فهرست مطالب

جلسه سوم: جستارى در بحث توحید

جلسه سوم
جستارى در بحث توحید 

  

اهمیت شعار توحید

گفتیم كه در نماز، تكبیر بیش از هر ذكر دیگرى تكرار مى‌شود و اولین فصل اذان و اقامه، تكبیر است. دومین فصل اذان و اقامه، شهادت به توحید؛ یعنى ذكر «أَشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» است؛ دعوت اصلى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز، شهادت به توحید و جمله: «قُولُوا لا إلهَ إلاَّ الله تُفْلِحوُا1» بود. در قرآن نیز مضامین گوناگونى آمده كه شعار اصلى سایر پیامبران نیز، كلمه توحید و شهادت به توحید بوده است. در «حدیث سلسلة الذهب» هم به خوبى اهمیت و جایگاه شعار توحید بیان شده است: امام رضا(علیه السلام) وقتى در سفر خود از مدینه به سوى مرو، به نیشابور رسیدند، در جمع علما و محدثان ـ به نقل از اجداد بزرگوارشان ـ فرمودند كه خداوند فرمود: «كَلِمَةُ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنِى فَمَنْ قالَهَا دَخَلَ حِصْنِى وَ مَن دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى»؛2 كلمه لا إلهَ إلاَّ الله دژ محكم من است؛ هر كس به آن گواهى دهد داخل دژ محكم من شده است و كسى كه به دژ من داخل شود، از عذابم در امان است».

درباره حقیقت توحید و مراتب آن بحث هاى فراوانى انجام گرفته؛ اما چون طرح آن مباحث در این مقال نمى‌گنجد، دست كم باید به این سؤال اساسى پاسخ داد كه اهمیت كلمه توحید چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجب نماز به آن توجه شده؟ ما در اذان پس از تكبیر، دو مرتبه به توحید


1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 18، باب 1، حدیث 32، ص 202.

2. همان، ج 49، باب 12، حدیث 3، ص 127.

شهادت مى‌دهیم و در آخر اذان نیز دو بار آن ذكر را تكرار مى‌كنیم. همچنین در اقامه سه مرتبه كلمه توحید را بر زبان مى‌آوریم. در تشهد نماز نیز، باید «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» بگوییم. از سوى دیگر، شاهد اهتمام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و تأكید ائمه معصوم(علیهم السلام) به این شعار هستیم؛ چنان كه در حدیثى از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه ایشان درباره پدرشان، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام)، فرمودند: «پدرم فراوان ذكر مى‌گفت. وقتى من با ایشان راه مى‌رفتم، پیوسته ذكر خدا را مى‌گفت؛ حتى سخن گفتن با مردم ایشان را از ذكر خدا باز نمى‌داشت تا آنجا كه پیوسته مى‌دیدم زبان ایشان به سقف دهانشان چسبیده بود و مى‌فرمود: لا إلهَ إلاَّ الله»1. حال این سؤال مطرح است كه چرا بر ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» و اعلان وحدانیت خداوند این گونه تأكید شده است؟

پاسخ اجمالى به پرسش فوق این است كه حقیقت اسلام، توحید است. در این باره مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)كلام زیبایى دارند. ایشان مى‌فرمایند: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنیم، كلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مى‌آید، و اگر این كلمه را بسط دهیم، همه معارف اسلام به دست مى‌آید؛ بنابراین همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحید است». این سخن زیباست؛ اما تصور و تصدیق این نكته براى ما مشكل است كه همه معارف اسلام در زمینه هاى گوناگون عقیدتى، اخلاقى، ارزش ها و احكام در كلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه شود!

پاسخ روشن‌تر اینكه اسلام ترسیم كننده جهت زندگى و تكامل حیات انسانى و ـ به تعبیر روایت ـ صبغة الله2 است. خداوند نیز مى‌فرماید: «صِبْغَةَ


1. همان، ج 93، باب 13، حدیث 42، ص 161.

2. همان، ج 3، باب 11، حدیث 15، ص 280 و ج 67، باب 4، حدیث 1، ص 131 و حدیث 2، ص 132.

اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً؛1 این است نگارگرى الهى و كیست خوش نگارتر از خدا»؟

دینى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده و ما به آن اعتقاد داریم و عمل و التزام به آن را واجب مى‌شمریم و روا مى‌داریم كه جان میلیون ها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اینكه ابعاد گوناگون زندگى انسان (رفتار، افكار، عقاید، اخلاق و معاشرت هاى فردى و اجتماعى اش) جهت خدایى داشته باشد و حركت او در همه شئون حیات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد. بنابراین اگر این حقیقت را پذیرفتیم كه اسلام به حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى جهت مى‌دهد و هدایتگر وى در همه شئون زندگى است، این واقعیت آشكار مى‌شود كه محتواى اسلام چیزى غیر از توجه دادن به خداى واحد نیست. آنچه در اسلام آمده یا مستقیماً انسان را متوجه خداوند مى‌كند و یا مقدمات توجه و تقرب به او را فراهم مى‌آورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام ـ حتى احكام واجب یا مستحبى كه به رفتار و كارهاى حیوانى انسان تعلّق دارند ـ براى این است كه به همه رفتارهاى انسان و از جمله رفتار حیوانى او رنگ خدایى بزند؛ چون اگر همین رفتار حیوانى جهت خدایى داشته باشد و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذیرد، ارزش پیدا مى‌كند.

ویژگى شعار توحید و نقش متفاوت توحید و شرك

روشن شد كه حركت ما باید به سوى خداوند متعال باشد و سعادت ما تنها از این راه تأمین مى‌گردد. همچنین قرآن كریم سرلوحه دعوت همه پیامبران را


1. بقره (2)، 138.

توحید و پرستش خداوند مى‌داند: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...؛1 درحقیقت، در میان هر امتى فرستاده‌اى برانگیخته‌ایم [تا بگوید:]خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید».

حال این سؤال مطرح مى‌شود كه اعتقاد به توحید و یگانه دانستن خداوند و نپرستیدن غیر خدا، چه ویژگى‌اى دارد كه همه انبیا مردم را به آن دعوت كرده‌اند و آنان را از پرستش طاغوت و غیر خداوند باز داشته‌اند؟ درست است كه پرستش خداوند موجب كمال انسان است؛ اما چرا انسان نمى‌تواند در كنار پرستش خداوند، موجود دیگرى را نیز بپرستد؟ چرا نپرستیدن غیر خداوند چنان اهمیتى دارد كه خداوند متعال هر گناهى را قابل بخشایش مى‌داند، به جز شرك به خود را، و مى‌فرماید: «إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ یَشاءُ...؛2 مسلّماً خدا، این را كه به او شرك ورزیده شود نمى‌بخشاید و غیر از آن را براى هر كه بخواهد مى‌بخشاید».

چرا شرك كسى كه به جاى خداوند بت مى‌پرستد، بزرگ و بدفرجام‌تر از جنایت ها و قتل و غارت هایى است كه ستمگران در طول تاریخ مرتكب شده‌اند؟ همان ستمگرانى كه امروز نیز بر ضد بشر جنایت مى‌كنند و زمین را به فساد مى‌كشانند و همه قواى خود را براى نابودى اسلام و مسلمانان بسیج كرده‌اند. البته تصور این مطلب براى ما دشوار است و ما از درك كُنْه آن عاجزیم؛ در عین حال از قرآن و معارف اسلامى آموخته‌ایم كه پرستش خداوند در تكامل انسان نقش اساسى دارد؛ اما شرك و پرستش غیر خدا عكس آن را نتیجه مى‌دهد؛ یعنى زمانى مى‌توانیم درك كنیم كه شرك و پرستش غیر خدا


1. نحل (16)، 36.

2. نساء (4)، 48.

چقدر خطرناك و بد فرجام است كه بدانیم پرستش خداوند چه عظمت و نقشى در تكامل معنوى ما دارد.

معمولاً هنگامى كه درباره اهمیت دین و معارف اسلام سخن به میان مى‌آید، اهمیت آن بیشتر از جنبه اجتماعى و مادى ملاحظه مى‌شود؛ مثلاً گفته مى‌شود كه دین، موجب امنیت و عدالت مى‌گردد؛ اما كمتر كسى به اهمیت جنبه معنوى آن مى‌پردازد كه پرستش خداوند چه نقشى در ترقى و تكامل انسان دارد. در واقع ما نقش پرستش خداوند در تكامل خود را باور نداریم و در مقابل، باور نداریم كه پرستش غیر خدا چقدر خطرناك است.

یكى از بزرگان مى‌فرمود: خداوند متعال گاهى سالیانى انسان را به بیمارى، فقر و مصیبتى گرفتار مى‌كند تا آن بنده یك «یا الله» بگوید، و آن یا الله چنان در سعادت او مؤثر است كه جا دارد براى گفتن، آن سال ها گرفتار رنج و شكنجه گردد. توجه به خدا چنان روح را نورانى مى‌كند و به آن تعالى و ترقى مى‌بخشد كه جا دارد انسان براى به دست آوردن آن؛ رنج ها، شكنجه ها، بیمارى ها، فقرها و گرفتارى ها را تحمل كند. این فرمایش كسى است كه اهمیت و تأثیر توجه به خداوند را با همه وجود درك كرده بود و مى‌دانست كه یك لحظه توجه به خداوند، چقدر انسان را بالا مى‌برد، و در مقابل، توجه به غیر خداوند تا چه حد موجب سقوط و انحطاط انسان مى‌شود.

ما چون با امور مادى و دنیایى سروكار داریم، خوبى ها و ارزش ها را منحصر در منافع زندگى مادى مى‌بینیم و اگر براى كار خیرى چون احسان و كمك به فقیر ارزش قائل مى‌شویم، به دلیل منافعى است كه بر آن مترتب مى‌گردد. همچنین انجام آن كار خیر، ثمره عاطفى نیز دارد و موجب ارضاى عواطف انسان مى‌شود. بدین جهت است كه ما ارزش ها را در راستاى منافع

مادى و دنیوى آنها كه براى ما قابل درك است، ارزیابى مى‌كنیم و هیچ‌گاه درنمى یابیم كه لحظه‌اى توجه به خداوند چه نورانیتى به روح مى‌بخشد و چه نقشى در سعادت ما دارد، و برعكس، توجه به غیر خدا تا چه حد ما را از خدا دور مى‌كند و به سقوط و انحطاط مى‌كشاند. درك حقیقت این معنا براى ما دشوار است؛ اما آشنایى با معارف اهل البیت(علیهم السلام) آمادگى و زمینه درك آن معنا را فراهم مى‌آورد و در پرتو معارف آنها، به حقایق توحید واقف مى‌شویم و در مى‌یابیم كه هیچ چیز نمى‌تواند جایگزین توجه به خداوند گردد. با توجه به آنچه گفتیم، اگر كسى به جاى توجه به خداوند كه مبدأ هستى است و اختیار عالم به دست اوست، به موجودى توجه كند كه هیچ اختیارى از خود ندارد و مظاهر پوچ و باطل را براى پرستش خود برگزیند، به جاى نور به سوى ظلمت و تاریكى قدم بر داشته است.

سنگینى خطر و فرجام شرك

اهتمام به مسأله توحید و پرستش خداوند یگانه، مورد نظر همه انبیا بوده و سراسر قرآن و سخنان معصومان(علیهم السلام)شاهد بر آن است. مسأله توحید از چنان اهمیتى برخوردار است كه براى آن، خون صالحان و پیامبران بسیارى بر زمین ریخته شده و جنگ ها و مبارزات فراوانى بین طرفداران ادیان گوناگون رُخ داده است. قرآن كریم از یك سو مسیحیان را با محبت ترین مردم نسبت به مؤمنان و پیروان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) معرفى مى‌كند و مى‌فرماید: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ؛1 و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى


1. مائده (5)، 82.

هستیم، نزدیك ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت؛ زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى‌اند كه تكبر نمى‌ورزند». همچنین در آیات دیگرى از قرآن، پیروان عابد حضرت مسیح(علیه السلام)ستایش شده‌اند؛ اما از سوى دیگر، وقتى قرآن راجع به شرك و اعتقاد آنان به فرزند خدا بودن عیسى(علیه السلام) سخن مى‌گوید، چنان با شدت با آنان برخورد مى‌كند كه انسان به حیرت مى‌افتد؛ مثلاً قرآن مى‌فرماید: «تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا * أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً؛1 چیزى نمانده است كه آسمان ها از این [سخن]بشكافند و زمین چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ریزند. از اینكه براى [خداى]رحمان فرزندى قایل شدند»

اگر اسلام نظریه پلورالیسم و حقانیت همه ادیان را پذیرفته بود و در كنار اسلام، مسیحیت را نیز دین خوب و معتبرى مى‌دانست و فقط اسلام را بهتر و شایسته‌تر از آن معرفى مى‌كرد، به هیچ وجه با این شدت و حدّت با یكى از مبانى اصلى اعتقادات آنها برخورد نمى‌كرد و نمى‌فرمود كه جا دارد به جهت اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، عالم متلاشى شود و كوه ها فرو ریزد و آسمان ها بشكافد. ما خیال مى‌كنیم كه دین، تنها انجام دادن رفتار و كردار خوب است و توجه نداریم كه از نظر دین، رفتار ما باید ریشه اعتقادى صحیحى داشته باشد؛ زیرا عنصر اصلى در انسان، فكر و اعتقاد است كه اگر آفت ببیند ـ حتى اگر ما هم ندانیم ـ اعمالى كه از آن ناشى مى‌شوند، بى ارزش و بى مقدار مى‌گردند. بدین جهت تأكید شده است كه انسان اعتقادات خود را محكم، شفاف، پاك و بى آلایش سازد تا مبادا انحرافات و افكار شرك آلود در ذهن او راه یابد.

آرى، از دیدگاه قرآن شرك به خداوند و اعتقاد به فرزند داشتن او به قدرى


1. مریم (19)، 91 ـ 90.

خطرناك و سنگین است كه جا دارد چنین اعتقادى موجب متلاشى گشتن جهان شود؛ فرجامى كه خداوند براى هیچ گناهى (مانند قتل نفس یا...) درخواست نكرد و حداكثر قومى را كه به گناه بزرگى مبتلا مى‌شدند و دست از آن بر نمى‌داشتند، با عذاب خود هلاك مى‌كرد. قرآن وقتى طغیان آنان را ذكر مى‌كند، نمى‌فرماید كه گناهشان به قدرى سنگین است كه جا دارد عالم را متلاشى كند. پس آنچه قرآن درباره اعتقاد شرك آلود مسیحیان گفته، ناشى از آن است كه اعتقاد صحیح به توحید نقش اول را در سلامت روح و تكامل انسان دارد و اگر این اعتقاد آسیب ببیند و با وسوسه و شرك آلوده شود، مجموعه رفتار و اعمال انسان خراب مى‌گردد. از این رو ـ چه در اسلام و چه در ادیان الهى دیگر ـ هیچ چیز مهم‌تر از مسأله توحید و پرستش خداى یگانه نیست.

معناى توحید حقیقى

برخى تصور مى‌كنند كه توحید، در «توحید در خالقیت» خلاصه مى‌شود و كسى كه تنها معتقد باشد كه آفریننده عالم یكى است، موحد مى‌باشد. اینان كلمه «الله» در جمله «لا إلهَ إلاَّ الله» را فقط به معناى «خالق عالم» مى‌دانند. اگر نظر این گروه را بپذیریم، باید مشركان مكه را موحد بدانیم، چرا كه آنان حدود سیصدو شصت بت داشتند و آنها را مى‌پرستیدند و در عین حال «الله» را به عنوان خالق آسمان ها و زمین قبول داشتند و هرگز بت ها را خالق نمى‌دانستند. چنان كه قرآن مى‌فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ1 و اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمین را خلق كرده؟ قطعاً خواهند گفت: خدا».


1. زمر (39)، 38.

پس مشركان و بت پرستان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) هیچ‌گاه بت ها را خالق جهان نمى‌دانستند زحمات و مبارزات پیامبران نیز فقط براى اثبات این نبود كه خالق جهان یكى است. بنابراین توحید مطلوبِ اسلام، در توحید در خالقیت خلاصه نمى‌شود.

توحید در خالقیت و اعتقاد به خالق عالم، شرط و ركن اول توحید است و ركن دوم آن، اعتقاد به ربوبیت خداوند مى‌باشد؛ اعتقاد به اینكه تدبیر و اداره جهان در اختیار خداست؛ چیزى كه مشركان منكر آن بودند. البته آنان با استدلال قرآنى ملزم به پذیرش آن مى‌شدند؛ استدلالى كه بر پایه استناد همه خیرها، بركات، مرگ و زندگى به خداوند استوار است و بر اساس آن، راهى جز پذیرش تدبیر و ربوبیت خداوند باقى نمى‌ماند: «قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ أَمَّنْ یَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ؛1 بگو كیست كه از آسمان و زمین به شما روزى مى‌بخشد؟ یا كیست كه حاكم بر گوش ها و دیدگان است؟ و كیست كه زنده را مرده بیرون مى‌آورد و مرده را زنده خارج مى‌سازد؟ و كیست كه كارها را تدبیر مى‌كند؟ خواهند گفت: خدا. پس بگو: آیا پروا نمى‌كنید»؟

بنابراین خداوند نه تنها خالق است، بلكه رب و پروردگار نیز مى‌باشد؛ اما كسانى معتقدند كه خداوند جهان را آفریده و قوانینى براى آن قرار داده است و براى تدبیر آن، دیگر نیازى به خداوند نیست و او تأثیرى در گردش عالم ندارد. به قول یكى از غربى ها، عالم مانند ساعتى است كه وقتى آن را كوك مى‌كنند،


1. یونس (10)، 31.

 عقربه هاى آن به صورت خودكار حركت مى‌كند. بر اساس این پندار، خداوند رب و پروردگار نیست و تنها خالق عالم است؛ اما ما معتقدیم كه نه تنها خدا عالم را آفریده، بلكه اداره آن را در اختیار دارد و در اصطلاح، «ربوبیت تكوینى» و «ربوبیت تشریعى» از آنِ خداست. اعتقاد به ربوبیت تشریعى از آن روست كه خداوند انسان را مختار آفریده و او به راهنمایى ها و قوانین و مقرراتى كه خداوند وضع مى‌كند، نیازمند است.

برخى خالقیت و ربوبیت تكوینى خدا را قبول دارند و مى‌پذیرند كه مدیریت و كارگردانى تكوینى عالم بر عهده خداوند است؛ اما ربوبیت تشریعى خداوند را قبول ندارند و نمى‌پذیرند كه انسان در رفتار اختیارى خود باید از خداوند اطاعت كند و خداوند با جعل مقررات و قوانین و راهنمایى هاى خود رفتار اختیارى انسان را تدبیر مى‌كند. مصداق بارز این گروه، شیطان است كه منكر خالقیت خداوند نبود؛ از این جهت وقتى خداوند از او پرسید كه چه چیز تو را از سجده كردن بر آدم باز داشت؟ در جواب گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین؛1 من از او بهترم. مرا از آتش آفریدى و او را از گل آفریدى». و بدین ترتیب، به خالقیت خدا اعتراف كرد.

همچنین شیطان منكر ربوبیت تكوینى خداوند نبود؛ زیرا در همین سخن گستاخانه‌اش به ربوبیت الهى اقرار كرد، در آنجا كه گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لاَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛2 پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان مى‌آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت».


1. اعراف (7)، 12.

2. حجر (15)، 39.

شیطان منكر قیامت نیز نبود؛ چرا كه پس از رانده شدن از درگاه خداوند درخواست مى‌كند: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛1 پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگیخته خواهند شد مهلت ده».

آنچه كه باعث شد شیطان جزء كافران قرار گیرد و حتى گناهش از معصیت منكران وجود خدا بیشتر و سنگین‌تر شود انكار ربوبیت تشریعى خداوند بود. او بدان سبب از درگاه خداوند رانده شد و لعنت ابدى حضرت حق را براى خود خرید كه خود را برتر از آدم دانست و كبر و غرورش باعث شد كه از دستور خداوند سرپیچى كند و تدبیر تشریعى خداوند را نپذیرد و بر آدم سجده نكند. او حتى براى رد ربوبیت تشریعى و ناصواب جلوه دادن فرمان خداوند، این استدلال را مطرح ساخت كه من بهتر از آدم هستم؛ چون مرا از آتش و او را از خاك آفریدى، و آتش از خاك برتر است ؛ پس من نمى‌توانم به كسى سجده كنم كه از من فروتر است.

بنابراین شیطان چون تسلیم ربوبیت تشریعى خداوند نشد و على رغم پذیرش خالقیت و ربوبیت تكوینى خداوند، تسلیم امر تشریعى خداوند در سجده به آدم نشد، از همه مخلوقات خداوند پست‌تر گردید و خداوند او را پیشواى گنه كاران و فساد پیشه گان ساخت و آنان با پیروى از شیطان روانه جهنم مى‌شوند و بدترین دركات جهنم را خداوند به شیطان اختصاص داد.

بنابراین در اسلام توحید معجونى است كه اعتقاد به توحید در خالقیت، ربوبیت تكوینى و تشریعى خداوند را در برمى گیرد. لازمه سعادت و تعالى بشر، پذیرش همه اجزا و اركان توحید است؛ از این رو اگر كسى ركنى از اركان توحید را نپذیرفت، اصل توحید را نپذیرفته است؛ چنان كه اگر در یك معجون دارو


1. همان، 36.

یكى از عناصر اصلى نباشد، نه فقط آن معجون شفابخش نیست، بلكه ممكن است زیان نیز داشته باشد. با توجه به این حقیقت خداوند مى‌فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً. أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى‌شوند و مى‌خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مى‌گویند: ما به برخى ایمان مى‌آوریم و به برخى كافر مى‌شویم و مى‌خواهند میان این [دو]راهى برگزینند، آنان در حقیقت كافرند».

مؤمن كسى است كه مجموعه دین را به طور كامل بپذیرد. اگر كسى بخشى از دین را پذیرفت و بقیه را رد كرد، او در حقیقت كافر است؛ چون به همه آنچه خداوند نازل كرده ایمان نیاورده. به علاوه او به درخواست دل خویش بخشى از دین و كلمات خداوند را نپذیرفته. پس به واقع او هواپرست است، نه خداپرست؛ حتى آن بخشى از دین را كه پذیرفته، به خاطر موافقت با دلخواهش بوده، نه بدان جهت كه خداوند به پذیرش آنها فرمان داده است. خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده، ایمان آورد و تابع خواست دل خود نباشد.

نتیجه اعتقاد به توحید در خالقیت و ربوبیت تكوینى و تشریعى (اعتقاد به اینكه خداوند خالق هستى است و تدبیر و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست كه با قوانین و مقررات خود راه سعادت را فرا روى انسان مى‌نهد) این انگیزه را در انسان پدید مى‌آورد كه فقط خداوند را بپرستد. او چون مى‌داند كه تدبیر


1. نساء (4)، 150 ـ 151.

عالم در اختیار خداست، براى رفع نیازمندى هاى خود سراغ دیگران نمى‌رود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها نمى‌شود. اما اگر منكر ربوبیت تشریعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى دیگران كشانده مى‌شود و در نتیجه تسلیم خواست آنها مى‌گردد و به پرستش غیر خدا تن مى‌دهد. پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبیت تكوینى و تشریعى همه از خداست، راهى جز تسلیم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستى او از خداست، با تكیه بر چه قدرتى مى‌خواهد در برابر خداوند بایستد؟ او وقتى خداوند را همه كاره عالم دانست، دیگر معنا ندارد كه سراغ دیگران برود؛ چون دیگران چیزى ندارند كه به او بدهند.

بنابراین اعتقاد به توحید كه شعار اسلام و ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» بیانگر آن است، سه ركن دارد: اعتقاد به خالقیت، ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى خداوند. اعتقاد به توحید در عبادت خداوند یگانه، بر پذیرش این سه ركن متوقف است. این همان شعار توحیدى است كه در كلام حضرت امام رضا(علیه السلام)به عنوان دژ خداوند ذكر شده است.

دانستیم كه «لا إلهَ إلاَّ الله» تنها یك لفظ و یك شعار نیست، بلكه حكایتگر مجموعه عقاید توحیدى است كه در قلب انسان موحد رسوخ كرده و او بر اساس آن عقاید راستین، هستى را متعلق به خدا مى‌داند و خداوند را مدبّر عالم و برآورنده نیازها مى‌شناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد؛ بر این اساس ممكن نیست در پى دیگران باشد. پس اهتمام ویژه به مسأله توحید، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحید در جنبه هاى اعتقادى، اخلاقى و تشریعى‌اش باعث مى‌شود كه انسان با سراسر وجودش خداوند را درك كند و به او توجه یابد و لحظه‌اى از او غافل نگردد.

تفاوت بین علم و ایمان به خداوند

گاهى حقیقت توحید را با جمله «لا إلهَ إلاَّ الله» در فصل آخر اذان و اقامه یا در تسبیحات اربعه و... بیان مى‌كنیم؛ اما گاهى این ذكر با شهادت و گواهى همراه مى‌شود و مثلاً در ابتداى اذان و اقامه و در تشهد، «اشهد ان لا اله الله» مى‌گوییم. شاید شهادت به وحدانیت خدا در آغاز نماز بدان علت باشد كه هر كس در مقام عبادت خداوند بر مى‌آید، اول باید به وحدانیت خداوند اعتراف كند و لازمه آن اعتراف، آگاهى به این است كه خداوند آفریننده جهان است. البته ایمان با علم متفاوت است و هویت مستقلى دارد. ایمان، عملى اختیارى و عبارت است از التزام و پذیرش قلبى نسبت به چیزى كه انسان مى‌داند و به آن آگاهى دارد و مى‌كوشد كه به آن عمل كند؛ از این رو گاهى علم انسان با ایمان همراه نیست؛ به همین سبب فرعون با اینكه مى‌دانست حضرت موسى(علیه السلام) از سوى خداوند فر ستاده شده و معجزاتى از سوى خداوند آورده، به او ایمان نیاورد. قرآن در این باره مى‌فرماید: «قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّی لاََظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً؛1 گفت: قطعاً مى‌دانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است، و راستى‌اى فرعون، تو را تباه شده مى‌پندارم».

حضرت موسى(علیهم السلام) با تأكید، به فرعون مى‌فرمایند: تو مى‌دانى معجزاتى كه به دست من انجام مى‌گیرد، كار خداوند است؛ اما فرعون وجود خدایى جز خود را انكار مى‌كرد و ادعا مى‌نمود كه من غیر از خود، خدایى براى شما سراغ ندارم. قطعاً حضرت موسى(علیه السلام) درست مى‌گفت و فرعون نیز آن را مى‌دانست؛ اما انكار مى‌كرد و به خداوند شرك مى‌ورزید. پس علم به تنهایى كافى نیست و


1. اسرا (17)، 102.

هنگامى اثر بخش است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد و قلباً آن را بپذیرد. چه بسا انسان چیزى را مى‌داند؛ اما آگاهانه آن را انكار مى‌كند كه این «جحد» و انكار آگاهانه، بدترین نوع كفر است. بر این اساس ما مى‌دانیم خدایى جز پروردگار عالم وجود ندارد؛ اما باید در نماز با فعل اختیارى خود كه همان اعتراف و شهادت است، از علم و ایمان خود به وحدانیت خداوند خبر دهیم. و این شهادت كه عملى اختیارى در اذان، اقامه و تشهد است، عبادت محسوب مى‌شود.

در اینجا این سؤال مطرح مى‌گردد كه در نماز برخى تعابیر، نظیر «إِیّاكَ نَعْبُدُ»، «إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» و «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» با صیغه جمع به كار رفته‌اند و حكایت مى‌كنند كه بیشتر اهتمام بر آن بوده كه نماز به جماعت خوانده شود و نماز در اصل، ماهیتى اجتماعى دارد؛ پس چرا با اینكه اذان براى اعلام عمومى است، با صیغه مفرد به وحدانیت خداوند شهادت مى‌دهیم و در اذان و همچنین اقامه و تشهد، تعبیر «اشهد» را به كار مى‌بریم و نمى‌گوییم: «نشهد ان لا إلهَ إلاَّ الله»؟ شاید استفاده از صیغه مفرد «اشهد» در شهادت به وحدانیت خداوند، از این جهت باشد كه شهادت و اعتراف، امرى است شخصى و هر كس با آن از علم حضورى و اعتقاد قلبى خویش به آنچه مى‌داند خبر مى‌دهد و هیچ كس نمى‌تواند از ناحیه دیگران شهادت دهد؛ چون از اعتقاد قلبى آنان خبر ندارد. با توجه به این حقیقت است كه ما در هیچ یك از دعاها و مناجات ها سراغ نداریم كه شهادت و اعتراف به وحدانیت خداوند با صیغه جمع به كار رفته باشد، بلكه در همه موارد، تعبیر «اشهد» به كار رفته است.