صوت و فیلم

صوت:
6,

فهرست مطالب

درس ششم: توحید فطرى

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس ششم _ توحید فطرى

عرض كردیم كه معرفت فطرى نسبت به خداى متعال را از دو آیه شریف مى توانیم استفاده كنیم آیه 30 از سوره روم بود عرض كردیم آیه دیگرى هست در سوره اعراف آیه 172، آن آیه این است: اَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الَّشیطانِ الرّجیِمِ وَ اِذا اخذ رَبُّك مِن بَنى آدَمَ مِنْ ظهُورِهم ذُرّیَّتَهُمْ وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنْفُسِهِم اَلَستُ بِرَّبكُمْ قالُوا بَلى شَهِدنا اَنْ تقولوا یَومَ القِیامَةِ اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلیِن اَوْ تَقُولُوا انَّما اَشْرَكَ ءاباؤنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّیةً مِنْ بَعْدِهِم ... بِما فَعَلَ الْمُبطِلُون؛ ـ ترجمه تحت اللفظى این دو آیه این است ـ هنگامى كه خدا از فرزندان آدم از پشتهایشان نسل آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان شاهد قرار داد فرمود: الست بربّكم؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟: قالوا بلى؛ گفتند چرا. آرى شهادت دادیم به این كه تو پروردگار ما هستى و این بدان جهت بود كه مبادا روز قیامت بگویید ما از چنین حقیقتى غافل بودیم یا بگویید پدران ما شرك ورزیدند و ما فرزندانى تابع آنها بودیم، آیا ما را به واسطه رفتار پدرانمان كه رفتار باطلى بود تباه و هلاك مى كنىـ این ترجمه تحت اللفظى این دو آیه است ـ مضمون این دو آیه این است كه خداى متعال همه فرزندان آدم را شاهد بر خودشان قرار داد كه شهادت دادند پروردگار ما «اللّه»؛ است. و این را اعتراف كردند این رویارویى و سخن گفتن با خدا، كه خدا به آنها گفت آیا من پروردگار شما نیستم آنها هم پاسخ دادند، آرى، بهانه اى براى شركورزیدن آدمیزادگان باقى نگذاشت. نه مى توانند بگویند ما از چنین مطلبى غافل بودیم و نه مى توانند بگویند ما دنباله روى پدرانمان بودیم، آنها شرك ورزیدند و ما هم ناآگاهانه از آنها پیروى كردیم و در این صورت نباید مورد سرزنش و عقوبت قرار بگیریم. چنین بهانه هایى پذیرفته نیست؛ به خاطر این كه خدا با فرزندان آدم چنین رویارویى و گفتگویى و پاسخ شنیدن را داشته است این مفاد آیه است. این آیه از مشكل ترین آیات قرآن از نظر تفسیر مى باشد. یعنى مفسرین در مقام توضیح جمله جمله این آیه و ارتباط این مطالب با همدیگر و بیان لُبِّ معناى این آیه، با همدیگر اختلاف نظرهایى دارند، سؤالهاى زیادى پیرامون این دو آیه مطرح است. تا آن جا كه بعضى گفته اند ما از این آیه چیزى سردرنمى آوریم، از آیه هاى متشابه است و باید علمش را به اهلش واگذار كنیم. ولى انصافش این است كه گو اینكه در نكته هاى دقیقى از این آیه ها ابهاماتى وجود دارد و به حق آیه هم از متشابهات هست اما معناى آیات متشابه آن جا نیست كه هیچ چیز از آنها استفاده نمى شود و به هیچ وجه رفع تشابه آنها نمى گردد. با دقت در دو آیه یك مطلب با كمال وضوح روشن است كه آیه این را مى خواهد بگوید، اگر اشكالى هست در كیفیت پذیرفتن این مطلب است یعنى اشكال در واقع از ماست نه از مفاد آیه، آیه به روشنى دلالت مى كند كه خدا با فرد فرد انسانها یك رویارویى داشته؛ به آنها گفته آیا من خداى شما نیستم؟ گفتند چرا تویى خداى ما و این رویارویى با تك تك انسانها موجب این شده كه عذرى براى مشرك وجود نداشته باشد كه بتوانند بگویند ما اساساً از این توحید، و یگانه پرستى غافل بودیم و نه بتوانند بگویند دنباله روى از پدران موجب این شد كه ما مشرك بشویم، گناهش به گردن پدرانمان، ما دیگر مسؤل نیستیم. هیچ كدام از این بهانه ها پذیرفته نمى شود. شما به این حقیقت مى بایست توجه داشته باشید و از غفلت از چنین حقیقتى معذور نیستید دنباله روى از پدران هم عذرى براى شما نیست شما خودتان آنقدر شعور داشتید كه بتوانید حق را تشخیص بدهید و صرف دنباله روى از پدران براى شما دلیل مقبولى نیست مفاد آیه در این كه مى خواهد چنین مطالبى را برساند شكى نیست ابهامها در این است كه ما خودمان چنین چیزى سراغ نداریم كه با خدا رویاروى شده باشیم، خدا به ما فرموده كه من پروردگار شما نیستم؟ بگوییم چرا. چون این چنین چیزى را در خودمان یاد نداریم و سراغ نداریم مشكل است مفاد چنین آیه اى را بپذیریم وگرنه در این كه آیه چنین مطلبى را افاده مى كند جاى شكى نیست بله سؤالهایى هست، در چه عالمى؟ در چه شرایطى واقع شده؟ آیا دسته جمعى بوده؟ یا تك تك بودند؟ و سؤالاتى از این قبیل اما در اصل مفاد این مطلب و این بیان جاى ابهامى وجود ندارد. آیا این مطلب پذیرفتنى است كه هر انسانى با خدا روبه رو شده و چنین گفتگویى بین او و خدا صورت گرفته است. و هر معنایى براى این گفتگو و رودرویى مى شود تصور كرد مقصود از ذكر این آیه ـ در این مقام ـ این است كه این گفتگویى كه در آیه به آن اشاره شده این رویاروئى در حقیقت «عبارت است از علم حضورى انسان نسبت به خدا، این سخنى غایبانه و از پشت پرده نیست؛ اگر كسى صدایى از جائى بلند كند كه آیا من فلانى نیستم؟ شما ولو این كه بفرمایید چرا فلانى هستى این ارزش ندارد این باید به گونه اى باشد كه قابل خطا و اشتباه نباشد وگرنه عذر براى شما باقى مى ماند. فرض اگر شیطان فریاد بزند كه آیا من خداى شما نیستم؟ و یك كسى خیال كند كه این سخن خداست و بگوید چرا این قابل خطا هست یعنى صرف این كه یك صدایى به گوش ما مى رسد این دلیل نیست كه گوینده كى هست زمانى این گفتگو عذر را برطرف مى كند و دیگر جائى در تطبیق نمى گذارد كه شما طرف را ببینید و بگوید مثلاً من پدر تو نیستم؟ من برادر تو نیستم؟ نگاهش كنیم ببینیم چرا. اما صرف این كه صدایى از غیب و از پشت پرده به گوش كسى برسد این عذر را برطرف نمى كند. ممكن است فردا بگوید یك كس دیگرى هم صدا زد من عوضى گرفتم پس آنچه مدعاى آیه هست این است كه یك گفتگویى بین خدا و انسان صورت گرفته كه عذرى براى خطاى در تطبیق باقى نگذاشته باشد. هر گونه عذرى انسان در روز قیامت به پیشگاه خدا بیاورد كه من به این علت تو را نشناختم و تو را نپرستیدم این عذر مقبول نیست. بخاطر همین گفتگو و رویارویى كه خدا با انسان داشته است این مدعاى آیه است كه انسان ـ هر انسانى ـ یك رویارویى با خدا دارد كه بر اساس آن رویارویى مى توان گفت، خدا مى گوید: آیا من پروردگار تو نیستم؟ او هم مى گوید چرا این بدون شهود و ادراك حضورى قطع عذر نمى كند باید خود خدا آشنا باشد؛ باید ببیند كه اوست یك نوع معرفتى باید پیدا كند كه خطاى در تطبیق نداشته باشد. مؤید این استظهار روایاتى است كه در ذیل آیه شریف از ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) نقل شده روایت هاى متعددى كه از نظر مضامین همه متشابه و از نظر سند هم همه معتبر هستند. طبق این مضمون ها كه در كتاب هاى روایتى و در تفسیرهاى روایتى دیگرى آمده، مضمون این روایات این است كه راوى از امام صادق (علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) ـ غالب روایات از این دو بزرگوار است ـ سؤال مى كند كه آیا این گفتگو، حضورى بوده ـتعبیر این است ـ: مُعایَنَه كان هذا معاینه عیان؛ یعنى همان مراجعه حضورى كه مى گوییم عیاناً دیدیم (معاینه و عیان هر دو مصدر عاینى یعاینى ـ معاینه است) یعنى چیزى را عیناً بررسى كردن؛ ناظر و شاهد بودن؛ وقتى مى گوییم دكتر معاینه كرد یعنى به صرف این كه دیگران به او اطلاع دادند و گزارشاتى دادند اكتفا نكرد خودش آمد عیناً مریض را دید، راوى سؤال مى كند: مُعایَنَه كانَ هذا قالَ نَعَمْ؛ یعنى این ها عیاناً خدا را دیدند. و خدا هم به آنها چیزى گفت؟ فرمود: بلى. فبقیت المعرفه ..... الموقف آن وقتى كه چنین رویارویى حاصل شد فراموش كردند اما اثر آن رویارویى و معرفت در عمق دل انسان باقى مانده است.
حالا بحث در كیفیت این «معاینه»؛ و «عالمى»؛ است كه رودررویى در آن واقع شده است و موقفى كه ذكر شد و این ها جزئیاتى است كه به اصل بحث ما ارتباطى ندارد و ابهامهایى هم در آن هست ولى همان طور كه مطرح گردید در اصل این مطلب هیچ ابهامى نیست كه مدعاى آیه این است، ما این را قابل تطبیق مى دانیم بر همان علم حضورى كه مورد ادعاست؛ یعنى معتقدیم و همین طور شواهدى كه طرح كردیم قرآن مى خواهد بفرماید یك شهودى انسان نسبت به خدا داشته است و نه تنها یك صدایى شنیده كه گفت: اَلَسْتُ بِربِّكُمْ، یك گفتگوى حضورى بوده است و یك علم شهودى، البته توجه دارید وقتى ما دیدن و شهود و امثال این ها را مى گوییم به هیچوجه منظورمان دیدن با چشم و امور حسى نیست آن همان گونه هست كه من مى گویم خودم را همان من گوینده و اندیشنده و درك كننده مى بینم یعنى مى یابم و الاّ روح كه همان موجود اندیشنده است قابل دیدن با چشم نیست منظور از این دیدن، همان شهود قلبى و ادراك حضورى است كه تعبیرات مختلف درباره اش به كار مى رود از سنخ ادراك با چشم و با حواس نیست، یك درك باطنى و روانى است در ذیل روایاتى كه در این باب وارد شده نكات بسیار دقیقى ذكر گردیده كه دوست دارم آن را به عرض شما برادران و خواهران برسانم. حضرت مى فرماید:
لَوْلا ذلِكَ لَمْ ... مِنْ خالِقِهِ وَ رازِقِهِ؛ اگر این جریان واقع نمى شد، اگر این جریان معاینه و مكالمه حضورى با خدا نبود هیچ كس نمى دانست كه كى آفریننده اوست و كى روزى دهنده.
اگر انسان علم شهودى نداشته باشد یك حقیقتى را مى تواند بفهمد كه یك كسى هست كه كار خاصى را انجام مى دهد براى نزدیكى به ذهن عرض مى كنم كه اگر شما سازنده یك ساختمانى را، صنعت گرى را، بنایى را ندیدید كه دست اندركار ساختن و صنعت گرى است، مى توانید بفهمید كه سازنده اى این مصنوع را ساخته و از صفات مصنوع مى توانید پى به صفات صانع هم ببرید هر قدر قدرت و مهارت در آن مصنوع بیشتر به كار رفته باشد دلالت بر هنرمندى و كارآیى و مهارت صانع مى كند تا این حد شما مى توانید از اثر پى به مؤثر ببرید اما بالاخره شخص آن سازنده را به این استدلال ها نمى توانید بشناسید مى توانید بگویید سازنده ماهرى بوده است، خیلى با سلیقه بوده است، اما حالا چه كسى هست؟ از این استدلال هاى او را نمى توانید بشناسید مى توانید بشناسید كه سازنده ماهرى دارد اما از آثارش، شخص او را درك نمى كنید استدلال هاى عقلى مى تواند به ما بگوید كه جهان آفریننده حكیمى دارد آفریننده توانایى دارد. آفریننده شكست ناپذیرى دارد اما این ها یك مفاهیم كلى است؛ كسى هست كه آفریننده، توانا، دانا و حكیم است. اما چه كسى است؟ كجاست؟ این را استدلال عقلى به ما نمى گوید اگر آن رابطه درونى و قلبى بین ما و خدا نبود خود خدا را ما نمى شناختیم مى دانستیم كه عالم، خالقى دارد اما خالقش كى است نمى دانستیم. شناختن شخص خالق آن وقتى میسر است كه یك نحو شهودى نسبت به او حاصل شده باشد و الا یك معرفت كلى خواهد بود، منظورم از دقتى كه از این تعبیر به كار رفته در این جمله هست فرق است بین این كه بگوییم: «لَوْلا ذلِكَ لَمْ یَعْلَمْ»؛ ـ یا«لَمْ یَدْرِ»؛ یا «لَمْ یَعْرِفْ»؛ به حسب تعبیرات مختلفى كه در روایت ها هست:لَم یَعلَم حد ان له خالقاً یا گفته شود: لَمْ یَعْلَمْ مَنْ خالِقِهِ.
در زبان خودمان مى گوییم اگر چنین چیزى نبود هیچ كس نمى دانست كه جهان خالقى دارد. یك وقت این گونه گفته مى شود یك وقت گفته مى شود: اگر این نبود هیچ كس نمى دانست چه كسى خالق جهان است تعبیرى كه در همه روایات است این است. نمى گوید اگر چنین گفتگو و مواجهه اى نبود هیچ كس نمى دانست كه عالم خالقى دارد؟ نه اگر این هم نبود عقل انسان مى فهمید كه جهان خالقى دارد حتى عقل مى توانست صفاتش را هم بفهمد اما شخصش را نمى توانست بشناسد این جریان موجب این شده كه یك رابطه اى بین دل و خدا برقرار شود كه وقتى از عمق دل به آن توجه، بشود خود خدا را مى یابد نه این كه یك كسى هست كه آفریننده است. اگر خدا توفیق بدهد حال و توجه كامل در دعا و مناجات پیدا بشود و آدم توجه اش از همه چیز قطع گردد، تمركز كامل در توجه به خدا پیدا بكند یك حالى پیدا مى كند كه خود خدا را مى بیند مانند كسى نیست كه از پشت پرده مى بیند كانه وقتى مى گوید، اى كسى كه فوق آسمانها و زمین هستى و جهان را تدبیر مى كنى، در پیش رویش است. كانه سخنش را مى شنود. در نهج البلاغه، امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مى فرماید:؛ اَلا اِنَّ للذكر اَهْلاً در ذیل آیه شریفه: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه؛ مى فرماید: یاد خدا اهلى دارد كه آنها یاد خدا را به جاى لذایذ زندگى برگزیدند.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى اهل ذكر و كسانى كه زندگیشان را با یاد خدا مى گذرانند و با یاد او مى زیند اوصافى را ذكر مى فرماید از جمله مى گوید: فَناجهم فى سوهم؛ خدا در باطن و درونشان با آنها مناجات مى كند رازگویى مى كند منظور این تعبیر است، بجاى اینكه بنده با خدا مناجات كند على(علیه السلام) مى فرماید: خدا با آنها رازگویى مى كند كسانى هستند كه مخفیانه سخن راز خدا را مى شنوند چنین چیزهایى براى انسان هست، انسان آن قدر عظمت دارد كه به چنین مقامهایى مى تواند برسد نه تنها انبیا و اولیا معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) مى رسند بلكه آن كسانى هم كه پیرو راستین پیامبران و پیشوایان معصوم باشند مى توانند به چنین مقامهایى برسند، آنها آمدند تا دست دیگران را بگیرند و به طرف خودشان بكشانند و به آن مقامى كه خودشان رسیدند نزدیك نمایند.

حاصل مطالب

این آیه دلالت مى كند بر این كه انسان یك نحو علم حضورى نسبت به خدا دارد كه او را با خود خدا آشنا نموده است. این عیناً مثل این است كه (جهت نزدیكى به ذهن مى آوریم) شما یك وقت یك بنّاى ماهرى را در حال ساختمان دیده و دقتش در كار را مشاهده كرده و هنرش را عیناً دیده اید، یعنى شناخته بودید كه این بناى كسى است كه این گونه ساختمان مى سازد، یك جاى دیگرى وقتى شما یك ساختمان را مى بینید كه عیناً همان علایم را دارد به یاد آن بنا مى افتید مى گویید همان كسى است كه من در آن جا دیدم اوست كه این بنا را ساخته است این علایم به عنوان شاهد وجود دارد علاوه دست و پنجه اش هم نشان مى دهد؛ وقتى انسان یك آشنایى با خدا داشته باشد و شخص خدا را بشناسد وقتى آثار حكمتش را دید آن وقت توجه قلبى مى یابد به همان كسى كه او را دیده، و با او آشنا بوده است، آن وقت دل، مى تواند متوجه گردد و یك عبادت واقعى انجام دهد نه عبادت واقعى كه در آن روایت آمده كه روز گذشته بررسى شد.
ان الصفه غائب قبل عینه ...
حاضر را مى شناسد، خود آن را اول مى شناسد بعد اوصافش را، اما وقتى انسان یك موجود غایب را مى خواهد بشناسد ابتدا اوصاف او را مى شناسد، این آیه مى خواهد بگوید آشنایى با شخص خدا در دل همه انسانها وجود دارد كه وقتى آثارش را مى بیند آن معرفت زنده مى شود. آن معرفت كسى نیست آن یك شناخت فطرى است (آشنایى، فطرى است) ولى مورد توجه ما نیست، هر وقت به آن توجه پیدا كنیم آن آشنایى به خاطر مى آید و زنده مى شود. آن روایت مى گوید اگر چنین صحنه اى نبود، كسى نمى دانست كه كى خالق اوست یعنى ممكن بود بداند خالقى دارد اما چه كسى است؟ نمى دانست چون شخص ندیده بود، اما چون این معرفت شهودى حاصل شده است وقتى عقلش مى گوید عالم آفریننده اى دارد مى فهمد كه كیست، قبلاً با او آشنا بوده است.
پس بر اساس این برداشتى كه مورد تأیید روایات زیادى هم هست و یك برداشت من درآوردى نیست مى توانیم ادا كنیم كه قرآن تصدیق مى فرماید كه انسان معرفت حضورى و شهودى نسبت به خداى متعال دارد.
مطلب دیگرى هم كه این جا مناسب هست بیاوریم این است كه در این شهود علاوه بر این كه اصل وجود خدا مورد معرفت قرار مى گیرد، یعنى آدم مى یابد كه خدا هست، چیزهاى دیگرى هم از این شهود براى انسان از جمله صفات خدا حاصل مى شود كه یكى ربوبیت خداست، یعنى این شهود به گونه اى بوده است كه آدم مى یابد كه نه تنها آفریننده اى هست و او كیست بلكه مى یابد رب و صاحب اختیار و اداره كننده جهان هم اوست تعبیرى كه در این آیه از چنین صحنه اى حكایت مى كند مى فرماید: اَلَستُ بِرَبِّكُمْ نمى فرماید اَلَستُ بِخالِقِكُم در این گفتگو خدا فرمود آیا من پروردگار (پروردگار ترجمه دقیقى نیست)، و ربِّ شما نیستم؛ همان كسى كه هستى شما در اختیار اوست، گویا اینگونه فرموده است كه آیا هستى شما در اختیار من نیست؟ گفتند چرا. پس نه تنها خالقیت اثبات مى شود بلكه ربوبیت هم اثبات مى گردد و علاوه بر این، توحید هم اثبات مى شود، یعنى هیچ كس دیگرى هم غیر از او خالق و رب نیست. این دیگر از كجا؟ به خاطر این رابطه شهودى، یعنى این معرفت حضورى كه انسان نسبت به خدا پیدا مى كند یك چیز گزاف و بى قاعده و بى حساب نیست، معرفت حضورى نوعى معرفت است كه بین انسان و خدا (به اصطلاح فلسفى) علت هستى بخش وجود دارد، علت فیض. یعنى پیوند وجودى را مى بیند، معناى علم حضورى این است كه آن رابطه اى كه بین وجود من و خدا بطور تكوینى هست آن را مى بینم چنین شهودى براى من نسبت به چه كسى حاصل مى شود؟ نسبت به هر كسى كه با او این رابطه وجودى را داشته باشم یك تعلقى و وابستگى است كه مورد شهود قرار مى گیرد. اگر این وابستگى هست، دیده مى شود اگر وابستگى نیست هیچوقت علم حضورى به چیزى كه نیست تعلق نمى گردد. و وقتى وابستگى وجودى مورد شهود قرار مى گیرد با هر كسى چنین وابستگى باشد دیده مى شود آنها در این مشاهده فقط وابستگى خودشان را با «اللّه»؛ دیده اند اگر با دیگرى هم وابستگى مى داشتند باید ببینند چون این شهود كه بى ضابطه نبوده است چون رابطه تكوینى بین انسان و خدا وجود دارد براى تقریب به ذهن فرض كنید كه این لامپ به وسیله یك سیمى به سقف وصل شده است و در نتیجه به سقف وابسته است رابط آن هم همان سیمى است كه او را به سقف متصل مى كند اگر كسى چشم داشته باشد و شرایط دیدن هم حاصل باشد، وقتى نگاه مى كند آنچه هست مى بیند، یعنى اگر سیم بین لامپ و سقف واسطه هست همان یك سیم را مى بیند و اگر دو تا سیم هست دو تا را مى بیند اگر سه تا هست سه تا را مى بیند ـكسى كه چشم داشته باشد كه آنچه هست بیند ـ رابطه ما بین خدا رابطه تكوینى و حقیقى است یعنى وجود ما وابسته به اوست باز به عنوان مثال و تقریب به ذهن افعال نفسانى ما و حال نفسانى ما وابسته به ماست شما یك صورتى را كه در ذهن خودتان ایجاد مى كنید آیا امكان دارد این صورت در ذهنى وجود داشته باشد بدون این كه ذهن شما باشد؟ الان در ذهن خودتان یك درخت سیب را تصور كنید این درخت سیبى كه در ذهن شماست بدون ذهن شما تصور نمى شود، اصلاً حقیقتش وابسته به ذهن است همه جهان نسبت به «الله»؛ (تبارك و تعالى) چنین رابطه اى بلكه فوق این رابطه وجود دارد و این را براى تقریب به ذهن مى آوریم و الاّ ما نمى توانیم حقیقت رابطه بین انسان و خدا و عالم با خدا را درك بكنیم. پس اگر یك رابط تكوینى بین «خدا و انسان»؛ و «عالم با خدا»؛ را درك بكنیم. و اگر یك رابطه تكوینى بین خدا و انسان باشد در شهود همان رابطه دیده مى شود، اگر بین انسان و دو خدا العیاذ باللّه چنین رابطه اى بود یعنى ما دو تا آفریننده داشتیم وقتى شهود مى كردیم باید رابطه وجودى خودمان را با چند خدا ببینیم؟ در شهودمان آن رابطه تكوینى به دو چیز وابسته بود؛ باید هر دو را ببینیم چون شهود رابطه است، بنابراین چون در این رابطه جز یك رب دیده نشد همین دلیل بر این است كه جز او رب دیگرى نیست پس این مشاهده همین طور كه وجود خدا را اثبات مى كند، ربوبیت خدا را هم اثبات مى كند. یعنى در این شهود آدم دیده و مى بیند كه در بعد هم توجه كامل پیدا كند كه نسبتش به خدا مثل نسبت یك صورت رب ذهنى است به ذهنى كه او را تصور مى كند، اصلاً وابسته به توجه اوست اگر ذهن شما متوجه آن درخت سیب باشد هست، ـ یعنى صورت ذهنى آن درخت ـ و اگر منصرف شوید اصلاً آن صورت ذهنى نیست و نابود شد. قوام وجودش به اراده شما و توجه شماست. همه عالم نسبت به خدا این طور است، خدا اراده كند عنایت داشته باشد هست اگر از عالم اراده اش را بردارد هیچ است تمام عالم نابود مى شود. اگر نازل كند از هم فرو ریزند قالبها.
اگر این حالت را آدم ببیند كه وجودش نسبت به خدا یك ربط و ارتباط است، هستیش در دست قدرت الهى است. بخواهد هست، نخواهد نیست اگر آدم این حالت را مشاهده كند، این حقیقت ربوبیت الهى است یعنى وجود ما در اختیار اوست رب ماست یعنى صاحب اختیار ماست. هستى ما در دست اوست بخواهد هستیم و نخواهد نیستیم: اَنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونْ؛ به آن بگوید باش هست و بگوید نباش یا نگوید كه بعد از این باش، نیست.
هستى جهان نسبت به «الله»؛ (تبارك و تعالى) این حالت را دارد، وقتى ما این حالت را یافتیم (كه در عالمى كه قرآن مى گوید یافته بودیم و حالا موقفش را فراموش كرده ایم و بعد اگر خدا توفیق بدهد كه آن را به سر حد كامل برسانیم و آن معرفتى كه در خور اولیاء خداست براى ما حاصل بشود و آن علم حضورى تحقق پیدا كند) خواهیم یافت كه هستى ما نسبت به خدا این گونه است: هیچ استقلالى از خودمان نداریم بلكه همه چیز را از اراده او بدانیم، یا به تعبیر دیگر تمام «ماسوى الله»؛ تبلور اراده اوست، این خواست اوست كه جهان است اگر این خواست نبود هیچ نبود این را انسان مى تواند با علم حضورى ببیند در یك عالمى یافته در آن عالمى كه بعضى از علما اسمش را «عالم ذر»؛ یا «عالم میثاق»؛ گذاشته اند كه خدا فرمود: اَلَستُ بِرَبّكُمْ;؛ میثاق عبودیت با بندگان بست حالا كیفیتش چه بوده و عالمش چه بوده است ما آشنایى با این عالم ها ـ غیر از عالم طبیعت ـ نداریم، درست نمى توانیم بفهمیم چگونه عالمى است، چطور گفتگویى است، چه جور تحقیق پیدا كرده و همین را علت ابهام این آیه دانسته اند و علتش هم علت نقص فهم ماست كه با ماوراء طبیعت آشنا نیست پس بر اساس این معاینه و گفتگو هم معرفت نسبت به ذات خدا و هم نسبت به ربوبیت خدا و هم نسبت به وحدانیت خدا پیدا شده این است كه در بعضى از روایات آمده است كه این آیه دلالت بر فطرت توحید مى نماید: «فَطَرهُم عَلى التَّوحید».
این تعبیر هم در ذیل آیه فطرت در سوره روم وارد شده و هم در ذیل آیه میثاق در سوره اعراف آمده است مى فرماید: منظور از این آیه این است كه خدا انسانها را بر یگانه پرستى سرشته است لازمه اش این است كه هم وجود خدا را بشناسد و هم ربوبیتش را و هم قابل پرستش بودنش را و هم یگانگى اش را بنابراین است كه مى فرماید: فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوحیِد؛ و در بعضى جاها آمده است: فَطَرَهُم عَلى المَعرِفَةِ بِانَّهُ لا رَبَّ سِواهُ؛ كه باز مفادش همین مى شود پس مى توانیم بگوییم این آیه دلالت بر شناخت فطرى حضورى دارد.
گفتیم شناخت فطرى دو معنا داشت، خداشناسى فطرى و خداشناسى عقلانى كه از مفاهیم كلى حاصل مى شود و دیگرى خداشناسى حضورى (و شهودى كه از راه شهودى، قلبى و رؤیت دل حاصل مى گردد) طبق این بیانى كه عرض شد این شاهد است بر این كه چنین معرفت شهودى و قلبى و حضورى براى انسان نسبت به خدا وجود داشته است و اثرى از آن هم اكنون باقى است كه عذر ما را برطرف مى كند یعنى وقتى در صدد خداشناسى برمى آییم مثل كسى كه آثار بنّایى یك بناى ماهرى را ببیند آن بنائى كه قبلاً دیده بوده و آشنا بوده است متوجه او خواهد شد، دیگر حق ندارد بگوید این نوع بنا اثر یك بناى دیگرى است شاید اثر بت باشد، این دلش آشناست كه كیست كه عالم هستى در دست اوست درست است حالا غفلت كرده است و توجه به عالم ماده و اسباب مادى توجه او را به آن معرفت فطرى ضعیف نموده است اما هنگامى كه در مقام پرستش از راه دلیل عقلى و از راه انذار و تبشیر انبیا در آن مقام برمى آید دیگر حق ندارد بگوید كه من فكر كردم آفریننده آسمان و زمین بتى است كه از سنگ تراشیده شده است، وقتى توجه پیدا كردى به این حقیقت كه باید كسى را پرستید كه نظام عالم از اوست و قوام عالم به اوست و تو او را قبلاً دیده اى و مى شناسى، حق ندارى بر كس دیگر تطبیق كنى، این است كه دیگر این عذر پذیرفته نیست كه بگوید: «اَنَّما اَشرَكَ اَبائَنا فى الْقَبْلِ وَ كُنّا ذُریَّةَ مِنْ بِعدِهِم؛ پدران ما مشرك بودند ما هم بچه بودیم و دنبال آنها رفتیم مى گویند نه، شما شعور دارید قبلاً خدا را شناخته بودید، دلتان با او آشنا بود، شما حق نداشتید بگویید بتى كه از خرما و كشك ساخته شده این قابل پرستش است آن كسى كه قابل پرستش بوده شناختید، دل شما با او آشناست به خاطر این است كه عذرى پذیرفته نیست پس با این آیه هم معرفت الله به عنوان خالق جهان هم به عنوان ربّ جهان و هم به عنوان یگانه معبود قابل پرستش از راه علم حضورى و شهودى حاصل مى شود.