صوت و فیلم

صوت:
14

فهرست مطالب

درس نهم: نصاب توحید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

درس نهم

بحث ما درباره نصاب توحید در اسلام به این جا رسید كه حداقل توحیدى كه از نظر اسلام و قرآن براى یك فرد مسلمان ضرورت دارد. توحید در الوهیت و معبودیت است، همان كه مفاد كلمه طیبه «لا اِلهَ اِلاّ اللّه»؛ است و این توحید در الوهیت قبل تحلیل به توحید واجب الوجود و توحید خالق و توحید رب (هم به معناى ربوبیت در تكوین و هم به معناى ربوبیت در تشریع است) یعنى هیچ موجودى جز الله نیست كه وجودش از خودش باشد و كسى او را نیافریده باشد و هیچ موجودى جز «اللّه»؛ نیست كه جهان و انسان را آفریده باشد و هیچ موجودى جز الله نیست كه اختیار وجود جهان در دست قدرت او باشد، و او جهان را تدبیر كند و هیچ موجودى جز الله حق فرمان دادن و قانون گذارى ندارد مگر به اجازه او و در نهایت هیچ موجودى جز الله سزاوار پرستش نیست.
در اینجا سؤالى مطرح مى شود كه: آیا منظور از این كه خدا را در وجوب وجود و خالقیت و ربوبیت یگانه بدانیم این است كه براى هیچ موجودى هیچ نحو تأثیرى در ایجاد یا تدبیر جهان قائل نباشیم؟ و هر گونه تأثیرى براى هر موجودى قائل شدیم نوعى شرك است؟ یا منظور از توحید این نیست؟ كه حتى خلق و تدبیر، زنده كردن مردگان به غیر خدا نسبت داده شده ولى همه این ها منوط به اجازه اهلى است كه بعداً درباره این اذن توضیح بیشترى خواهیم داد. براى نمونه آیه هایى هست درباره عیسى(علیه السلام) كه چند تا از این امور در این آیه ها ذكر شده و به آن حضرت نسبت داده شده است، از طرف خداى متعال خطاب هست به عیسى بن مریم كه شما چنین كارهایى را انجام مى دهى، در سوره 110 مى فرماید: وَ اِذا تَخلُقُ مِنَ الطّینِ كَهَیئَةِ الطَّیرِ بِاذِنىِ فَتَنفُخ فِیها فَتكُون طَیراً بِاذِنى وَ تبرى الاَكمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاذِنى وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى باذنى ...؛ هنگامى كه تو از گِل به صورت پرنده موجودى مى سازى، سپس در آن مى دمى و به اذن من موجودى زنده و پرنده اى حقیقى مى شود: فَتَكُون طَیراً بِاذنىْ؛ و هنگامى كه كه كور مادرزاد را به اذن من شفا مى دهى، (اَعمى مطلق نبابیناست) و (اَكْمه كسى است كه نابینا، از مادر متولد شده است) حتى تو چنین كسى را به اذن من بینا مى كنى و كسى كه مبتلا به مرض برص و پیسى هست (در آن زمانها مبتلا به مرض برص قابل علاج نبوده، الان نمى دانم چه جور است) چنین كسى را هم تو شفا مى دهى، كسانى كه روى بدنشان لكه هاى سفیدى هست و بالاتر از اینها مرده ها را زنده مى كنى از قبر بیرون مى آورى: وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى بِاذْنى؛ سپس عیسى بن مریم(علیه السلام) نه تنها مریض ها را شفا مى داد كه مرده ها را زنده مى كرد و بالاتر، یك مشت گل را به صورت یك پرنده مى ساخت و در آن مى دمید و - پرنده حقیقى مى شد و پرواز مى كرد - این ها معجزاتى بود كه حضرت عیسى(علیه السلام) براى اثبات نبوت خودش، به مرم ارائه مى كرد - هر كدام از انبیا معجزاتى داشتند، معجزات آن حضرت هم این ها بود در آیه دیگر به جاى: وَ اِذْ تَخرُجُ المَوتى وَ اَحیى المَوتى از قول خود حضرت عیسى (علیه السلام) آمده است كه مى فرماید: من مردگان را زنده مى كنم. در بعضى از تفسیرها كه صاحبان آنها منكر معجزات هستند و مى خواهند معجزات را بر طبق قوانین طبیعى تفسیر و تأویل كنند، مسأله شفاى مرضى را به نبوغ در طبابت تفسیر كرده اند كه عیسى(علیه السلام) یك طبیب برجسته اى بود كه مرضى را به آسانى معالجه مى كرد و این یك نوع اعجاز تلقى مى شد و چیزى برخلاف قوانین طبیعت انجام نمى داد تا رسیدند به این قسمت از آیه كه: وَ اِذ تُخرج الموتى؛ مى فرمایند: قرآن مى گوید كه تو مرده ها را بیرون مى آورى و حضرت عیسى (علیه السلام) مثلاً مرده را از قبر بیرون مى اورده و - نبش قبر مى كرده است! این معنا با اینكه بسیار خنده دار است و جز كسى كه مبتلا به یك مرض قلبى باشد (البته منظور قلب، این قلب صنوبرى كه در طرف چپ سینه است نیست، بلكه قلبى روحى، همان كه قرآن هم مى فرماید فى قلوبهم مرضٌ) چز چنین كسانى، دیگران تفسیر به این معانى نمى كنند، این هم شد حرف كه خدا منت بگذار بر عیسى(علیه السلام) كه تو آن كسى هستى كه نبش قبر مى كنى و مرده ها را از قبر بیرون مى آورى؟ اِ خوب این هم هنر است؟ علاوه بر این در آیه دیگرى از قول خود حضرت عیسى(علیه السلام) مى فرماید: وَ احیى الموتى؛ من مردگان را زنده مى كنم - بهرحال این ها نوعى مرضهایى است كه براى بعضى از منتحلین و منتسبین به اسلام پیدا شده در اثر آزادگى و غربزدگى ـ و هر چیز دیگرى كه اسمش را بگذارید ـ و بالاخره بر اثر ضعف ایمان كه فكر مى كنند تمام قوانین منحصر است در قوانین طبیعت و چیزى ماوراى طبیعت و حاكم بر طبیعت نیست، بنابر این آنچه در این جهان ... مى شود فقط باید از مجراى قوانین طبیعى باشد و معجزات و كرامات را نفى مى كنند دچار این تناقضگوییها مى شوند و در تنگنا قرار مى گیرند و چنین حرفهاى بیهوده و كودكانه بزبان مى آورند.
حال قرآن تصریح مى كند به این كه حضرت عیسى(علیه السلام) خلق مى كرد: وَ اِذ تُخلَقْ مِن الطّیِنِ كَهَیئةِ الطَیرْ كه زنده مى كرد، مرضها را شفا مى داد و بنده اى از بندگان خدا بود و همین كارها باعث شده بود كه بعضى از دوستان و پیروانشان درباره او غلو كنند و او را فرزند خدا، بلكه خود خدا بدانند. قرآن از طرفى شدیداً با چنین اعتقاداتى مبارزه مى كند:«اِنَّما اللّه اِله واحِد لا تَقُوُلوا ثَلاثَة یا انَّما اللّه اله واحد؛ از طرفى هم این ... را اثبات مى فرماید و تأكید دارد كه بله حضرت عیسى چنین كارهایى را مى كرد، اما ملاحظه مى فرمایید هر دعایى را كه ادا مى كند یك كلمه «باذنى»؛ هم پهلویش مى آورد، یك دفعه دیگر هم آیه را مى خوانم توجه فرمایید: وَ اِذ تخلق مِن الطّین بِاذِنى فَتَنفُخ فیها فَتكُون طَیراً بِاذنىِ وَ اِذ تَبَرَ الاَكمَهَ وَ الاَبرَصِ بِاذنى وَ اِذا یُحیى المَوتى بِاذِنى»؛ كافى بود كه یك مرتبه براى همه این ها قید «باذنى»؛ را ذكر نماید ولى جمله جمله درباره موضوعى كه ذكر مى كند فوراً مى فرماید «باذنى»؛ پس اعتقاد به صدور چنین امورى از انسانى یا مخلوق دیگرى موجب شرك است كه انسان معتقد باشد او این كارها را به طور مستقل و با اجازه خودش انجام مى دهد، اما اگر این طور باشد كه خدا به كسى چنین قدرتى را مى دهد كه در عالم طبیعت تصرف بكند و برخلاف قوانین طبیعت، را بوجود بیاورد این اعتقاد نه تنها شرك نیست بلكه عین توحید است و حتى، انكار كردن آن انكار رسالت پیامبر اكرم (صلوات الله علیه و على آله) و انكار توحید به معناى كاملش است.
ما باید معتقد باشیم از غیر خدا سر مى زند، اما باذن خدا - اما حقیقت این اذن چیست؟ انشاءالله در آینده توضیح خواهم داد. این مطلب همان است كه در فرهنگ ما «ولایت تكوینى»؛ نامیده شده است. آیا پیامبر اكرم و ائمه اطهار (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) ولایت تكوینى دارند یا ندارند؟
بعضى از برادران اهل تسنن گمان كرده اند كه چنین اعتقادى شرك است و اگر كسى معتقد باشد كه پیغمبر ولایت تكوینى دارد، یعنى خودش مى تواند مرده زنده كند یا مى تواند مریضى را شفا بدهد و این شكر است چون این كارهاى خدایى است و این افراد، سایر طوایف مسلمانان را كه بیش از 95 درصد مسلمین هستند - مشرك مى دانند و از جمله شیعیان را، كه معتقدند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) داراى ولایت تكوینى هستند - این گونه اتّهامات در واقع به نادانى برمى گردد ( اگر از روى غرض ورزى و اغراض سیاسى نباشد) كسى كه قرآن را خوانده و این آیه ها را خوانده است، چگونه به خودش حق مى دهد كه چنین اعتقاداتى را شرك بداند؟ خود قرآن مى فرماید عیسى (علیه السلام) خلق مى كرد، مرده زنده مى كرد و مریضها را شفا مى داد، چگونه اینها مى شود شرك! گاهى یك حرف بچه گانه دیگرى به آن ضمیمه مى كنند و مى گویند آن جا كه خود قرآن فرموده، آن جا شرك نیست اما اگر نسبت به كس دیگرى كه قرآن نفرموده ما بگوییم، این شرك مى شود و چه اندازه این حرف بى مایه و بى اساس است. اگر یك امرى شرك باشد حتى اگر خود قرآن هم نگوید، شرك است. اگر خود قرآن هم مى گفت دو تا خدا هست یا دو تا خدا عالم را آفریده اند، مى شد توحید؟ مگر حقیقت توحید چیزى است كه با گفتن و بیان كردن تغییر بكند؟ چیزى كه شرك است، شرك است، چه قرآن بگوید، چه نگوید . چیزى كه توحید است، توحید است، چه قرآن بگوید، چه نگوید. چطور وقتى قرآن به عیسى(علیه السلام) مى فرماید: تو خلق مى كنى، مرده را زنده مى كنى این مى شود «توحید»؛ تا نگفته بود، شرك بود وقتى گفت، بله عیسى(علیه السلام) این كار را مى كند، مى شود توحید؟ و عجیب است كه این فرهنگ و این بینش، این بینش خام در اثر عواملى مانند ضعف اقتصادى و سیاسى در میان بسیارى از مسلمان دارد رواج پیدا مى كند، و الان در كشورهاى پاكستان و هندوستان به وسیله پولِ بعضى از كشورهاى عربى، این تفكرات و اندیشه ها دارد بر مردم فقیر و بیچاره تحمیل مى شود. بگذریم.
... این مطلب درباره ربوبیت تشریعى هم هست یعنى ما كه مى گوییم جز الله (تبارك و تعالى) كسى حق قانون گذارى و فرمان دادن و اطاعت شدن بى چون و چرا ندارد، معنایش این نیست كه از هیچ كس دیگر به هیچ صورت نباید اطاعت كرد، یا هیچ كس به هیچ صورتى حق فرمان دادن ندارد، بلكه در آن جا هم منظور این است كه هیچ كس مستقلاً از ناحیه خودش حق فرمان دادن ندارد مگر این كه خدا براى او ... قرار بدهد كه در واقع اطاعت چنین كسى بازگشتش به اطاعت خداست در قرآن آمده است: وَ ما اَرسَلنا رَسُولٌ الاّ لَیُطاع بِاذنِ اللّه؛ هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این كه مردم به اذن خدا از او اطاعت كنند:ـ لَیُطاعَ بِاذنِ اللّه ـ پس آن اطاعتى كه باذن الله است یعنى پشتوانه اش اطاعت خداست. چنین اطاعتى با توحید منافات ندارد بلكه از شئون توحید است. آنچه با ربوبیّت تشریعى منافات دارد، این است كه كسى معتقد باشد غیر از الله تبارك و تعالى و در عرض او، كسانى هستند كه همان گونه كه خدا قانون وضع مى كند، آنها حق دارند خودشان ـ بدون اتكا به اوـ قانون وضع كنند و اطاعت چنین كسانى هم مثل اطاعت خدا واجب باشد. شرك است. اما اگر كسى گفت خدا كسانى را تعیین فرموده كه در شئون مردم دخالت بكنند، امورشان را تدبیر كنند و امر و نهى بكنند و بر مردم هم واجب باشد آنها را اطاعت كنند چنین اعتقادى به هیچ وجه شرك نیست. در قرآن به این مطالب تصریح شده است. در سوره نازعات مى فرماید: فَالمُدَّبِراتِ اَمراً؛ با این كه تدبیر را مخصوص خدا مى داند و در یك جا مى فرماید: یُدَبِّرُ الاَمَر مِنَ السَّماءِ اِلىَ الاَرْضِ؛ اوست كه تدبیر مى كند امر جهان را، ولى در عین حال مى فرماید: فَالمُدّبِراتِ اَمراً؛ هم آفرینش و هم تدبیر جهان مخصوص الله است. این مدبرات هر كس باشند (اكثر مفسرین معتقدند كه این ها فرشتگان هستند). بهر حال كسانى هستند كه باذن الله تدبیراتى مى كنند و این تدبیراتشان مودر قبول قرآن است.
قرآن امر مى فرماید به اینكه از پیغمبران اطاعت كنید: اَطیِعُواللّهَ وَ اَطیِعُوالرَّسولِ؛ بلكه بالاتر، نه تنها از پیامبر كه از جانشینان معصوم پیامبر هم باید اطاعت كنید: اَطیِعُوااللّه وَ اَطیِعُوا الرَّسُولِ وَ اُولِى الاَمرِ مِنْكُم؛ كه بر حسب تفسیرى كه از پیامبر اكرم(صلوات الله و سلامه علیه) نقل شده این «اولى الامر»؛ دوازده امام معصوم(علیهم السلام) هستند و البته اطاعت پیغمبر و اولى الامر شامل اطاعت كسانى مى شود كه از طرف پیامبر یا امام بطور عمومى یا بطور خصوصى نصب مى شوند. وقتى پیامبر براى منطقه اى یا ناحیه اى یك والى بفرستد اطاعتش بر مردم لازم است این اطاعت پیامبر است. همین طور است كه اطاعت ولى فقیه كه از طرف امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) براى رسیدگى امور مردم در زمان غیبتش تعیین شده و این هم در واقع اطاعت امام زمان است كه اطاعت امام زمان هم اطاعت خداست: وَاَنَّهُم حُجَّتى عَلَیكُم وَ اَنا حُجَّتُ اللّه؛ پس اعتقاد به ولایت تشریعى براى پیغمبر و امام و براى منصوبین آنها و از جمله فقهاى عظام در زمان غیبت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشریف) نه تنها منافاتى با توحید ندارد بلكه اینها از شئون توحید هستند یعنى اطاعت خدا، شامل اطاعت رسول خدا هم مى شود و چون او فرموده كه اطاعت رسول كنید و همین طور تا برسد به فقهاء - این نكته اى بود كه مى بایست در دنبال مسأله توحید عرض كنیم تا بعضى شبهاتى كه در این زمینه هست و از طرف نادانان یا غرض ورزان القاء شد رفع شود.
عین همین مسأله درباره شفاعت هم هست. در جلسه قبل هم اشاره كردم كه مشركین مكه معتقد بودند كه ملائكه (العیاذ بالله) دختران خدا هستند و خدا روى حرفشان خیلى حساب مى كند و هر چه این ها بخواهند به گردن خدا مى گذارند ولو بر خلاف اراده خودش باشد و مى گفتند ما این ملائكه را پرستش مى كنیم و حالا كه خودشان را نمى بینیم، مجسمه هایشان را مى سازیم،بنابراین بت هایى را مى ساختند و پرستش مى كردند تا باعث این بشود كه ارواح بت ها ـ كه همان دختران خدا هستند ـ به این پرستش گران، نظر عنایتى پیدا كنند و پیش خدا شفاعت كنند كه حتماً باید این ها را مورد رحمت قرار بدهى. وقتى از آنها سئوال مى شد كه چرا این بت ها را مى پرستید، مى گفتند: نَعْبُدُوهُمْ لِیَقْربونااِلَى اللّه زُلفاً؛ ما این ها را مى پرستیم تا این ها ما را به خدا نزدیك كنند و گاهى مى گفتند: هوُلاء شُفعاؤُنا عِندَ اللّه؛ این ها شفیعان مانزد خدا هستند، این مسأله باعث شده كه باز «و هابى ها»؛ و كسان دیگرى امثال آنها در پاره اى از موارد معتقدین به شفاعت را مشرك بشناسند. البته سردمدار وهابیت معتقد است كه شفاعت براى پیامبر اكرم در روز قیامت هست، اما شفاعت دیگران، از جمله ائمه شیعه سلام الله علیهم مخصوصاً اگر گسترش پیدا كند بطورى كه شامل امور دنیوى هم بشود این ها را شرك مى دانند بعضى ـكاسه از آش داغترهاـ پیدا شدند كه مى گویند نه اصلاً مطلق شفاعت دروغ است و شفاعت یعنى رهبرى كردن و راه نشان دادن و آموزش دادن وبیش از این نیست. این ها دیگر از وهابیت هم جلو افتاده اند! آنها مى گویند كه شفاعت شرك است و همان اعتقادى است كه بت پرستها نسبت به بت ها داشتند. جوابش این است كه در خود قرآن تصریح شده با این كه شفاعت براى ملائكه و انبیا و اولیاى خدا هست ولى از یك سو بااجازه خداوند است و از طرف دیگر شامل اشخاصى مى شود كه داراى ضوابط خاصى باشند و بى ضابطه نیست، از قبیل پارتى بازى و بى اساس نیست بلكه خود این هم یكى از قانونهاى الهى است كه انشاءالله اگر فرصتى شد در جاى خودش توضیحات بیشترى درباره آن خواهیم داد. قرآن مى فرماید: مَن الَّذى یَشفَعُ عِندَ اللّه الّا بِاذنِهِ؛ كیست كه نزد خدا شفاعت كند (مگر به اذن او)؟ پس آنچه را نفى مى كند شفاعت استقلالى است، یعنى كسى (همان طور كه مشركین قائل بودند) نخواهد اراده خودش را بر خدا تحمیل كند و بگوید تو مى خواهى این فرد را ببرى جهنم ولى من مى گویم به خاطر این كه با هم رو دربایستى داریم باید این را ببرى بهشت، خدا هم چون با او رو دربایستى دارد و از این ها حساب مى برد مى گوید حرف شما را زمین نمى گذارم، چَشم این ها را مى برم بهشت. این شرك است چون شفاعت استقلالى است، اما اگر خود خدا چنین قانونى را قرار داده باشد و كسانى را معین كرده باشد كه در موارد معینى، نسبت به اشخاص معینى براى رحمت، وساطت كنند و باعث شوند بیش از آنچه خودشان ابتداءً استحقاق دارند از رحمت هاى خدا استفاده كنند، این مورد تأیید قرآن است. رحمت هاى خدا از تفضلات است و خدا حق دارد كه به بعضى از بندگانش یا به همه ایشان بیش از استحقاق خودشان رحمت كند. ولى براى این هم یك كانالى قرار داده، ضوابطى قائل شده است. كسانى كه فقط از راه اعمالى كه انجام دادند مستقیماً مورد پاداش قرار مى گیرند یك حساب دارند، كسانى هم هستند كه به واسطه بعضى اعمال، استحقاق این را پیدا مى كنند میهمان هم بشوند، اما لیقات میهمان شدن را باید كسب كنند. بى علت و گتره اى كسى را میهمان نمى كنند میهمان شدن نسبت به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و اولیا دیگر خدا، در روز قیامت حق است، اما هر كس هم حق چنین میمهانى را ندارد. بهر حال، قرآن مى فرماید: وَ لا یُشفُعونَ الّا لِمَن ارتضى؛ ملائكه شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد. و این بدان معنى است كه شرایطى كه قائل شده، در آن شخص باشد، آنوقت آنها شفاعتش مى كنند و مانند این ها در قرآن زیاد است كه شفاعت را از طرفى منوط به اذن الهى كرده و از طرفى دایره اش را به كسانى محدود كرده كه مورد رضایت الهى باشند. پس اعتقاد به شفاعت هم با توحید منافات ندارد، بلكه باز از شئون توحید است روى این چند نكته تكیه كردم چون در اثر عوامل شناخته شده یا ناشناخته اى، در دهه هاى اخیر روى این مسائل خیلى تبلیغ شده كه البته در خیلى موارد مداركش معلوم شده كه این ها با پولهاى دولت عربستان ترویج و تبلیغ شده است و شاید بعضى از آن ها هنوز براى بنده معلوم نشده، شاید براى دیگران معلوم شده باشد و شاید بعضى از آنها هم از نادانى و حماقت خود كسانى باشد كه آنها را مطرح و تبلیغ مى كنند. بهرحال روى این مسائل خیلى تكیه شده و اعتقاد به این كه پیغمبر و امام شفاعت مى كنند یا مرده را زنده مى كنند یا این كه شفاعت مى كنند، توسلات و مانند این ها، شرك است! خیال این كه مردم را از اعتقاد به امور معنوى و غیبى جدا بكنند و لیاقت مددهاى غیبى را از آنها بگیرند. اما خوشبختانه یكى از بركات بزرگ انقلاب ما این بود كه این مسایل را عینى كرد و دیگر احتیاجى ندارد به این كه ما توى مدرسه بنشینیم و بحث كنیم و یا آیه ها و روایت ها را اثبات كنیم كه چنین چیزهایى هست، مردم ما و رزمندگان ما هر روز در صحنه هاى جنگ، چنین چیزها را با چشم خود مى بینند، آن قدر این مسائل تكرار شده كه هر كس پا در جبهه مى گذارد، مطمئن مى شود كه چنین حوادثى هست و چنین حقایقى در پشت پرده طبیعت وجود دارد و چنین مددهایى غیبى در كار است، دستهایى هست كه فوق عوامل طبیعت در جهان كار مى كند، دعاها، توسل ها، گریه ها و زارى ها، در جذب این عوامل و رحمتها و مددهاى غیبى فوق العاده مؤثر هستند. بحمدالله این بركت هم در سایه انقلاب نصیب ملت ما شده و این اعتقاد بطور رایج در همه جوانهاى ما بعد از انقلاب و به خصوص بعد از شروع جنگ تحمیلى شیوع پیدا كرده و اعجاز و كرامت اولیاى خدا را مردم به راى العین دیدند و والحمدلله اولا و آخر.