه چنین جریانى واقع شده است خوشحال هستند؛ آنقدر قوى، بیدغدغه، با اینكه احتمال بود آن نامردها هر لحظه بریزند و هر جنایتى را مرتكب شوند ولى ایشان هیچ اعتنایى نداشت؛ وظیفه است، ما هر چه وظیفه ما است انجام مىدهیم، هر چه هم خدا بخواهد همان مىشود.
حوادثى كه قرنها باید زمینه پیدایشش فراهم میشد در طول این چند سال و در این زندگى پرتلاطم پدید آمد. این تاریخها را باید نوشت و تحلیل كرد و بررسى كرد و بارها مرور كرد. این حوادثى كه در این مدت كمتر از سى سال تحقق پیدا كرد واقعاً در چند قرن مىبایست زمینهاش فراهم شود. اینها خیلى با سرعت تحقق پیدا میکرد. در همه این حالات، امامرضواناللهعلیه آرام بودند. تا آن ساعتى كه ایشان از پاریس حركت كردند که به ایران بیایند، هیچ كس نمىدانست كه هواپیماى امامرضواناللهعلیه سالم به زمین خواهد نشست یا نه؟ و اگر به زمین بنشیند چه خواهد شد؟ با امام چه مىكنند؟ چه حوادثى بناست اتفاق بیفتد؟ چه قدر خون بناست که ریخته شود؟ هیچ كس نمىدانست. در چنین حالت ابهامى، از امام سؤال مىکنند که شما چه احساسى دارید؟ مىگویند هیچى. در هواپیما بلند مىشوند نماز شبشان را مىخوانند، بعدش هم یك خورده استراحت مىكنند و به خواب میروند.
ما اگر یك حادثه جزئى که برای ما اتفاق بیفتد خواب از سرمان مىرود، غذایمان هضم نمىشود، مغزمان كار نمىكند، نمىفهمیم چه كار بكنیم، چه بگوییم، اما ایشان آنچنان آرام و استوار بودند كه کانه هیچى نشده است. از این نمونهها در زندگى این مرد بسیار زیاد بود و همه اینها مایه تعجب بود.
تا اینکه جریان هفتم تیر پیش آمد. حتماً همه شما مىدانید که این حادثه چقدر عظیم بود. شخصیتهایی كه امید امام و امید هر انقلابیای بودند كه اینها در آینده بتوانند مملكت را اداره كنند در این فاجعه به شهادت رسیدند. در رأسشان مرحوم شهید بهشتىرضواناللهعلیه بودند كه با هزاران انقلابى برابری مىكردند و وجود ایشان یکتنه از هزاران انقلابى دیگر مؤثرتر بود. شاید ما در تمام مردان انقلابى، از اول شروع انقلاب تا آخر، كسى را مثل بهشتى نداشتیم که وجودش اینقدر براى انقلاب مؤثر باشد. چنین كسى با بیش از هفتاد نفر از بهترین شخصیتهایی كه هر كدامشان مایه امیدى بودند، یك جا بسوزند و از بین بروند! اگر یكى از اینها از بین مىرفت جا داشت كه انسان حواس و مشاعر خودش را از دست بدهد که چه کسی مىتواند جاى او را پر كند؟! هفتاد نفر یك جا رفتند، حالا مىخواهند این حادثه را به امامرضواناللهعلیه خبر بدهند و فكر مىكردند که با چه زبانى بگوییم؟! نزدیكان امام كه امام را میشناختند فكر مىكردند که اگر امام یکهو از این حادثه اطلاع پیدا كنند سكته میکنند؛ و واقعاً جا داشت.
اینها پیش امام آمدند و حالا نمىدانند كه چه بگویند، چه جور مقدمهچینی كنند تا یواشیواش ذهن امام را آماده كنند؛ تا آمدن مچمچ كنند، امام فهمید. فرمود بروید مجلس را تشكیل بدهید! در یک حالتى كه همه باید دست و پای خودشان را گم كنند كه حالا چه باید كرد و نمىخواستند امام اطلاع پیدا كند، ایشان از حال و هواى حرف زدن اینها فهمید كه یک حادثه عظیمی اتفاق افتاده است. ایشان نهتنها خودش را نباخت، فوراً چارهاندیشی هم كرد كه حالا چه باید كرد و فرمودند اولین كارى كه باید بكنید این است كه بروید مجلس را تشكیل دهید تا بیگانگان و دشمنان فكر نكنند كه این نظام از هم گسیخت؛ و به این ترتیب اكثریت مجلس بهزور تشكیل شد. براى اینكه مجلس با حضور اكثریت تشكیل شود حتی رفتند یكى، دو نفر را از بیمارستانها آوردند؛ اما همان لحظهاى كه به امام خبر دادند نهتنها ایشان خودش را نمىبازد بلکه مثل یك انسانى كه هیچى واقع نشده بهترین چاره را هم مىاندیشد.
البته بدون شك همه اینها کمکهای الهى و عنایات پروردگار است؛ اما علتش چیست؟ چه چیزی زمینه را فراهم كرد؟ چه چیزی به امام این دیانت را داده كه مشمول عنایات الهى باشد و این فراستها و این توجهات را پیدا كند؟ آن چیزى كه این آرامش، این استقامت و این قدرت روحى را به انسان مىدهد اسمش ایمان است. مراتب عالیهاش یقین است.
نقطه مقابلش، آنچه انسان را زبون مىكند، ساقط مىكند، بدبخت مىكند، بیشخصیت مىكند، مرعوب مىكند و در مقابل کوچکترین حوادث خودش را مىبازد، چیست؟ ضعف ایمان است؛ شك، ریب؛ فَهُمْ فِی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ؛[4] أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا...؛[5] بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ؛[6] علمشان به حقایق غیبى نمىرسد، بلكه شك دارند، بلكه كور هستند.
در مقابل، انسان اول باید علم پیدا كند، شكش زوال پیدا كند، اطمینان و آرامش پیدا كند، آنوقت چشم دلش باز میشود و مىبیند. آخر شک، كورى بود. آخر ایمان این است که خدا نورى در دل میفرستد و چشم دل باز مىشود و حقایق را مىبیند. نه اینکه فقط مىداند؛ بلکه مىبیند! یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ.[7] حالا اینکه این حقیقت چیست ما با الفاظ مىگوییم که نور است یا ظلمت، یكى نور دارد یكى ندارد. چیز دیگرى هم نمىتوانیم بگوییم. قرآن هم اگر تعبیری بهتر از این پیدا مىكرد همان تعبیر را به كار مىبرد.
براى اینكه این دو حالت را بفهمیم و با هم مقایسه كنیم، یك كسى را که در یك شب تار، در جایى كه نه ستارهاى هست و نه ماهى و نه هیچ چراغ و نورى، مىخواهد راه برود را با یك كسى که روز، در آفتاب روشن مىخواهد قدم بردارد را با هم مقایسه كنید؛ حال این دو چقدر فرق دارد؟ بیایمانی و ایمان اینگونه است؛ وَمَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ.[8] این نور، كار خدا است و او باید بدهد. اگر خدا نداد از هیچ جای دیگر نمىشود پیدا كنید.
چه كنیم این نور را پیدا كنیم؟ راه به دست آوردن این نور، اطاعت از خدا و پیغمبر است؛ آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ؛[9] ما در مسیر زندگیمان براى اینكه هدف و راه را بیابیم و از تنهایى و ظلمت وحشت نكنیم به یك حالت معنوى به نام نور احتیاج داریم وگرنه وحشت و ابهام مال ظلمت و تاریكى است. اگر یك نورانیت دل پیدا شد آن وحشتها، آن اضطرابها و آن دلهرهها از بین مىرود. چه كنیم كه این نور را بیابیم؟ اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛[10] كار دست اوست، اوست كه مؤمنان را از ظلمات خارج مىكند و به نور وارد مىكند؛ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یحْییكُمْ؛[11] أَوَمَنْ كَانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا؟[12] اینها شعر نیست، قصه نیست، افسانه نیست، حقیقتى است كه قرآن بارها روى آن تكیه مىكند.
میفرماید مردم دو دسته هستند؛ یك دسته در ظلمتها فرورفتهاند و نمىتوانند بیرون بیایند و یك دسته هم خدا براى آنها نور قرار مىدهد؛ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. اگر خدا نور ندهد ما در ظلمت خواهیم بود. به قول اهل معقول، ظلمت، امر عدمی است؛ اگر نور خدا نباشد ما در ظلمت هستیم و كسى نباید ما را در ظلمت ببرد. نور كه نباشد ظلمت است. ما از خودمان كه نورى نداریم، ما در ظلمت هستیم. خداست كه باید دست ما را بگیرد و ما را از این ظلمت خارج كند. خدا چگونه از ظلمت خارج مىكند؟ پیغمبر مىفرستد، قرآن مىفرستد؛ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَىٰ صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ؛[13] بههرحال اینها از حقایق قطعى قرآن است كه قرآن بارها به صورتهاى مختلف روى آن تأكید كرده است. همه ما هم كم یا بیش مىدانیم. حالا یكى بیشتر با قرآن انس دارد و آیاتش را بیشتر مىداند و یكى كمتر مىداند ولی درمجموع این از مرتكزات ذهن همه ما است كه زندگى مؤمن توأم با نور است و زندگى كافر توأم با ظلمت. آنچه مطلوب انسان است نور است و آنچه مایه وحشت، گرفتارى، بدبختى و ناراحتى است ظلمت است؛ اما چه كنیم كه نورمان زیادتر شود؟
همین جا اضافه كنم كه فقط در دنیا نیست كه ما احتیاج به این نور داریم. لسان قرآن این است که ما وقتی که از این عالم مىرویم، در آنجا به این نور، بسیار بیشتر احتیاج داریم؛ یوْمَ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ؛[14] در روز قیامت منافقان به جلویشان نگاه مىكنند و مىبینند مؤمنان در یك نورى دارند حركت مىكنند و پیش مىروند. اینها با اینكه مىبینند جلوییهایشان نورانى هستند و دارند پیش مىروند اما خودشان در ظلمت هستند. بعد اینها را صدا مىزنند و مىگویند: انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ؛ مىبینند نور از صورت خودشان است، منتها پشتشان به طرف اینهاست.
صحنه اینگونه مجسم مىشود؛ یك عده دارند مىروند که كأنه از صورتشان نور جارى مىشود و راهشان را باز مىكند. اینها پشت سر هستند و صورت آنها را نمىبینند، نورى هم ندارند و نمىتوانند حركت كنند. صدایشان مىزنند و مىگویند: انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ! به ما نگاه كنید! رویتان را به طرف ما برگردانید تا ما هم از نورتان استفاده كنیم! آنها در پاسخ میگویند: ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛ اگر نور مىخواهید باید به دنیا برگردید، اینجا دیگر نمىشود نور كسب كرد، جاى كسب نور در دنیا بود. آنجا مىبایست كار میکردید و خودتان را مستعد و مستحق نور میکردید تا خدا به شما نورانیت بدهد. این جا دیگر نمىشود از نور كسى استفاده كرد. این جا پروندهها بسته شده است. هر کسی که نور دارد براى خودش است و به كسى نمىتواند بدهد، هر كسی هم که در ظلمت است نجات نخواهد یافت.
فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ؛ اینها یك تصویر عجیبى از صحنه قیامت است که ما درست نمىتوانیم تصورش را بكنیم. یك وقت اینها مىبینند كه بین اینها و آن مؤمنانى كه داشتند جلو مىرفتند یك دیوار بلند محكمى ایجاد شده است. در آن وقت ینَادُونَهُمْ؛[15] اینها اول كأنه نزدیك بودند و با آنها صحبت مىكردند؛ مىگفتند انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ! اما حالا صحنه عوض شد؛ یك دیوار بلند ضخیم هم بین اینها فاصله میشود و دیگر اینها صحبت رویارویى و شفاهى ندارند؛ ینَادُونَهُمْ؛ داد مىزنند؛ مىگویند أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ؟![16] ما در دنیا با هم بودیم، در دنیا در یك مدرسه درس مىخواندیم، با هم به مسجد مىرفتیم، با هم به جبهه مىرفتیم، چطور شد که شما در آن نورانیت هستید و ما در ظلمت هستیم و به این بدبختى افتادهایم؟! قَالُوا بَلَىٰ؛ آنها میگویند بله، با هم بودیم، وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ؛ ولی شما خودتان را گرفتار كردید؛ وَتَرَبَّصْتُمْ؛ اهمال کردید، این پا و آن پا کردید؛ وَارْتَبْتُمْ؛ شك كردید؛ اولش با هم بودیم، اهل راه بودیم، اما خاصیتى كه شما داشتید و باعث بدبختیتان شد اینها بود؛ اول اینکه خودتان را گرفتار كردید؛ گرفتار چه چیزی؟ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ؛[17] فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ یعنى دنبال زندگى دنیا رفتید. هدف را فراموش كردید. سالها در جبهه گذراندید ولی وقتى برگشتید كانه نه جبههای بود و نه چیزى، فقط فکر میراثخواری شهدا بودید که بله، ما چند وقت در جبهه بودیم، سهم ما باید چنین باشد، باید فلان پست را داشته باشیم، كانه جبهه رفته بودید براى اینكه به پول و مقام برسید؛ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ. وقتی که موقع کار شد و میبایست تلاش میکردید، میبایست سعى میکردید خوب درس بخوانید، مباحثه كنید، زحمت بكشید، فداكارى كنید اهمال كردید و گفتید حالا ببینیم چطور مىشود؛ بعدش هم وَارْتَبْتُمْ؛ نتیجه این رفتار این است كه یقین از شما سلب شد و به حالت شك و ریب افتادید.
صبح یك آقایى جزو سؤالات نوشته بود كه اینکه شما دائماً میگویید یا امام میفرمود، حالا رویش نشده بود که بگوید امام، نوشته بود اینکه شما مىگویید آن پسر 13 ساله، نارنجك به كمرش بست آیا این خیلى كار خوبى كرد؟ او عقلش نمىرسید!
این چیست؟! این همان شك است. بعد از این كه مدتى را در جبهه گذرانده حالا مىگوید نكند اشتباه کردیم؟! چه شد كه ما رفتیم؟! چه کسی گفته بود؟! بیخود رفتم! ببینید آنهایی كه برگشتند حالا به چه جاه و جلالى رسیدهاند، چه كرسىهایى را تصرف کردهاند، چه خانههایى ساختهاند، چه ماشینهایی زیر پایشان هست، آن بدبختها رفتند و كشته شدند؛ آنها اشتباه كردند!
اینها مال خود انسان است. شك بعد از یقین و تزلزل و دودلى بعد از ایمان، نتیجه اعمال خود ماست. وقتى توجه ما به دنیا جلب شد، هوسهای دنیا ما را احاطه كرد، کمکم ارزشها فراموش مىشود و بعد به همان چیزهایى هم كه یقین داشتیم شك مىكنیم؛ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِی حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ؛[18] آرزوها شما را فریب دادند؛ آرزو دارم انشاءالله درسم كه تمام شد بروم ازدواج كنم، فلان دخترى را بگیرم، فلان خانهاى را بخرم، فلان اتومبیلی را تهیه كنم، چنین و چنان كنم. تمام اینها ارزش كارها، عبادتها و همه اینها را سلب مىكند؛ یعنى معنى آن این مىشود که حالا كه دارم درس مىخوانم، این درسها مقدمه است براى چه؟ براى آن مدرك؛ آن مدرک براى چه؟ براى پول. آن وقت چه کسی را گول مىزنم و مىگویم براى خدا و دین و امام زمان درس مىخوانم؟! وقتى در دلم این است كه از راه درس خواندنم مىخواهم این استفادهها را بكنم و اینها را به دست بیاورم پس كجایش براى خداست؟!
برادران عزیز جوان! آنچه امامرضواناللهعلیه بارها فرمود را به شما عرض مىكنم؛ قدر جوانى را بدانید! دلهای شما الآن پاك است. ممكن است خود شما بگویید آلودگى داریم، معصیت كردیم و چنان، اما وقتى دل خودتان را کنار دل من بگذارید متوجه خواهید شد که دل شما چقدر پاك است. فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛[19] روزگار که بر انسان مىگذرد و دائماً بر گناهانش افزوده مىشود قساوت دل پیدا میکند. دلهای شما هنوز قساوت پیدا نكرده و هنوز ظلمت در آن رسوخ نكرده است. نیتهایتان را پاك كنید. براى خدا درس بخوانید. هیچ هدفى ارزشمندتر از خدا نیست. هیچ محبوبى شایستهتر از خدا نیست. هیچ ولى ای بالاتر از خدا نیست. هیچ یار و یاورى بهتر از خدا نیست. اوست كه همه قدرتها و همه خیرات و بركات به دست اوست. اگر دلی را پاک ببیند آن را نورانى میکند اما هیچ وقت گول نمىخورد؛ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.[20] ترجمه خودمانى آن این مىشود كه ته دلتان را هم میداند. همه را میشود گول زد اما خدا را نمىشود گول زد. اگر دلی پاك و خالص براى او باشد بهتر از همه مىفهمد اما اگر شیطنت در آن باشد او باز آن شیطنت را بهتر از همه مىفهمد و كلاه سرش نمىرود.
بیایید با خدا عهد ببندید که براى او كار كنید. هوسهای دنیا را كنار بگذارید؛ واللّه ارزش ندارد! وقتى به سن من رسیدید خواهید دید که همه شصت سال یك خوابى بوده و با خوابى كه دیشب دیدید و امروز بیدار شدید هیچ فرقى ندارد. از شصت سال عمر آن اندازهای به دست شما مىماند كه از خواب دیشب برای شما مانده است؛ مَا عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ.[21] هر كارى که براى خدا كرده باشید پیش خدا محفوظ است. آنچه براى دلتان كرده باشید مثل باد هوا میرود؛ وَقَدِمْنَا إِلَىٰ مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا؛[22] نمىارزد! براى هر كسی که كار كنید كلاه سرتان رفته است، براى دل باشد، براى زن و فرزند باشد، براى رفیق و دوست باشد، براى هر كسی که باشد اما اگر براى خدا كار كردید یك سر سوزنش را آنقدر بركت مىدهد كه یك خورشید بشود. بركاتش در همین دنیا مىماند. در آخرت هم الیالابد سعادت براى شما حاصل میشود. بكوشید نیتتان را خالص كنید.
با امام زمانصلواتاللهعليه عهد ببندید كه نوكر او باشید. اگر مىدانید که ایشان یك كارى را نمىپسندند انجام ندهید. ممكن است بگویید كه خیلی جاها ما نمىدانیم که آقا دوست دارند یا نه؛ آنها پیش كشتان؛ اگر مىدانید یك كارى را نمىپسندند آن را انجام ندهید، آن وقت خواهید دید كه جاهاى دیگر هم مىفهمید كه چه کاری باید بکنید. اگر آن كارهایى كه مىدانید ایشان نمىپسندند را انجام ندادید آن چیزهایى را هم كه نمىدانید، خواهید فهمید؛ مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اَللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ؛[23]
عهد ببندید كارى كه مىدانید آقا نمىپسندد نکنید. این دعاى عهد را هر روز صبح بخوانید. اگر من و شما به یاد امام زمانعجلاللهفرجهالشریف نباشیم، روی این كره زمین و زیر این آسمان چه کسی به یاد ایشان باشد؟! ما كه از آن وقتی كه در آغوش مادر بودهایم با نام ائمه آشنا شدهایم، آن وقتى هم كه ما را در لحد بگذارند نام ائمه را برای ما مىبرند و به یادمان مىآورند، اذا اتٰاکَ الْمَلَکٰانِ الْمُقَرَّبٰانِ...؛ آن وقت هم به ما مىگویند که بگو امامت كیست؛ اگر ما به یاد امام نباشیم، ما كه گوشت و پوستمان از مال امام و از بركات ایشان رشد كرده است پس چه کسی مىخواهد به یاد ایشان باشد؟! و اگر به یاد ایشان نباشیم چه کسی ضرر كرده است؟! دوست ندارید که امام زمانعجلاللهفرجهالشریف به یاد شما باشند؟!
اگر به یكى از شما بگویند كه مقام معظم رهبرىحفظهم الله تعالی در فلان مجلسى از شما یاد كردند، فرض کنید یك كسى آمد به شما گفت که در فلان مجلسى خدمت مقام معظم رهبرى بودیم، ذكر خیر شما را كردیم؛ من؟! در پوست خودتان نمىگنجید. مقام معظم رهبرى یاد من بودهاند؟! آیا دلتان نمىخواهد امام زمانعجلاللهفرجهالشریف به یاد شما باشند؟! راهش چیست؟! فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ.[24] این آیه درباره خداست اما ملاکش یکی است، خودشان هم فرمودهاند؛ فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ، شما به یاد من باشید تا من هم به یاد شما باشم.
یكى از اصحاب، گویا خدمت امام موسى بن جعفرصلواتاللهعليه رسید و عرض كرد آقا! منزلت ما پیش شما چقدر است؟ من چه موقعیتى پیش شما دارم؟ حضرت فرمودند ببین ما پیش تو چه موقعیتى داریم؟ ببین تو ما را چقدر دوست داری، ما هم همانقدر تو را دوست داریم. اگر راست مىگویى که ما را دوست دارى بدان كه ما هم تو را بهراستی دوست داریم اما اگر كلك مىزنى، بدان اینگونه نیست و ما هم مثل تو.
اگر كسى به كسى عشق و محبت داشته باشد، مگر مىشود اسمش را بر زبان نیاورد؟! مگر مىشود اسمش را از زبانش گرفت؟! محبوبش است، معشوقش است، اگر به یاد ایشان بودى بدان ایشان هم به یاد تو خواهد بود اما اگر فراموش كردى انتظار نداشته باش! أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِكُمْ؛[25] به عهدى كه با امام زمانعجلاللهفرجهالشریف مىبندید پایدار باشید تا ایشان هم به عهد خودشان عمل کنند. ایشان كریمتر از آن هستند كه شخص محتاجى به یاد ایشان باشد و ایشان با همه غنا و بینیازیشان به یاد او نباشد. این حقیقت است.
رابطه خودتان را با امام زمانعجلاللهفرجهالشریف تقویت كنید. یاد ایشان یاد خداست؛ إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اَللَّهِ.[26] امام زمانعجلاللهفرجهالشریف كه پسرخاله من و شما نیست. اگر ایشان را دوست داریم براى چیست؟ براى این است كه ولىّ خداست. یاد ایشان هم كه مىكنید به عنوان ولىّ اللّه است؛ یاد خداست. ایشان هم كه یاد شما مىكنند پرتویی از رحمت خداست كه به شما رو كرده است. در این دنیاى بلبشو چه کسی را بهتر از ایشان پیدا مىكنید؟! دنبال چه مىگردید؟! چقدر انسان زحمت مىكشد تا پیش یك مقامى یک موقعیتی پیدا کند؛ چقدر انسان تلاش مىكند یک كارى كند که پیش یک شخصیتی که در اجتماع یک کارهای است خودش را جا كند؛ آن وقت دلتان نمىخواهد پیش امام زمانعجلاللهفرجهالشریف عزیز باشید؟! چقدر مؤونه دارد؟! هیچ! یک توجه دل؛ و هرچه توجه كنید او میداند؛ اما سعى كنید این توجه از روى محبت باشد. اگر حاجتى هم دارید خوب است، آن وقت هم دعا كنید اما آن وقتی که این یاد کردن از روى محبت باشد خیلی فرق دارد تا آن وقتى كه از روى احتیاج باشد.
البته ما همیشه محتاج هستیم، همیشه هم باید دست گداییمان پیش ایشان دراز باشد اما اگر یك وقت شما یك نامهاى براى رفیقتان بنویسید، آن وقتی که كارى دستش دارید، با آن وقت كه صرفاً از روى محبت برای او نامه بنویسید این دو تا یكى است؟! اینگونه نباشد كه ما هر وقت كار دست امام زمانعجلاللهفرجهالشریف داریم آنوقت ایشان را صدای بزنیم. سعى كنید همیشه به یاد ایشان باشید، آنوقت خواهید دید كه یاد ایشان شما را از گناه بازمیدارد، حاجاتتان برآورده مىشود، توفیقتان زیاد مىشود، هوش و فهمتان بیشتر مىشود، دلتان با معارف آشنا مىشود، آلودگىها از دلتان رفع مىشود، مشكلاتتان حل مىشود؛ چه بهتر از این؟ چه راهى بهتر از این؟
ولى فراموش نكنید که انسان دائماً در معرض خطر است. هر طرف بیفتد افراط و تفریطش هر دو با هم است. خیال نكنید فقط همین یاد كردن مشكلات را حل مىكند؛ اگر انسان یك كسى را یاد كرد و یادش آمد كه او چیزى از او خواسته، مىشود آن كار را انجام ندهد؟! انسان از روى محبت یاد رفیقش بیفتد، بعد یادش بیاید كه رفیقش گفته مثلاً یك نامه براى من بفرست یا عكست را براى من بفرست و بگویم برو دیگر! من همینقدر دوستش دارم كه یادش باشم؛ آیا چنین چیزی مىشود؟!
وقتى امام زمانعجلاللهفرجهالشریف را یاد مىكنید اگر این یاد، صادق باشد درصدد برمیآیید كه آنچه دلخواه ایشان است را عمل كنید. وقتى مىدانید ایشان مىخواهند که شما با جدّیت درس بخوانید، اگر به یاد ایشان باشید بهتر درس خواهید خواند، نه اینکه به جاى درس خواندن بنشینید تسبیح بیندازید. این یاد نیست. این یعنی مىخواهید سر امام زمان كلاه بگذارید ولی بدانید که كلاه سر ایشان نمىرود.
یادى كه از روى محبت است باعث این مىشود كه انسان وظیفهاش را بهتر عمل كند، كارى كند كه او بیشتر دوست مىدارد. چه کسی است كه به یک كسى علاقه داشته باشد و نخواسته باشد او هم او را دوست داشته باشد؟! آیا چنین چیزی مىشود؟! شما هیچ تصور مىكنید که یك شخصى از دوستانتان را دوست داشته باشید اما نخواهید كه او شما را دوست داشته باشد؟! چنین چیزى مىشود؟! انسان هر كسی را که دوست بدارد دلش مىخواهد او هم او را دوست داشته باشد؛ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ؛[27] چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى؛ اگر شما امام زمانعجلاللهفرجهالشریف را دوست مىدارید نمىخواهید ایشان شما را دوست بدارد؟! ایشان كى شما را دوست مىدارند؟! آن وقتى كه كارى كنید كه ایشان دوست مىدارند. آن وقت ببینید كه این محبت، انسان را به كجاها مىرساند.
دیگر این مسک ختام ما باشد و از همین جایى كه رسیدهام نگذرم. خودم و شما عزیزان را توصیه مىكنم؛ از همه چیز شیرینتر، لذیذتر، آسانتر و پرثمرتر، یاد خدا و اولیاء است. هیچ مؤونهای ندارد. شما همین جایی كه نشستهاید و چشمهایتان به چشم من است، دلتان مىتواند پیش امام زمانعجلاللهفرجهالشریف باشد. هیچ كس هم نمىداند. مؤونهای ندارد. راهى نباید طى كنید. سفرى نباید بروید. هزینهاى را نباید متحمل بشوید. آن وقت یاد محبوب چقدر شیرین است. اگر به دنبالش هم انسان بفهمد كه او هم به یادش است، دیگر در پوست خودش نباید بگنجد.
رزقنا الله و ایاکم انشاءالله
[1]. حشر، 19.
[2]. انعام، 71.
[3]. رعد، 28.
[4]. توبه، 45.
[5]. نور، 50.
[6]. نمل، 66.
[7]. حدید، 28.
[8]. نور، 40.
[9]. نساء، 136.
[10]. بقره، 257.
[11]. انفال، 24.
[12]. انعام، 122.
[13]. ابراهیم، 1.
[14]. حدید، 13.
[15]. حدید، 14.
[16]. همان.
[17]. انفال، 28.
[18]. حدید، 14.
[19]. حدید، 16.
[20]. لقمان، 23.
[21]. نحل، 96.
[22]. فرقان، 23.
[23]. تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج ۶، ص ۳۳.
[24]. بقره، 152.
[25]. بقره، 40.
[26]. کافی، ج 2، ص 496.
[27]. مائده، 54.