بسم الله الرحمن الرحيم
آنچه پيش رو داريد گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 16 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
هدف بعثت انبياء و از جمله پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله يكى از مسائل اساسى اسلام و مورد حاجت امروز جوانهاست. به خاطر شبهات گوناگونى كه در اطراف اين مسئله مطرح شده يا خواهد شد بعضیها گمان میکنند وجود انبياء صرفاً يك بركتى است از طرف خداى متعال براى بشر، مفيد بوده اما ضرورتى نداشته است در حالى كه بر خداى متعال واجب است كه انبياء را مبعوث كند، دليل چيست؟ مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل آيه «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ»1 میگویند: زندگى اجتماعى انسان مستلزم اختلافات و درگیریهایی است و به كانونى احتياج دارد كه اين نزاعها را برطرف كند و قانونى كه سعادت انسان را تضمين كند و عقل انسان بهتنهایی كافى نيست. اين مقدمه بيانات مختلفى دارد؛ تجربه نشان میدهد با اینکه در طول تاريخ اینهمه عقلاى عالم مجالس قانونگذاری تشكيل دادند مشكلات بشر حل نشد؛ معلوم میشود عقل انسان بهتنهایی كافى نيست. بهصورت برهانى میتوان گفت عقل عادى انسانها خودش منشأ اختلاف میشود، آن وقت چگونه موجب رفع اختلاف شود. پس زندگى اجتماعى انسان در اين عالم احتياج به يك راهنمايى وراى عقل دارد و آن چيزى نخواهد بود جز وحى و نبوت؛ اما نهجالبلاغه و روايات آهنگ ديگرى دارد آنها روى زندگى اجتماعى انسان در همين دنيا تكيه نمیکنند، بلكه مجموع زندگى انسان را از آغاز تا انجامش كه زندگى ابدى است در نظر میگیرند. بايد ببينيم انسان براى چه آفريده شده و سرانجامش چه خواهد بود آيا براى سعادت ابدى میتواند به عقل خودش اقتدا و اكتفا كند؟ هدف از آفرينش، تكامل است؛ اما اين مبهم است. يعنى چه انسان آفريده شده تا تكامل پيدا كند؟ چرا از اول كامل آفريده نشد؟ خداى متعال همه جور موجودى از موجودات مجرد و چيزهايى كه ما عقلمان نمیرسد خلق كرد. چهبسا هزاران نوع ديگرى در كرات ديگرى هستند كه ما هيچ خبر نداريم. در ميان همه اين موجودات جاى مخلوقى خالى بود كه حركت و سرنوشتش را با اختيار خودش تعيين كند. ملائكه اینگونه نيستند از اول يك سرنوشتى برايشان تعيين شده؛ اما موجودى كه بتواند از ملائكه مقامش بالاتر برود و بتواند از پستترین حيوانات هم پستتر باشد خيلى عجيب و فوقالعاده است. اين موجود اگر بخواهد آفريده شود بايد مجهز شود به قدرت انتخاب، بايد بتواند هم ترقى كند هم تنزل، آنوقت يك ویژگیهایی دارد. در نهجالبلاغه میفرماید: در تمام آسمانها جاى خوابيدن گوسفندى نيست مگر اينكه خدا در آنجا فرشتگانى آفريده كه يا در حال رکوعاند يا سجود، خلأى وجود ندارد؛ اما آن موجودى كه بتواند سرنوشت خودش را خودش رقم بزند بايد در عالمى آفريده شود كه عالم تغييرات و تحولات است لذا فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»2 جاى يك هم چون موجودى در زمين است، آسمانها پر از ملائكه ايست كه همه مقامشان معلوم است انسان بايد انتخابش آگاهانه باشد. اگر كوركورانه انتخاب كند، كمالى نيست. بايد بداند راه خوب و بد كدام است و راهها به كجا منتهى میشود. اين عقلى كه ما داريم اینها را به ما نشان نمیدهد اگر انبياء نيامده بودند و صحبت از بهشت و جهنم نكرده بودند، ما هيچ اطلاعى نداشتيم كه بعد چه خواهد شد و انتخاب ما انتخاب آگاهانهای نبود. وقتى انتخاب آگاهانه هست كه بدانيم اگر از اين راه برويم تا آخر به كجا منتهى میشود. حكمت الهى اقتضاء میکند كه اين موجود با انتخاب خودش سرنوشتش را تعيين كند عقل را خدا به او داده ولى ناقص است. بُردى ندارد همچنان كه در كيفيت رفتار هم بُردى ندارد همين اندازه میداند كه آدم نسبت به ولى نعمتش بايد قدردان و شكرگزار باشد؛ کموبیش يعنى پرستش كند؛ اما چگونه پرستش كند؟ با چه حركاتى؟ با چه كلماتى؟ ما دو گونه علم لازم داريم كه عقل به آن نمیرسد. يكى علم به نامحسوسات كه شامل بعد از مرگ خودمان هم میشود، عالم برزخ، قيامت و...، اين عقل مایهاش از ادراكات حسى و تجربى است. آن جايى كه پاى حس و تجربه نباشد عقل هم كارآيى ندارد. ديگرى مسائل اعتقادى و نظرى و مسائل عملى است. چه بايد بكنيم؟ چگونه بايد رفتار كنيم؟ در عبارتهای نهجالبلاغه خواهيد ديد كه انبياء فرستاده شدند كه اين چيزها را به بشر ياد دهند. قرآن هم میفرماید: «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»3 پس حاصل چه شد؟ ما احتياج به پيغمبر داريم براى اين كه اگر نباشد آن هدف خدا كه انسان راه كمال خودش را با انتخاب آگاهانه بپيمايد تحقق پيدا نمیکند. معناى اينكه بر خدا واجب است بندگان را هدايت كند، چيست؟ وقتى میگوییم بر خدا واجب است كه انبياء را مبعوث كند يعنى رساله عمليه براى خدا مینویسیم؟ براى خدا تعيين تكليف میکنیم؟ اگر كسى اینگونه تصور كند بسيار جاهلانه فكر كرده است. اين يك تكليف اخلاقى است كه اختصاص به انسان ندارد شامل غير انسان هم میشود. اين واجب است، غير از آن واجبى است كه ما در مقام تعيين تكليف میگوییم. اگر اين جا چراغها خاموش بود براى اينكه روشن شود بايد كليد برق را بزنيد، واجب است كليد برق را بزنيد اين بايد و واجب، معنايش تعيين تكليف نيست يعنى اگر میخواهید روشن بشود لازمهاش اين است كه كليد را بزنيد. اين را در علوم عقلى میگویند وجوب بالقياس. يعنى اگر خدا بخواهد آن هدفش تحقق پيدا كند بايد انبياء را بفرستد. بايد بفرستد چون میخواهد كه اين هدف تحقق پيدا كند. يعنى رابطه بين مقدمه و ذى المقدمه ضرورى است؛ بين اين كار و آن نتیجهاش. اين روزها بعضى ارباب شبهات میگویند: شما معتقديد راه سعادت بشر را دين تعيين میکند آن هم نهتنها سعادت آخرت را، و خدا انبياء را فرستاده تا جامعه صالحى به وجود بيايد عدالت برقرار و ظلم برطرف شود، حدود الهى اجرا شود، خب پس چرا نشد؟ 124 هزار پيغمبر آمدند. بسيارى از اين پيغمبرها را كشتند و نگذاشتند به تكليفشان درست عمل كنند «وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ»4 آنهایشان هم كه موفق میشدند يك عده قليلى دور انبياء را میگرفتند و ايمان میآوردند، «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ» بيشتر اینها به عذاب مبتلا شدند و از بين رفتند. اگر راه سعادت دست انبياء است، چرا موفق نبودند؟ نشانه صحت يك برنامه اين است كه عملاً نتیجهاش ظاهر شود. اگر قانونى بهتر توانست جلوى جرم و جنايت را بگيرد، میگوییم آن قانون بهتر است. خب اگر بخواهيم درباره قوانين دينى بگوييم بهتر از ساير قوانين است بايد آثارش بيشتر باشد در صورتى كه پيروان انبياء هميشه كم بودند. آنهایی هم كه هستند بسيارشان اسماً پيرو هستند. پس دين براى بشر چه كار توانست بكند؟ اين شبههای است كه شياطين امروز مطرح میکنند. پاسخ اين است كه اگر هدف انبياء اين بود كه هم بشر را، هم جامعهها را با هر قيمتى به راه صلاح بكشانند؛ بايد بگوييم موفق نبودند؛ اما آيا مقتضاى آن دليلى كه عرض كرديم و آن چه هدف آفرينش بود همين بود كه به هر قيمتى شده آدمها خوب بشوند؟ يعنى در ظاهر، گناه و جنايت از آنها سر نزند ولو بهزور باشد؟ يا نه، هدف آفرينش اين است كه انسانى تربيت شود كه با اراده و انتخاب خودش راه صحيح را طى كند. اصلاً ويژگى انسان اين بود كه انتخاب آگاهانه داشته باشد بتواند هم از ملائكه بالاتر برود هم از شياطين پستتر شود. اصلاً خدا يك همچين موجودى میخواست خلق كند والا موجوداتى كه هميشه راه خوب میروند آنقدر آفريده بود كه جاى خالیای ديگر نداشت انبياء را هم كه فرستاد براى چه فرستاد؟ كه راه را نشان بدهند نه بهزور بكشند. هدف از انبياء اين نبود كه با افسار، انسانها را به طرف راه خوب بكشند. آنها خواستند انسانى تربيت بشود كه با انتخاب خودش راه صحيح را برود، نخواست هم نرود؛ انسان يعنى اين. «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»5 هدف انبياء اين بود كه زمينه انتخاب و آزمايش را فراهم كنند. البته در اين دايره بعد از اين كه در اجتماع يك عدهای راه خوب را انتخاب كردند و يك عده هم بد، تكليف جديدى براى انبياء پيش میآید كه چگونه اين جامعه را بايد اداره كنند؟ آن جاست كه احكام اجتماعى دين مطرح میشود و در يك چارچوبه خاص حكومتى تشكيل و احكام الزامى دين در آن جا اجرا میشود. آرى بعد از اينكه جامعه دينى تشكيل شد الزامات و مجازاتهایی هم خواهد بود اما اين منافات ندارد با اينكه آن يك تربيتى است براى اختيار و انتخاب صحيح انسانها. ديگران مانع میشدند از اينكه افرادى با اختيار راه خودشان را بروند. اینکه قرآن میفرماید: ما انبياء را فرستاديم براى اينكه عدالت را در جامعه برقرار كنند اهل شبهه میگویند: پس چرا عدالت در جامعه برقرار نشده؟ پس چرا عدالت در كشورهاى اسلامى كه پيغمبر و اسلام را قبول دارند اجرا نشده است؟ معلوم میشود يا برنامه ضعف داشته يا مجرى برنامه. اگر ما در يك جامعهای ديديم صلاح برقرار نشد و فساد و فحشا رواج پيدا كرد؛ از دو حال خارج نيست يا قانون خوبى در اين جامعه نيست يا مجريان خوبى ندارد. خب بعضى مجريان را گفتيد غاصب بودند و اجرا نكردند؛ خود پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعليهمالسلام چه طور؟ آنها كه مجريان خوبى بودند چرا نتوانستند جامعه را اصلاح كنند؟ شما كه میگویید اسلام کاملترین است مجريانش هم كه معصوماند پس چرا تحقق پيدا نكرد؟ جوابش همين است كه «لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» مردم خودشان عدالت را اجرا كنند بالاختيار. آنها فقط زمينه فراهم شدن يك جامعه عادلانه را برقرار میکنند مردم خواستند راه خوب میروند نخواستند راه بد، بلند میشوند انبياء را هم میکشند، ائمه را هم به شهادت میرسانند همانطور كه رساندند. اين معنايش اين نيست كه قانون بد است يا مجرى ضعيف است. نه قانونى کاملتر از قانون اسلام است نه مجریای بهتر از پيغمبر و على. ولى بالاخره سر و كار اين قانون و اين مجريان با انسان مختار است. میخواهند عصيان كنند، چه كارشان میشود كرد؟ اینجا عالم ابتلا و امتحان است. آن مسئله ديگرى است كه اگر يك عدهای راه خوب را انتخاب كردند و عده ديگر مانعشان بودند؛ آن جا قوانين اجتماعى با الزام اجرا میشود. اين به نفع آن كسانى است كه راه خوب را انتخاب كردند ولى اینجور نيست كه جبر مطلق بشود. شايد از مصاديق تزكيه هم همين باشد؛ انبياء بعد از اينكه جهل مردم را برطرف كردند زمينه رشدشان را هم فراهم میکنند. تعليم و تزكيه براى همه انبياء است اما اصلاح و مديريت جامعه براى همه انبياء نيست، از آن انبيايى است كه به قدر كافى انسانهایی به آنها گرویدهاند كه بتوانند جامعه صالحى تشكيل دهند و قوانين اجتماعى الهى را اجرا كنند. آن وقت يك مسئوليت ديگرى به عهده انبياء میآید و آن رهبرى جامعه است. شايد عنوان امام كه اختصاص داده شده به بعضى از انبياء، براى چنين انبيايى باشد «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِن»6 مقام امامت يعنى رهبرى جامعه. پيشوايى و رهبرى اجتماعى آن وقتى است كه آن قدر پيروانى داشته باشند كه بتوانند اين احكام الهى را بهوسیله آنان اجرا كنند و آن وقتى است كه حجت بر نبى و بر امام تمام میشود؛ با چى؟ با وجود ناصر. اميرالمؤمنينعلیهالسلام مىفرمايند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر»7 تا آنقدر دور من را نگرفته بوديد كه من بتوانم احكام اسلام را اجرا بكنم حكومت صحيح اسلامى تشكيل بدهم؛ وظیفهای نداشتم. اما حالا كه حاضر شديد و قول داديد من را يارى كنيد، حجت بر من تمام میشود. پس جواب اين شبهه اين است كه سر و كار انبياء و ائمه با انسانهای مختار است. بنا نيست بهزور انسانها را به راه صلاح بكشند. بايد زمينه اختيار فراهم باشد. جبر مطلق اگر شد ديگر جايى براى دعوت انبياء باقى نمیماند. آن وقت ارسال انبياء عبث میشود. همانطور كه از اميرالمؤمنينعلیهالسلام براى شما نقل كردم در مقابل سؤال پيرمرد كه «أ كان بقضاء من الله و قدر» فرمود: اگر منظورت قضا و قدر جبرى است پس لازمهاش اين است كه دين بازيچه باشد، اگر افراد مجبورند كارى كنند، در صورتى كه پيغمبران بگويند نه، نكنيد، اين گناه است؛ خب میگویید مجبور هستند براى چى میگویید نكنند؟ امر و نهى میشود يك بازيچه، كار لغوى است. فرض اين است كه بايد زمينه انتخاب و اختيار براى انسانها فراهم باشد تا امر و نهى كنند تا اختيار و انتخاب نباشد، نه جاى امر و نهى است نه جاى ثواب و عقاب. يك نفر كنار آبشار نياگارا ايستاده بود میخواست تماشا كند يكى هُلِش داد افتاد پايين. بعد آمدند او را گرفتند و با او مصاحبه كردند؛ كه شما چقدر تمرين شنا كرده بوديد كه اين موفقيت نصيبتان شد. گفت: من خودم نمیخواستم من را هُل دادند افتادم. كسى كه هلش دادهاند ديگر جايزه به او نمیدهند كه حالا چرا اینهمه همت و جرأت داشتى. همه اين حرفها براى اين است كه زمينه اختيار در كار باشد پس هدف اصلى انبياء اين نبود كه بشر را به هر قيمتى كه شده ولو بهزور وادار كنند كه راه درست برود. اینکه راه رفتن نيست. كشاندن افسار يك موجود بیاختیار است. انبياء سر و كارشان با انسانهای مختار و آگاه است. آمدند زمينه انتخاب صحيح را برايشان فراهم كنند. هم آگاهى لازم را به آنها بدهند هم تشويقشان كنند به كارهاى خوب و ترك كارهاى بد «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»8
1. بقره، 214.
2. بقره، 30.
3. بقره، 152.
4. آلعمران، 181.
5. انسان، 3.
6. سجده، 24.
7. نهجالبلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 3، ص 49.
8. نساء، 165.