آیتالله مصباح یزدى در دوران مبارزه با استبداد ستمشاهى فعالیتهاى مبارزاتى بسیارى داشته است. آنچه در ذیل مىآید تنها نمونههایى از این فعالیتهاست؛ چراكه بسیارى از فعالیتهاى ایشان با نظر به روحیه كتمان ایشان، مخفى مانده و ایشان انگیزهاى براى اظهار آنها نداشتهاند.
در آن زمان هنوز نهضت به صورت رسمى آغاز نشده بود، و رژیم با بیانیه امام(رحمهالله) و مراجع تقلید از تصویبنامه ضددینى خود عقبنشینى كرد. در این میان، استاد مصباح با برگزارى جلسات مشورتی در جهت مبارزه با این تصویبنامه برآمد و بر همراهى با امام (رحمهالله) تأكید داشت.
با تصویب قانون مصونیت قضایی آمریکاییها (کاپیتولاسیون) در مجلس، و خروش حضرت امام خمینی(رحمهالله) بر ضد آن، که نقطة آغاز نهضت به حساب میآمد، آیتالله مصباح به پیشنهاد مرحوم حاجآقامصطفى از سوى بیت حضرت امام خمینى(رحمهالله) مأموریت یافت تا براى روشنگری افكار عمومىِ شهرهاى دیگر درباره مسائل نهضت، و ابلاغ پیام انقلاب امام به مردم به شهرهای مختلف سفر کند این سفر كمى قبل از قیام خونین پانزده خرداد انجام شد.
پس از دستگیرى و حبس امام خمینى(رحمهالله) از سوى ساواك، آیتالله مصباح نامه مفصلى خدمت ایشان فرستادند كه در آن، ضمن گزارش اوضاع حوزه و جامعه بعد از دستگیرى ایشان و نیز انعكاس اقدام ایشان در میان علما و قشرهاى مختلف جامعه، پیشبینى شده بود كه آن حضرت به زودى از زندان آزاد خواهند شد و پیشنهاداتی برای پیشبرد نهضت مطرح شده بود. امام از این نامه خشنود مىشوند و از طریق آقای حسن صانعى پیغام مىدهند كه به آقاى مصباح سلام برسانید و از ایشان براى نامه خوبشان تشكر كنید.
استاد مصباح داستان واكنش امام درباره نامه خود را اینگونه توصیف مىكنند:
یادم مىآید شبى در منزل آقاى هاشمى رفسنجانى در قم، مشغول تنظیم اعلامیهاى به زبان عربى براى حجاج بیتاللّهالحرام در ایام حج بودیم. اعلامیه بسیار حسابشده و مفصلى بود تحت عنوان «اَجیبوا داعى اللّه»[12] كه در آن، اوضاع ایران تشریح و اغراض استكبار جهانى درباره اسلام و مسلمین افشا، و از مسلمانان براى كمك به مردم مسلمان ایران و قم، كه در بند استبداد و استكبار بودند، استغاثه شده بود ـكه این نامه تنظیم شد و در ایام حج در میان حجاج منتشر گردید... . به هر حال پاسى از شب گذشته و ما هنوز مشغول كار بودیم كه اطلاع دادند امام از زندان آزاد شده، و به قم تشریف آوردهاند... . نشستیم و اعلامیه را تمام كردیم و صبح اول وقت به دیدار امام رفتیم. جمعیت زیادى آمده بودند و امام مقابل یكى از پنجرههایى كه به طرف حیاط باز مىشد نشسته بودند. تا نگاهشان به من افتاد لبخندى زدند و فرمودند: «حدس شما صائب بود». ایشان به پیشبینى من در نامه، درباره آزادىِ هرچه زودترشان اشاره داشتند. شیرینى آن برخورد امام و لذت آن لبخند ملیحشان هرگز از خاطرهام محو نمىشود.
آیتالله مصباح یزدی(رضواناللهعلیه) خاطرات آن روزها را چنین شرح مىدهد:
بعد از نهضت امام، دولت براى جلوگیرى از پخش افكار ایشان از هرگونه چاپ و نشر مطالب و اعلامیههاى ایشان در روزنامهها ممانعت مىكرد و سانسور شدیدى در این زمینه حاكم بود. چاپخانهها نیز سخت تحت كنترل بودند. در بعضى از چاپخانهها افراد متدینى كار مىكردند كه به انقلاب و امام علاقهمند بودند، ولى آنان نیز نمىتوانستند به صورت علنى كارى انجام دهند و به صورتهاى خیلى مخفیانه و سرّى كارهایى صورت مىدادند. من و آقاى هاشمى بعضى از این افراد را مىشناختیم و نیمهشبها قرار مىگذاشتیم كه اعلامیههاى امام را بگیریم و به آنها برسانیم. آنها نیز به طور كاملاً مخفیانه كه گاهى حتى خود ما هم درست نمىدانستیم چطور كار مىكنندـ آن اعلامیهها را چاپ مىكردند... . اواخر شب گاهى از طرف بیت حضرت امام مىفرستادند دنبال ما (و گاهى هم جلوتر اطلاع داشتیم)، مىرفتیم اعلامیه حضرت امام را مىگرفتیم، به چاپخانهها مىدادیم و بعد از چاپ هم با مخفىكارى خاصى آنها را پخش مىكردیم. به تدریج در این كارها استاد شده بودیم كه چهجور باید مخفىكارى مىكردیم... .
بعد از قیام پانزده خرداد و آغاز نهضت اسلامى، فضلاى حوزه، به پیشنهاد استاد مصباح تصمیم گرفتند، براى فعالیت علیه دستگاه حاكم و پیشبرد اهداف نهضت، تشكّل منظمى پدید آورند و از پراكندهكارى و كارهاى سلیقهاى و فردى، كه راه به جایى نمىبرد، پرهیز كنند. در این راستا، استاد علاوه بر ارائة طرح ساختار این تشكّل، اساسنامه آن را با خط خود نوشت. یازده نفر از فضلاى برجسته حوزه اعضای اصلی این تشکل عبارت بودند از: مرحوم ربانى شیرازى، مصباح یزدى، شهید قدوسى، مشكینى، منتظرى، هاشمى رفسنجانى، آذرى قمى، امینى اصفهانى، سیدعلى خامنهاى (مقام معظم رهبرى)، سیدمحمد خامنهاى، و حاجمهدى حائرى تهرانى. این تشكّل بعد از پیروزى انقلاب، به نام جامعه مدرسین حوزه علمیه قم تغییر نام داد.
اساسنامه یاد شده پس از تصویب، در چند نسخه در اختیار اعضا قرار گرفت كه در ماجراى دستگیرى یكى از اعضا، بهدست ساواك افتاد و موجب تعقیب استاد از سوى رژیم گردید.
این جلسات به پیشنهاد و مدیریت شهید آیتالله دكتر بهشتى برپا شد. این كار از ابتكارات شهید بهشتى بود، كه ایشان با هوشمندى و آیندهنگرى فوقالعاده خود، درباره طرحى مىاندیشید كه قرار بود بعد از پیروزى انقلاب مبناى نظام و حكومت اسلامى باشد. شهید بهشتى براى آغاز یك كار علمىِ گروهى در زمینه رفع نیازمندىهاى فرهنگى جامعه اسلامى از گروهى از فضلاى برجسته حوزه، همچون مرحوم مشكینى، ربانى شیرازى، باهنر، مفتح، و آقایان مكارم و سبحانى دعوت به همكارى كرد. براى تعیین موضوع تحقیق، حدود پنجاه نفر از این فضلا، در جلساتى كه در منزل ایشان تشكیل شد شركت كردند و درباره موضوعات پیشنهادى به بحث و تبادل نظر پرداختند. در نهایت پیشنهاد خود ایشان، یعنى بحث «حكومت اسلامى» برگزیده شد.
براى این منظور قرار شد كتابخانهاى گِرد آید و مركزى تعیین شود و جلسات در آنجا تشكیل گردد، و چون به احتمال قوى دستگاه از این جریان اطلاع مىیافت، عنوان آن را جلساتِ «بحث ولایت» گذاشتند كه هم در واقع با بحث حكومت ارتباط نزدیكى داشت و هم موجب مىشد كه دیگران گمان كنند این جلسات ربطى به مسائل سیاسى ندارد.
استاد مصباح علاوه بر مشارکت در تحقیقات و مطالعات مربوط، مسئولیت دبیری جلسات را نیز به عهده گرفتند. این جلسات مدتى با حضور دكتر بهشتى ادامه یافت و فهرستى جامع از مسائل و مباحث مرتبط با حكومت اسلامى تهیه و كار تحقیق درباره آنها آغاز گردید. پس از اعزام شهید بهشتی به آلمان، استاد مصباح براى ادامه كار از دوستان همدرس خود، آیات محمدى گیلانى، یزدى و مظاهرى درخواست همكارى كرد، و به این ترتیب، جلسات تا زمان مراجعت شهید بهشتى از آلمان ادامه یافت. بعد از بازگشتِ ایشان و تصمیم بر اقامتشان در تهران، قرار شد كه مركز این تحقیقات به تهران منتقل گردد. از این رو حاصل تحقیقاتشان را كه مجموعا دهها هزار فیش مىشد، به تهران برده، به دفترى كه براى این كار در نظر گرفته بودند منتقل كردند تا كار در آنجا ادامه یابد. اما متأسفانه ساواك احساس خطر كرده آن دفتر را توقیف مىنماید و به این ترتیب، حاصل تمام این زحمات از بین مىرود!
این سخنرانىها در محل كتابخانه مسجدى در خیابان ایرانشهرِ تهران برگزار مىشد كه در آن زمان آیتالله مهدوى كنى امامت جماعت آن را به عهده داشتند و گروهى از مبارزان و روشنفكران دانشگاهى در این مجالس شركت مىكردند. گفتنى است به جز استاد، فضلاى دیگرى نیز همچون شهید باهنر در آنجا سخنرانى داشتند.
این كار تحت نظر مرحوم ربانى شیرازى صورت گرفت. این فعالیتها بدون در اختیار داشتن هیچگونه وسیله چاپ و تكثیر انجام مىشد و از آنجا كه استاد مصباح دستخط انگلیسى خوبى داشت، گاه این اعلامیهها و شكوائیهها بهدست ایشان نوشته مىشد.
این نشریه به سعى جمعى از روحانیان سامان یافت بود. ایشان از استاد مصباح دعوت به همكارى كردند، و به این ترتیب استاد به جمع نویسندگان بعثت پیوست، و پس از آن نیز آیتالله خامنهاى(مقام معظم رهبرى) به گروه همكاران این نشریه ملحق شدند.
ولى از آنجا كه بیوت بعضى مراجع، غیر از بیت امام خمینى(رحمهالله)، در تهیه دستگاه چاپ و تكثیر مشارکت داشتند و این ارتباط مستلزم ملاحظاتی بود، كسانى همچون استاد مصباح، در همكارى با آن نشریه احساس آزادى كامل نمىكردند؛ زیرا بایستى قدرى ملاحظه و احتیاط روامىداشتند یا بعضى مطالبى كه مورد قبول و تأییدشان نبود را بالاجبار مىپذیرفتند؛ چرا كه نویسندگان آنها از بنیانگذاران نشریه بهشمار مىآمدند.
مشكلات نشریه بعثت موجب شد كه استاد مصباح به فكر تأسیس نشریهاى مستقل بیفتد كه تنها علاقهمندان حضرت امام(رحمهالله) در آن مشاركت داشته باشند، و ملاحظات دیگرى از قبیل ترویج افكار و توجیه اعمال برخى بیوت در دستور كار آن نباشد. این نشریه مىباید كاملاً آزاد و مستقل مىبود و تنها براى مبارزه با دستگاه طاغوت و بسط اندیشههاى امام(رحمهالله) و حمایت از اسلام تلاش مىكرد. بر این اساس نشریه دیگرى با نام «انتقام» به مدیریت و مسئولیت آیتالله مصباح یزدی تأسیس گردید كه دستاندركاران آن جمعى از ارادتمندان خالص امام(رحمهالله) بودند كه از همان ابتدا با هم عهد بستند و سوگند یاد كردند كه در هیچ شرایطى دوستان خود را معرفى نكنند.
استاد درباره همكاران و نحوه فعالیتهایشان و مطالب مندرج در نشریه و نیز تأثیر آن در میان قشرهاى انقلابى مردم چنین مىگوید:
... به اقتضاى وفاى به آن عهد، من تا به حال به یاد ندارم كه همكاران آن نشریه را معرفى كرده باشم... . به هر حال، جمعى كه از ارادتمندان خالص امام بودند و ارتباطى با بیوت دیگر نداشتند، این نشریه را به راه انداختند و تقریبا بدون مبالغه، نود درصد زحمات آن به عهده خود بنده بود: از ماشیننویسىاش كه غالبا از بستگانم براى این كار استفاده مىكردمـ تا تكثیر و انتقالش به تهران، كه بیشترْ خودم انجام مىدادم. تكثیر آن را مدتى در تهران و در زیرزمین منزل پدرم انجام مىدادیم و مدتى نیز در قم، كه مىبایست بعد از تكثیر، خودم آنها را به تهران مىبردم. البته فقط رساندن آنها به تهران به عهده ما بود و كار توزیع را اعضاى هیئتهاى مؤتلفه انجام مىدادند؛ به این صورت كه مرحوم شهید بهشتى كه از این جریان اطلاع داشتند، یكى از اعضاى هیئتهاى مؤتلفه را به عنوان رابط معرفى كرده بودند كه ما نشریات را تحویل ایشان بدهیم... . این كار بسیار با احتیاط و تدبیر انجام مىگرفت. كار برجسته و ممتازى بود و ادامه داشت تا اینكه بعد از قتل منصور و در پى اقدامات دستگاه براى دستگیرى عاملان این قتل، هیئتهاى مؤتلفه لُوْ رفتند و ساواك در این ماجراها، نشریه را كشف كرده بود؛ ولى هرچه كوشید تا ناشر را پیدا كند موفق نشد. حتى در بعضى از شهرستانها، برخى دستگیرشدگان، از بنده به عنوان كسى كه از این جریان اطلاع دارد نام برده بودند، و ساواك به دنبال شناسایى و در تعقیب بنده بود، و ما دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم چون بسیارى از افرادى كه با ما همكارى داشتند زندانى شده بودند... . از مطالب مندرج در «انتقام» آنچه بیشتر مورد توجه ما بود مسائل روحانیت و اسلام بود كه در این زمینه تحلیلهایى داشتیم. بخشى را نیز به بحثهاى ایدئولوژیك در زمینه مسائل مبارزه اختصاص داده بودیم؛ چون آن روزها چنین القا مىشد كه مبارزه، علمى دارد كه این علم در اختیار مكتب ماركسیسم است، و حتى ماركسیسم را به عنوان «علم مبارزه» معرفى مىكردند و چنین وانمود مىكردند كه اگر كسانى بخواهند علیه استعمار قیام كنند و آزاد شوند باید از مكتب ماركسیسم الهام بگیرند. ما در مقابل این توهم سعى مىكردیم مطالبى عرضه كنیم كه از بطن اسلام باشد و از آیات و روایاتى استفاده مىكردیم كه دستور مبارزه دادهاند و بر این اساس اگر بخواهیم یك مبارزه اسلامى داشته باشیم احتیاج به ایدئولوژى بیگانه نداریم... . اینكه ما ایدئولوژى انقلاب را از قرآن استخراج كنیم در آن زمان كار ابتكارى و جالبى بود... .
نشریه انتقام در ایجاد امید و نشاط میان قشر متدینى كه به مبارزه علاقه نشان مىدادند نقش بهسزایى داشت؛ زیرا این نشریه با واسطههایى براى رادیوهاى خارجى فرستاده مىشد و آنها از مطالب نشریه نقل قول مىكردند. توده مبارزان نیز به زعم اینكه جریان عظیمى به دنبال كارها و فعالیتهاى این نشریه است بسیار روحیه مىگرفتند و به ادامه نهضت و مبارزه تشویق مىشدند.
از طرف دیگر، دستگاه امنیتى رژیم شاه به قدرى از این نشریه و گردانندگان آن خشمگین بود كه به گفته برخى دوستان صمیمى و همسنگران استاد، اگر ایشان در آن زمان دستگیر مىشد، قطعا حکمش اعدام بود و به شهادت مىرسید.
مدتى بود كه استاد مصباح براى ایراد سخنرانى به مسجدى واقع در خیابان ایرانشهرِ تهران مىرفت. در یكى از همین جلسات، شخصى كه تازه از زندان آزاد شده بود به صورت مخفیانه براى ایشان پیامى آورد. یكى از اعضاى تشكّل یازدهنفره كه به زندان افتاده بود، پیغام داده بود كه به او و چند نفر دیگر از اعضاى هیئت یازدهنفره خبر دهند كه صلاح نیست در تهران بمانند و باید به سرعت متوارى شوند.
یكى از دلایل تعقیب استاد مصباح این بود كه نسخهاى از اساسنامه تشكّل یازدهنفره در بین كتابهاى یكى از اعضا به دست ساواك افتاده بود. هرچند امضاى استاد در آن نسخه نبود اما با كشف نامه ایشان به حضرت امام از سوى ساواك(در جریان غارت كتابخانه امام) و تطبیق آن با اساسنامه مزبور، ساواک یقین كرده بود كه این دستخط استاد است. دلیل دیگر تعقیب استاد، حساسیت شدید رژیم درباره نشریات بعثت و انتقام و گردانندگان آنها بود، و در پى به دست آوردن سرنخهایى، ایشان به عنوان مظنون تحت تعقیب قرار گرفت.
آیتالله مصباح پس از این ماجرا به روستایى به نام «فیضآباد» در حوالى آشتیان متوارى شد و در آنجا ظرف مدت یكى دو هفته دستخط خود را تغییر داد. پس از حدود چهل روز اقامت در آن روستا، ایشان به منطقهاى بین یزد و رفسنجان به نام «انار» و سپس به رفسنجان رفته، در منزل حاجشیخعباس پورمحمدى كه پناهگاهى براى انقلابیون فرارى بودـ مهمان شد. آیتالله مصباح بعد از مدتى به یزد عزیمت كردند، و بنا به گفته یكى از دوستانشان، در منطقه طزرجان اقامت گزید. آقاى مسعودى خمینى روحیه استاد مصباح در آن روزها را اینگونه توصیف مىكنند: «بحمداللّه آقاى مصباح خیلى استوار و مقاوم، جریانات را دنبال مىكرد؛ به طورى كه واقعا از ما بهتر بود و با قلب محكمترى اوضاع را تحمل مىكرد. من هیچ تزلزلى در او احساس نكردم.»
پس از چند ماه كه آبها از آسیاب افتاد، استاد تصمیم گرفت براى رسیدگى به اوضاع خانواده به تهران عزیمت كند. به این منظور با لباس مبدّل و عمامه مشكى و بدون عینك، سوار بر یك كامیون نفتكش شد و به تهران رفت. آیتالله مصباح همراه با خانوادهشان، كه از قم آمده بودند، مدتى در روستاهای اطراف تهران به سر بردند و بعد مخفیانه به قم مراجعت كردند.
آیتالله مصباح با مراجعت به قم مدتى در منزل به صورت مخفى به سر مىبرد تا اینكه یك روز صبح در حال صرف صبحانه مأمورى از طرف ساواك قم به منزل ایشان مراجعه كرده، براى پاسخگویى به سؤالاتى احضارشان مىكند. استاد جریان احضار و بازجویى خود را چنین به یاد مىآورد:
... من براى اینكه خیلى ساده جلوه دهم به آنها گفتم: همین الان بیایم؟! اگر مثلاً چند دقیقه دیگر بیایم اشكالى ندارد؟
گفتند: نه، اینقدر عجلهاى نیست.
گفتم: بسیار خوب؛ تا نیم ساعت دیگر، بعد از این كه صبحانهاى بخورم مىآیم!
آنها رفتند و ما در این فرصت هرچه آثار قلمى از خودمان داشتیم جمع كردیم و گفتیم بیرون ببرند. بعد هم با كمال خونسردى به ساواك رفتیم. معاون ساواك در آنجا كه شخصى بود به نام «تقىزاده»، شروع به بازجویىِ ما كرد. از سؤالات ابتدایى كه در بازجویىها معمول است شروع كرد. مثلاً گفت خودتان را معرفى كنید و بگویید كِى به قم آمدهاید، با چه كسانى ارتباط دارید، آیا با حزب و گروهى ارتباط دارید؟ و از این قبیل سؤالات. ما هم به لطف خدا با خونسردى و آرامى جواب مىدادیم كه بله، از زمانى كه به قم آمدهایم با دوستان جلساتى داشتهایم و داریم، كه در این جلسات درباره اصلاح امور حوزه و كتب درسى صحبت مىكنیم.
پرسید: افرادى كه در این جلسات شركت مىكنند كىها هستند؟ ما هم در جواب، شروع كردیم مخلوطى از اشخاصى كه هیچ ارتباط سیاسى نداشتند و نیز عدهاى از افرادى كه تحت نظر بودند و ما حدس مىزدیم كه اینها ارتباط ما با آن افراد را كشف كرده باشد اسم بردیم. ... از جمله از آقاى ربانى شیرازى كه ما با ایشان یك همكارىهاى فرهنگى داریم و كتب و متون اسلامى را تصحیح مىكنیم، و كتابهایى را كه با تصحیح ایشان و كتابهایى را كه با تصحیح بنده چاپ شده بود اسم بردیم... . او گفت همه این جوابها و اظهارات را خودم بنویسم. او خودش نمىنوشت؛ گاهى هم به بهانهاى قلم را از دست ما مىگرفت و قلم دیگرى به ما مىداد؛ مثلاً یكى خودنویس بود، یكى خودكار، و دیگرى مداد. چند نوع قلم بود، كه به شكلهاى مختلف خط ما را داشته باشند. ما هم چون از قبل حدس مىزدیم كه قضیه به این شكل اتفاق بیفتد، كمى تمرین كرده بودیم و خطمان را تغییر داده بودیم. نوشتیم و امضا كردیم. زمانى كه مىخواستیم برویم، گفت: من یك سؤال دیگر دارم.
گفتم: بسیار خوب، بفرمایید!
گفت: نوشتهاى هست كه مىخواهم شما ببینید خط كیست.
نامهاى را آورد و قسمتى از وسط آن را دست گذاشت (و بقیه قسمتها را پوشاند) و نشان ما داد و گفت: این خط را شما مىشناسید؟
تأملى كردم، و دیدم خط من است؛ اما نفهمیدم كدام نامه است.
گفتم: نه، نمىدانم!
گفت: خط شما نیست؟!
ـ نه!
ـ اگر كارشناس ما بگوید كه این خط شماست چه مىگویید؟!
ـ نمونه خط من اینجا هست؛ صبح تا حالا كلّى چیز نوشتم؛ تطبیق كنید و ببینید خط من هست یا نه!
ـ اگر كارشناس ما گفت بله این خط شماست...؟!
ـ اگر كارشناس باشد نمىگوید.
ـ حالا اگر ثابت شد...؟
ـ اگر فرضا ثابت شود كه این خط من است، هرچه مجازاتش باشد قبول دارم.
ـ بردار بنویس!
ـ چى بنویسم؟!
ـ بنویس كه این خط من نیست!
ـ كدام خط؟!
ـ آخر این نامه بنویس!
ـ این نامه مشخصاتش چیست؟! مىشود اول و آخرش را بگویید؟
ـ نامهاى كه با این عنوان شروع شده: به محضر مبارك حضرت آیتالله خمینى، و آخرش با این عنوان ختم شده است... .
ما تازه فهمیدیم كه این همان نامهاى است كه خدمت امام(رحمهالله) نوشته بودیم و اینها آن را بعد از تبعید امام به تركیه، در منزل آن حضرت پیدا كردهاند.
خلاصه برداشتیم نوشتیم كه این نامه با این مشخصات به خط من نیست و اگر ثابت شود كه خط من است به مجازات قانونى آن ملتزم هستم.
بعد گفت: شما فعلاً بروید بعدا اگر لازم شد مجددا مىفرستیم سراغتان.
ما هم برخاستیم و خداحافظى كردیم. بعد از آن دیگر به راحتى رفتوآمد مىكردیم و اختفایمان شكسته شد؛ تا اینكه بعد از چندى، دوباره ما را احضار كردند... .
در جریان احضار و بازجویى بعدى نیز استاد عزم خود را جزم مىكند كه بر انكار دستخط پافشارى نماید؛ چون اگر ربط دستخط نامه به امام، كه در آن مطالبى همچون پیشنهاد تحریك ارتش درج شده بود، و همچنین دستخط اساسنامه، كه مربوط به تشكل منسجم و سازمانیافتهاى بود، با ایشان به اثبات مىرسید، به قول خودشان، دیگر ساواك دست از سرشان برنمىداشت و كار به جاهاى باریك مىكشید.
از این رو ایشان بهشدت قضیه را انكار مىكند و ساواك تصمیم مىگیرد كه در منزل ایشان سرنخى از نوشتجات قبلى وى پیدا كند؛ اما چون چیزى بهدست نمىآورد، پرونده ایشان مختومه مىشود.
تفصیل برخى فعالیتهاى سیاسى و انقلابى استاد در دوران مبارزه با استبداد ستمشاهى در كتاب «اسناد انقلاب اسلامى» كه به همت حجهالاسلاموالمسلمین سیدحمید روحانى (سیدمحمدصادق زیارتى) تدوین و گردآورى شده است، به صورت مستند ثبت گردیده كه مجموعا 18 نامه و اعلامیه مىباشد كه به امضاى ایشان رسیده است. اسناد مزبور از این قرارند:
1. متن نامه جمعى از فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم به هیئت دولت در اعتراض به بازداشت امام خمینى(رحمهالله) و جمعى از علماى اسلام، در تاریخ 1342/07/08.[13]
2. متن تلگرام جمعى از علماى حوزه علمیه قم به دولت منصور، در اعتراض به ادامه زندانى شدن امام و جمعى از علما، در اسفند ماه 1342.
3. متن نامه به آیتاللهالعظمى میلانى در مشهد و كسب تكلیف از ایشان درباره وظیفه طلاب در ایام تبلیغى ماه مبارك رمضان و نحوه تجلیل از مقام آیتاللهالعظمى خمینى و ترویج افكار ایشان در تاریخ 1342/07/11.
4. متن نامهاى به مضمون فوق براى كسب تكلیف از آیتاللهالعظمى مرعشى نجفى، مورخ 10/11/ 1343.
5. متن نامه جمعى از علماى حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران و اعتراض به ادامه حبس امام(رحمهالله)، در تاریخ 1342/11/29.
6. متن نامه فضلا و محصلان یزدى مقیم حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا، در اعتراض به تبعید امام(رحمهالله) در اسفند 1342.
7. متن نامه جمعى از استادان حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا در اعتراض به هجوم مأموران رژیم شاه به حرم مطهر حضرت معصومه(علیهاالسلام)، كه در ضمن آن خواستار آزادى و بازگرداندن امام(رحمهالله) به قم و القاى تصویبنامههاى ضد دینى دولت شدهاند، مورخ 1344/01/05.
8. متن نامه جمعى از علما و استادان حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا درباره استعلام از وضعیت امام خمینى(رحمهالله)، مورخ 1344/01/12.
9. متن نامه فضلا و محصلان حوزه علمیه قم به امام خمینى(رحمهالله) در پى انتقال معظمله از تركیه به نجف اشرف، مورخ مهرماه 1344.
10. متن نامه جمعى از فضلا و محصلان یزدى مقیم قم به امام خمینى(رحمهالله) در پى انتقال معظمله از تركیه به نجف، مورخ 1344/08/30.
11. متن نامه جمعى از علما و فضلاى حوزه علمیه قم به هویدا در اعتراض به تبعید امام(رحمهالله)، در تاریخ 1344/08/30.
12. متن نامه فضلا و محصلان حوزه علمیه قم به مراجع عظام ایران و عراق درباره بازداشت جمعى از فضلاى حوزه علمیه قم بهدست رژیم شاه، مورخ فروردین 1345.
13. متن تلگرام اساتید حوزه علمیه قم به جمعى از فضلاى این حوزه در زندان قزلقلعه، در پى بازداشت آنان، مورخ فروردین ماه 1345.
14. متن تلگرام اساتید و مدرسان حوزه علمیه قم به امام خمینى(رحمهالله) در نجف، در پى ارتحال آیتاللهالعظمى حكیم (كه در این تلگرام از امام خمینى(رحمهالله) با عنوان «رهبرى ارزنده» یاد شده است)، مورخ 1349/03/14.
15. متن اعلامیه اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره فاجعه خونین 19 دى و محكوم كردن عمّال رژیم شاه، مورخ 1356/10/22.
16. متن نامه جمعى از علما و اساتید حوزه علمیه قم به شهید آیتالله صدوقى(رحمهالله) درباره فجایع یزد، مورخ 1357/01/16.
17. متن اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره اوضاع ایران، خطاب به ملل خارجى و مردم دنیا، در اعتراض به فجایع 19 دى و توهین به امام(رحمهالله) در روزنامه اطلاعات، مورخ 1357/01/25.
18. متن تلگرام جمعى از فضلا و استادان حوزه علمیه قم به رئیسجمهور فرانسه و سفارش وى به رعایت حال امام(رحمهالله) و حفظ احترام ایشان در آن كشور، مورخ 1357/09/18.
جلسات مناظره استاد مصباح با احسان طبرى از سركردگان و تئوریسینهاى حزب تودهـ از نمونههاى بارز مبارزات ایشان با الحاد است. این جلسات در بدو پیروزى انقلاب برگزار شد و از طریق سیماى جمهورى اسلامى به اطلاع عموم ملت ایران رسید. متن این مناظرات در كتاب «گفتمان روشنگر» به چاپ رسیده است.
شاید در نتیجه همین تلاشهاى علمى استاد در نقد ماركسیسم بود كه آقاى طبرى در اواخر عمر خود، به اشتباه خویش و خطاى تئورىهاى ماركسیسم پى ببرد و به دامان پاك عقیده اسلامى بازگشت. ایشان سخنان جالبى در شرح حال خود و انحرافات حزب توده بیان كرد، كه متن این سخنرانىها از سیماى جمهورى اسلامى پخش شد.
دیگر فعالیتهاى استاد در این زمینه عبارت بود از تألیف کتابها و مقالات متعددى در نقد تفكرات الحادى، ازجمله مجموعه كتابهای «پاسدارى از سنگرهاى ایدئولوژیك». همچنین ایشان در كلاسهاى درسى كه در همین زمینه تشكیل مىدادند، به صورت ریشهاى و بنیادین با درونمایههاى ایدئولوژىهای الحاد و مادىگرایى به مبارزه مىپرداختند و با بیاناتى مستدل و متقن، ایدئولوژى اسلام ناب را به منزله برترین ایدئولوژى، براى جوانان مطرح مىكردند و تفوق مكتب حیاتبخش اسلام را بر سایر مكاتب بشرى و از جمله مكاتب الحادى به اثبات مىرساندند. حاصل این درسها در كتابهاى مختلفى آمده است؛ براى نمونه مىتوان از كتابهای «نقدى فشرده بر اصول ماركسیسم» و «ایدئولوژى تطبیقى» نام برد.
اما در زمینه مبارزه با التقاط دینى و به طور كلى هرگونه انحراف فرهنگى جامعه، استاد مصباح حساسیت ویژهاى داشتند. قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، در سالهاى 45 تا 56 انقلاب روند نسبتا آرامى داشت و انقلابیون در پى تدوین برنامهاى حسابشده براى سرنگون ساختن رژیم شاه بودند. در این میان، اما، استاد مصباح بیش از همه چیز نگران آینده عقیدتى و فرهنگى انقلاب بود. ایشان مىاندیشید كه مبادا انقلاب اسلامى، بعد از پیروزى دچار سرنوشت انقلاب مشروطه گردد و بعد از نثار خونهاى بسیار، به دلیل انحرافات فرهنگى از درون متلاشى شود و به شكست بینجامد.
این حساسیت در آن دوران، از جمله ویژگىهاى استاد بود، درحالی که دیگر مبارزان بیشتر بر آن بودند كه مبارزات سیاسى را پیش ببرند و بعد از پیروزى انقلاب و تشكیل حكومت اسلامى، به فكر اصلاح و پالایش فرهنگى جامعه برآیند. آیتالله مصباح معتقد بود از همان دوران مبارزه مىباید ریشه علفهاى هرز عقیدتىفرهنگى را خشكاند و اسلام ناب را به منزله ایدئولوژى راستین و حقیقى انقلاب به ایرانیان و جهانیان معرفى كرد. به این منظور در مدرسه حقانى با تدریس تفسیر و ایجاد حلقههاى درسهاى عقیدتى، درصدد پرورش نیروهاى كارآمد فكرى و فرهنگى براى آینده نظام اسلامى برآمد، تا زمانى كه یكباره موج افكار انحرافى و التقاطى كه آمیزهاى از تعابیر اسلامى و تفسیرهاى سوسیالیستى و ماركسیستى بودـ وارد فضاى فرهنگى انقلاب مىشد، پایههاى نظام درهم نریزد. در این میان از همه خطرناكتر، اندیشههاى برخى روشنفكران غربزده بود كه در قالب كتابها و جزواتى، به وفور در دسترس جوانان قرار مىگرفت، و در آنها بنیادهاى اصلى معتقدات اسلامى، در پوشش مبارزه با استبداد و استعمار و نفى غربگرایى، و همراه با برخى تعابیر معنوى اسلامى كه خوشایند توده مسلمان و شیعى بودـ آماج حمله و تخریب واقع مىشد. این اندیشهها و نوشتهها، هرچند ممكن بود براى پیشبرد مبارزه و تشویق مبارزان، نفعى اندك و كوتاهمدت داشته باشد، اما خودْ خطرى به مراتب بزرگتر بهشمار مىآمد؛ به طورى كه بسیارى از هواداران آنها حتى طلاب فاضل و باتقوایى كه تحت تأثیر این اندیشهها بودندـ در نهایت به گروهكهاى فداییان خلق و مجاهدین خلق پیوستند، و تا امروز نیز همراه آن گروههاى منحرف، بر ضد نظام اسلامى مىستیزند. براى نمونه گروهك فرقان، كه استاد مطهرى را به شهادت رساند به گواهى اظهارات دستگیرشدگانـ بر اساس همان افكار و اندیشههاى منحرف شکل گرفته بود.
در چنین اوضاعى استاد مصباح وظیفه دینى خود دیدند كه با این افكار به طور قاطع، و آن هم یكتنه و تنها و غریبانه، به مبارزه برخیزند. اما خطر اساسى همانگونه كه خود استاد مىفرمودندـ از جانب مسائل جزئى و سطحى همچون توهین به روحانیت، تمسخر بعضى مراسم مذهبى و عبادى، زیر سؤال بردن مراسم عزادارى یا نقل داستانهاى تاریخى اسلام از منابع غیرمعتبر و غیره نبود، بلكه فاجعه بسیار عمیقتر و خطرناكتر بود؛ چه در این اندیشهها، ریشه اعتقاد به خدا، قیامت، نبوت و امامت آماج حمله قرار مىگرفت.
آیتالله رجبى، كه از نزدیك شاهد وقایع آن زمان بوده است، مىگوید:
در آن شرایطى كه اندیشههاى ماركسیستى به عنوان اندیشههاى انقلابى مورد توجه جوانان دانشگاهى ما بود و تاب و تب بینشهاى انقلابى خیلى بالا گرفته بود، تشخیص اینكه چنین اندیشههایى انحرافى است، از كسى برمىآمد كه یك متخصص و اسلامشناس واقعى باشد. در همان مقطع مرحوم شهید مطهرى تلاش و فعالیت داشتند و حضرت استاد مصباح به صورت برجستهتر و دقیقتر و جدىتر به نقد آن اندیشهها مىپرداختند، و چون ایشان با صراحت و قوت و شدت با آن اندیشهها برخورد مىكردند، طبیعى بود كه موضعگیرىها در برابر ایشان نیز شدیدتر باشد، و شیفتگان آن اندیشهها، برخوردهایى دور از شئون یك بحث علمى و اسلامى با استاد داشتند. بر این اساس، چه در ضمن بحثها، چه خارج از آن اهانتها و گاه تهدیدهایى مىكردند؛ ولى استاد چون تشخیص داده بودند روشنگرى دینى، وظیفه الهى ایشان است و اگر این اندیشههاى انحرافى در ذهن و روح قشر تحصیلكرده رسوخ كند، آینده جامعه اسلامى در خطر است، حاضر نبودند عقبنشینى كنند.
بنده به یاد دارم، در همان جلسات منزل مرحوم اسلامى، بعضى از افرادى كه در آن جلسات شركت مىكردند، برخورد بسیار پرخاشگرانهاى با استاد داشتند؛ بهطورى كه یكبار براى اینكه دیگر در برابر منطق مستحكم ایشان، هیچ سخن و دفاعى نداشتند، به خشونت فیزیكى متوسل شدند و به استاد حمله كردند.
گفتنى است وضعیت در آن زمان بهگونهاى بود كه برخى علماى وارسته حوزه، نگران جان استاد بودند. حجةالاسلام والمسلمین دكتر آقاتهرانى نقل مىكند:
آیتالله بهجت(قدسسره) در آن موقع دغدغه جان آیتالله مصباح را داشتند و به ما فرمودند مواظب ایشان باشید... .
[11]. تصویبنامهاى ضددینى در تاریخ 16 مهرماه 1341 در مجلس مطرح گردید كه مهمترین مفاد آن عبارت بود از: 1. حذف قید اسلام از شرایط انتخابكنندگان و انتخابشوندگان؛ 2. قرار دادن سوگند به كتاب آسمانى، به جاى سوگند به قرآن كریم در مراسم تحلیف و سوگند؛ 3. حذف شرط ذكوریت و افزودن شرط «سواد» به جاى آن، كه در واقع موضوع حق رأى دادن به بانوان بهانه و سرپوشى بر مفاد ضددینى این لایحه بود.
[12]. «دعوت كننده به خدا را اجابت كنید».
[13]. ر.ك: اسناد انقلاب اسلامى، گردآورى و تنظیم حجةالاسلام سیدحمید روحانى زیارتى، ج 3، صص 104ـ479.