ایمان، گوهر دعوت انبیا (2)

ایمان، گوهر دعوت انبیا (2)

حقیقت ایمان

در جلسه گذشته با استفاده از آیات قرآن كریم به این نتیجه رسیدیم كه گوهر دعوت انبیا «ایمان» است و دیدیم كه این مطلب به روشنى و صراحت تمام از قرآن كریم استفاده مى‌شود. در پایان، پرسش هایى را مطرح كردیم كه براى هر چه بیشتر روشن شدن بحث لازم است به آن پرسش ها پاسخ داده شود.

یكى از موضوعات مهمى كه در این مسأله مطرح مى‌شود و امروزه در محافل علمى داخل و خارج كشور نیز محل بحث فراوان است، بحث «حقیقت ایمان» است. همه ما فى الجمله مى‌دانیم كه وقتى كسى ایمان به چیزى مى‌آورد، نوعى «تصدیق» به وجود آن شىء در نفس او وجود دارد؛ خواه ایمان به یك شخص یا وجود صفتى در یك شخص و خواه ایمان به یك شىء باشد. در هر صورت «ایمان» همراه «تصدیق» است. اكنون سؤال این است كه این تصدیق چگونه تصدیقى است؟

براى آن كه ابتدا منظور از خود سؤال بیشتر روشن شود، باید بگوییم كه تصدیق گاهى «تصدیق منطقى» است و گاهى «تصدیق روان شناختى». گاهى تصدیق به این صورت است كه ما رابطه بین دو ركن یك قضیه (موضوع و محمول، یا مقدم و تالى) را در نظر مى‌گیریم و مى‌بینیم منطقاً رابطه بین آنها مثبت است؛ آن گاه آن قضیه را تصدیق مى‌كنیم و بر درستى آن صحه مى‌گذاریم. حال تصدیق به وجود این رابطه منطقى یا به این دلیل است كه از

بدیهیات است؛ نظیر قضیه «كل از جزء بزرگ تر است»، یا مثلاً به این دلیل است كه از قضایاى تحلیلى است، یا راه هاى دیگرى كه براى این مسأله وجود دارد. این یك تصدیق منطقى است؛ یعنى وقتى عقل، دو طرف قضیه را در نظر مى‌گیرد منطقاً بین آنها رابطه مثبت مى‌بیند.

اما نكته این جا است كه «تصدیق منطقى» همیشه همراه و ملازم با «تصدیق روان شناختى» نیست؛ مثلاً ممكن است در عین حال كه منطقاً بین موضوع و محمول قضیه اى چنان رابطه اى وجود داشته باشد، اما چون یك قضیه اثباتى است و این شخص هم نسبت به برهان و دلیل اثبات آن آگاهى ندارد، از این روى در وجود چنین رابطه اى «شك» داشته باشد؛ نظیر دانش آموزى كه یك قضیه هندسى خاص هنوز برایش اثبات نشده و معلم آن را به او نیاموخته است. این جا منطقاً رابطه وجود دارد و صحیح و ثابت است، اما چون هنوز براى دانش آموز اثبات نشده، او از نظر روان شناختى شك دارد نه تصدیق. عكس این مطلب نیز ممكن است؛ یعنى گاهى شخص، از نظر روانى اعتقاد و تصدیق به وجود چیزى پیدا مى‌كند، در حالى كه چنین رابطه اى واقعیت ندارد.

بنابراین به طور خلاصه، تصدیق منطقى، یك رابطه واقعى و به اصطلاح «نفس الامرى» است كه ما چه بدانیم و چه ندانیم، بین دو چیز وجود دارد، اما تصدیق روان شناختى در گرو اقامه دلیل و برهان است. هم چنین روشن شد كه بین این دو، تلازم وجود ندارد و گاهى انسان به چیزى معتقد مى‌شود كه واقعیت ندارد و گاه نیز به «واقعیت موجود» تصدیق ندارد.

تصدیق، حقیقت ایمان؟

اكنون سؤال این است كه وقتى مى‌گوییم، در ایمان، تصدیق به ثبوت چیزى یا

تصدیق به ثبوت صفتى براى موضوعى لازم است، كدام تصدیق مراد است؟ آیا تصدیق منطقى است یا تصدیق روان شناختى یا هر دو؟ سؤال مهم تر این است كه اگر دلیلى براى ما اقامه شد و تصدیق به وجود چیزى پیدا كردیم و آن را پذیرفتیم، دانستیم، باور كردیم، و به آن اعتقاد پیدا كردیم1، آیا این مقدار كافى است كه بگوییم ایمان به آن چیز آورده ایم؟ یا این كه ممكن است با وجود اقامه برهان و تصدیق به وجود رابطه، و وجود هر دو تصدیق منطقى و روان شناختى براى شخص، باز هم ایمان وجود نداشته باشد و مؤونه اضافه اى لازم باشد؟

بسیارى از كسانى كه درباره حقیقت ایمان بحث كرده اند، حقیقت آن را همین تصدیق دانسته اند. از نظر آنان، همین كه اولا برهان وجود داشت و ثانیاً شخص هم به آن برها آگاه شد و ذهن او آن برهان را پذیرفت، این جا ایمان حاصل است. بر این اساس نمى‌شود كسى چیزى را بداند، ولى به آن ایمان نداشته باشد؛ چون تعریف ایمان همان تصدیق است. وقتى هم تصدیق منطقى و هم تصدیق روان شناختى وجود دارد، ایمان نیز وجود خواهد داشت. به عبارت دیگر، ایمان همان تصدیق است و علم و ایمان با یكدیگر مساوى هستند؛ تنها قیدش این است كه علم مطابق با واقع باشد، نه پندار و وهم.

اما باید توجه داشت كه نظریه فوق با مراجعه به آیات قرآن تأیید نمى‌شود. قرآن به مواردى اشاره مى‌كند كه كسانى علم به چیزهایى داشته اند اما در عین حال به آن ایمان نیاورده اند و نسبت به آن موضع نفى و انكار گرفته اند. از این تعابیر قرآن معلوم مى‌شود كه ـ لااقل در اصطلاح قرآن ـ علم و ایمان با یكدیگر


1. آوردن این تعابیر مختلف در كنار هم از آن جهت است كه از نظر اصطلاحى، كم و بیش تفاوت هایى بین اعتقاد و باور و تصدیق قایل شده اند و چون در این جا مراد ما جامع بین همه آنها است، از این رو همه را ذكر كرده ایم تا كسانى كه با این اصطلاحات آشنا هستند دچار اشتباه نشوند.

متفاوتند و ایمان علاوه بر علم، مؤونه دیگرى نیز لازم دارد و چیزى بیش از «دانستن» است. یكى از تفاوت هایى كه در قرآن بین علم و ایمان گذاشته شده همین است كه وقتى دلیل وبرهان بر چیزى اقامه شد، عقل انسان چاره اى جز تسلیم و تصدیق ندارد، اما ایمان یك مسأله اختیارى است و جبراً حاصل نمى‌شود. وقتى چراغ روشن است و چشم شما هم سالم است و روشنایى چراغ را مى‌بینید، بخواهید و نخواهید، علم به روشن بودن براى شما حاصل است. طبق آن تعریف، در این فرض ایمان هم حاصل است، اما طبق تعریف قرآن ممكن است با وجود حصول علم، ایمان به روشن بودن چراغ، در نفس شما وجود نداشته باشد. از جمله شواهدى كه در قرآن بر این مطلب وجود دارد در داستان فرعون و فرعونیان با حضرت موسى(علیه السلام) است.

قرآن مى‌فرماید، ما 9 معجزه به حضرت موسى دادیم و او را با 9 معجزه به سوى فرعون و قومش فرستادیم. آن حضرت، معجزات را یكى پس از دیگرى براى مردم ظاهر كرد كه اولین آنها همان مسأله معروف اژدها شدن عصا بود. هم چنین «ید بیضا» یكى دیگر از معجزات آن حضرت بود. واكنش فرعون در برابر حضرت موسى(علیه السلام) و معجزات آن حضرت این بود كه به قومش مى‌گفت: یَأَیُّهَا الْمَلاَُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَه غَیْرِى1؛ اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمى‌شناسم. «مَا عَلِمْتُ» از ماده «علم» است، یعنى علم به الهى غیر از خود براى شما ندارم. قرآن از زبان حضرت موسى(علیه السلام)این مسأله را رد كرده و مى‌فرماید: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ2؛ قطعاً مى‌دانى كه این [ نشانه ها ] را جز پرودگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است. از نظر ادبیات عرب دو تأكید، یكى حرف «لام مفتوح» و دیگرى «قد» در این آیه


1. قصص (28)، 38.

2. اسراء (17)، 102.

وجود دارد: «لَقَدْ عَلِمْتَ»؛ یعنى اى فرعون! تو حتماً حتماً مى‌دانى و «علم» دارى كه این معجزات را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است. بنابراین به نص قرآن، فرعون علم به وجود پروردگار دارد و حتى مى‌داند كه این معجزات را نیز او فرستاده است؛ اما در عین حال كافر است. كفرش نیز تا آخرین لحظه ادامه داشت و فقط هنگامى كه در حال غرق شدن بودن و برایش قطعى شد كه راه نجات ندارد، براى فرار از مرگ و نجات جانش ایمان آورد، كه البته پذیرفته نشد. پس بر اساس صریح آیه قرآن، فرعون با این كه هم خدا را مى‌شناسد، هم مى‌داند اینها معجزات او هستند و موسى(علیه السلام) نیز فرستاده او است، ولى باز هم كافر است. هم به «توحید» و هم به «نبوت» علم دارد، ولى با این همه «ایمان» به آنها نیاورده است.

شاهد دیگر، باز در مورد فرعونیان است. قرآن مى‌فرماید: وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ...1؛ و با آن كه دل هایشان بدان یقین داشت، آن را انكار كردند. یقین داشتند كه این معجزات، آیات و نشانه هاى الهى است و موسى(علیه السلام) پیامبر خدا است و ذهن و عقلشان به این مسأله تصدیق داشت، اما قلب و دلشان به آن ایمان و باور نداشت.

بنابراین با مراجعه به قرآن كریم كاملا روشن است كه علم و ایمان نه یك چیزند و نه با یكدیگر ملازمه دارند كه هر جا علم بود، حتماً ایمان هم وجود داشته باشد.

تلازم ایمان با شك و جهل؟!

برخى دیگر، نقطه مقابل این تعریف را كه علم و ایمان را مساوى یكدیگر مى‌داند، گرفته و گفته اند اصلا ایمان در جایى مطرح مى‌شود كه علم نباشد.


1. نمل (27)، 14.

جایى كه انسان به چیزى علم دارد و آن را مى‌داند جاى ایمان نیست. ایمان در جایى است كه انسان در عین حال كه نسبت به مسأله اى اطمینان و یقین ندارد و هاله اى از شك و ابهام نسبت به آن برایش وجود دارد، آن رابپذیرد و تصدیق كند. این سخنى است كه در همین حال حاضر نیز در كشور خود ما طرفدارانى دارد و اگر برخى مجلات علمى كشور را مطالعه كرده باشید حتماً مطالبى درباره آن مشاهده كرده اید. تعریف اول مى‌گفت: هركس «مى‌داند» ایمان هم دارد، این تعریف مى‌گوید: اصلا ایمان مربوط به جایى است كه انسان «نمى‌داند».

اگر بخواهیم ریشه و علت طرح این نظریه را از جانب برخى روشن فكران و شبه روشن فكران داخلى بدانیم، باید به دو علت عمده اشاره كنیم. یك علت مربوط به اقتباس از فرهنگ غرب است. در اروپا قرن ها است كه ایمان را به صورتى تعریف كرده اند كه زمینه آن «جهل» و «ندانستن» است. سخن مشهورى است كه بسیارى از ارباب كلیسا مى‌گویند: «اول ایمان بیاور تا بفهمى». ابتدا باید ایمان بیاورى تا بعد علم و معرفت برایت حاصل شود! این موضع كلیسا نیز از آن جا ناشى مى‌شود كه كلیسا مسایلى را مطرح مى‌كند كه نه تنها دلیل عقلى ندارد، بلكه دلیل بر خلاف آن قائم است؛ مثلاً یكى از تعالیم محورى كلیسا مسأله «تثلیث» است؛ این كه خدا سه تا است: «اب» و «ابن» و «روح القدس». بر اساس این آموزه كلیسا، خدا در عین حال كه «سه» است، «یكى» است و در عین حال كه «یكى» است، «سه» تا است! این مسأله اى است كه عقل نمى‌تواند آن را بپذیرد. چگونه مى‌شود خدا در عین حال كه پدر است، پسر هم باشد و در همان حال روح القدس نیز باشد؟! كلیسا براى حل مشكل مى‌گوید، ابتدا باید به مسیحیت ایمان بیاورى تا بعد تثلیث را بفهمى.

بدین ترتیب، از نظر این تفكر جاى ایمان در مواردى است كه عقل نمى‌فهمد؛

بلكه حتى انكار مى‌كند. عقل مى‌گوید، «سه» نمى‌تواند «یك» بشود. عقل مى‌گوید، خدایى كه آفریننده وجود است، خودْ چنان وجودى است كه مكان ندارد و نمى‌تواند به صورت طفلى در شكم حضرت مریم قرار گیرد و از او متولد شود و بعد هم مردم او را به صلیب بكشند تا نسل انسان نجات پیدا كند! كلیسا هم مى‌بیند این امور نه تنها تببین عقلانى ندارد بلكه ضد عقل است، از این رو مى‌گوید: ایمان بیاور تا بفهمى!

این تفكر كه چند قرن است در اروپا، به ویژه پس از رنسانس، رواج پیدا كرده، كم كم به فرهنگ هاى دیگر سرایت كرده و با ترجمه كتاب ها به تدریج به كشورهاى دیگر راه پیدا كرده است. كسانى هم كه كم و بیش خودباخته فرهنگ غربى هستند و مى‌پندارند هر چه از غرب بیاید حقیقت ناب است، باور كرده اند كه اصلا ایمان در جایى است كه علم و عقل و دلیل عقلى در كار نباشد. چون نمى‌فهمیم ایمان مى‌آوریم! آن گاه خواسته اند از این راه، تناقض ها و مطالب خلاف عقلى را كه در تورات و انجیل است حل كنند. هر جا مى‌گوییم، این مطلب با علم و عقل نمى‌سازد، مى‌گویند: بلى این مطب، «دینى» است، علمى و عقلى نیست؛ یعنى با این كه نمى‌دانیم و نمى‌فهمیم، یا حتى تشخیص عقل این است كه درست نیست، باید ایمان بیاوریم و بپذیریم. به گفته اینان اصولا حوزه دین همین گونه است كه مطالبى را كه در این حوزه مطرح مى‌شود عقل نمى‌پذیرد و علم انكار مى‌كند؛ اما اگر بخواهى «دین دار» باشى، باید بپذیرى! این راهى است كه مسیحیت و غرب، چند قرن است كه براى مسأله معروف «تعارض علم و عقل با دین» انتخاب كرده و هر جا كه پاسخى ندارد، با این ترفند خود را مى‌رهاند و مى‌گوید، این مسأله اصلا در حوزه علم نیست و مطالبه دلیل علمى و عقلى براى این مسأله اساساً غلط است؛ این مسأله، دینى است و دین هم یعنى این كه ندانسته ایمان بیاور و كوركورانه بپذیر!

 

قرآن و «تقابل علم و ایمان»

این مطلب وقتى به غرب‌زدگان ما رسید، پنداشتند ایمانى هم كه در اسلام و قرآن آمده از همین مقوله است. براى تأیید حرف خودشان هم از این مطلب كه قرآن «علم» را مساوى «ایمان» نمى‌داند استفاده كرده اند. آنان مى‌گویند: خود قرآن هم مى‌گوید: «وَ جَحَدُوا بِهَا واستیقنتهَا أَنْفُسُهُمْ»؛ یعنى وقتى علم دارید ایمان ندارید! پس معلوم مى‌شود ایمان و علم دو مقوله اى هستند كه در یك گلیم نمى‌گنجند. طبیعتاً وقتى علم نبود قطعاً شك و جهل است. وقتى قرآن موردى را نشان مى‌دهد كه علم بوده و ایمان نبوده است، معلوم مى‌شود جاى ایمان غیر از مورد علم است، و غیر از علم نیز چیزى جز جهل و شك و ندانستن نیست. اگر علم باشد، راه پذیرش، همان علم است و نیازى به ایمان نیست. وقتى شك و جهل داریم، راه پذیرش، ایمان است.

روشن فكران مسلمانى كه این تلقى از ایمان را پذیرفته اند در توضیح بیشتر نظر خود مى‌گویند: با مراجعه به قرآن روشن مى‌شود كه ایمان یك امر اختیارى است: وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَكْفُرْ...1؛ و بگو: «حق از پروردگارتان [ رسیده] است. پس هر كه بخواهد، بگرود و هر كه بخواهد انكار كند. از سوى دیگر، اختیار با علم جمع نمى‌شود؛ چون اگر انسان چیزى را بداند چاره اى جز قبول ندارد. وقتى كسى چیزى را مى‌داند جاى انكار باقى نمى‌ماند. اگر علم داشت، یك راه بیشتر ندارد و آن هم این است كه بپذیرد و دیگر «فَمَنْ شَاءَ فَلْیَكْفُرْ» معنا ندارد. بنابراین اگر ایمان امرى اختیارى است باید در مورد غیر علم مطرح شود؛ جایى كه امكان انتخاب هر دو راه «پذیرش» و «انكار» وجود داشته باشد. در كجا راه پذیرش و انكار، هر دو، باز است؟ جایى كه شك داشته باشیم. وقتى شك دارم، مى‌توانم قبول كنم و مى‌توانم هم انكار كنم. در این حالت اگر قبول كنم، گفته مى‌شود كه «ایمان» آورده ام.

 


1. كهف (18)، 29.

آنچه گفتیم، مطالبى است كه در همین نشریات موجود جمهورى اسلامى نوشته شده و به چاپ رسیده و متأسفانه برخى از كسانى كه چنین سخنانى را مطرح كرده اند تحصیلات حوزوى و طلبگى هم دارند. به هر حال اكنون باید جداى از اشخاص و انگیزه هاى آنها ببینیم این سخن تا چه حد درست است.

یك سؤال این است كه آیا جایى كه انسان علم دارد حتماً ایمان هم خواهد داشت؟ با مراجعه به قرآن دریافتیم كه پاسخ این سؤال منفى است. فرعونیان، به نص قرآن، علم داشتند ولى ایمان نیاوردند.

سؤال دیگر این است كه آیا جایى كه به كلى جهل داریم، یا بالاتر، اصلا یقین به عدم داریم و دلیل قطعى یا علمى چیزى را نفى مى‌كند، در چنین جایى ایمان به آن چیز مى‌تواند وجود داشته باشد؟ مثلاً با این كه مى‌بینیم این چراغ روشن است، ایمان بیاوریم كه خاموش است؟ یا با این كه یقین داریم 2 ضرب در 2 مساوى 4 است، ایمان بیاوریم كه 2 ضرب در 2 مساوى 5 مى‌شود؟ آیا چنین چیزى ممكن است؟ آیا مى‌شود به چیزى ایمان بیاوریم كه خودمان مى‌دانیم و صد در صد یقین واقعى داریم كه واقعیت ندارد؟

براى پاسخ به این پرسش دوم باید بازگردیم به آن عنصر اضافى كه در ایمان لازم است و هنگام بررسى پاسخ سؤال اول به آن اشاره كردیم و گفتیم، مؤونه زایدى غیر از علم نیاز است تا ایمان وجود داشته باشد و تنها علم كافى نیست. گفتیم اگر علم كافى بود، فرعون هم بایستى مؤمن باشد؛ و حال آن كه كافر بود. قرآن مى‌فرماید یقین داشت و مى‌دانست كه آن معجزات، نشانه هایى از سوى خداوند آسمان ها و زمین، و موسى(علیه السلام)همان فرستاده خدا است، ولى با این حال ایمان نیاورد. اكنون باید ببینیم، آن عنصر اضافى كه باید در كنار علم قرار گیرد تا ایمان تحقق پیدا كند، چیست.

 

نظریه صحیح در باب حقیقت ایمان

مقدمتاً باید به این نكته توجه دهیم كه بسیارى از مطالب از قبیل «یُدْرَك و لا یوصَف» هستند؛ یعنى ما خودْ آنها را مى‌فهمیم و درك مى‌كنیم و كاملا به آن آگاهیم، ولى در مقام تعریف و تبیین نمى‌توانیم ماهیت آن را براى دیگران ترسیم كنیم و حداكثر مى‌توانیم آثارش را نشان دهیم. همه ما مى‌دانیم و درك مى‌كنیم كه «ترس» چیست، اما وقتى مى‌خواهیم آن را تعریف كنیم، به جاى آن كه به خود ماهیت آن اشاره كنیم، به ذكر آثار و نشانه هایش مى‌پردازیم؛ مثلاً مى‌گوییم: ترس حالتى است كه وقتى بر انسان عارض شود دست و پایش مى‌لرزد، رنگش زرد مى‌شود و قلبش به طپش مى‌افتد. هم چنین اگر از ما بپرسند كه «عشق چیست؟» نمى‌توانیم خود عشق را تعریف كنیم، فقط آثار و علایمش را ذكر مى‌كنیم. مفاهیمى از این دست، كم نیستند. ایمان نیز از همین سنخ مفاهیم است. ایمان یك حالت درونى است كه با علم حضورى قابل درك است و براى توصیف آن فقط مى‌توانیم آثار و علایم آن را توضیح دهیم. ایمان یك حالت قلبى و روانى است كه لازمه آن این است كه انسان به لوازم آن ملتزم شود؛ یعنى بنا بگذارد كه در مقام عمل به لوازم آن پاى بند باشد. چیزهاى بسیارى هستند كه بسیارى كسان آنها را مى‌دانند و به آنها علم دارند اما بنا ندارند كه در مقام عمل، لوزام آن را رعایت كنند. افراد زیادى هستند كه مى‌دانند استعمال دخانیات و سیگار ضررهاى زیادى دارد و مى‌تواند مشكلات متعددى را به همراه بیاورد، اما بنا ندارند كه به این علم ترتیب اثر بدهند؛ آن چنان كه گویى نمى‌دانند. این جا علم هست اما ایمان نیست؛ چرا؟ چون همراه با «تصمیم به ترتیب آثار و لوازم» نیست. اگر انسان به چیزى عالم شد و بعد هم تصمیم گرفت در مقام عمل پاى این علمش بایستد، ایمان به آن چیز آورده، و اگر با وجود این كه علم دارد، تصمیم به عمل بر طبق آن ندارد یا اصلا تصمیم به عمل نكردن دارد، این جا كافر به آن چیز است، گرچه علم دارد.

 

با این توضیح، اكنون معناى كفر فرعون روشن مى‌شود. فرعون مى‌دانست خدایى هست و موسى پیامبر خدا است و معجزات او نیز نشانه هاى الهى هستند، اما بنا نداشت به این علم ترتیب اثر بدهد؛ به همین جهت كافر بود. فرعونیان نیز به این مسأله علم داشتند: «إِسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»، ولى «وَ جَحَدوا بِها»؛ بنا داشتند كه ترتیب اثر ندهند.

اما این كه چگونه مى‌شود كه انسان با آن كه چیزى را مى‌داند و علم قطعى درباره آن دارد، ولى بنا بگذارد كه ترتیب اثر ندهد، مسأله دیگرى است كه فعلا ارتباطى به بحث ما پیدا نمى‌كند. اگر بخواهیم پاسخى اجمالى به این مسأله بدهیم، باید بگوییم كه این مسأله مربوط است به لذت هایى كه انسان در ارتكاب یا ترك آن چیز مى‌بیند، و به طور كلى هوا و هوس ها و دل بستگى ها است كه مانع مى‌شود انسان ایمان بیاورد. داستان مباهله پیامبر با مسیحیان نجران، كه در قرآن نیز آمده است، شاهد خوبى براى این مسأله است.

علما و راهبان مسیحى نجران (شهرى بوده در حوالى یمن) به مدینه آمده بودند و قصد آن داشتند كه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) مناظره علمى ترتیب دهند. البته علماى باسواد و بزرگى هم بودند و مى‌پنداشتند كه مى‌توانند پیامبر را در بحث علمى محكوم كنند و شكست دهند. قرار شد اگر در بحث مغلوب شدند مسلمان شوند. جمعیت زیادى در مسجدالنبى جمع شدند تا شاهد مناظره پیامبر با مسیحیان نجران باشند. پیامبر با آنان مشغول مناظره شد. سرانجام این مناظره آن شد كه علماى مسیحى در بحث محكوم شدند و شكست خوردند. پیامبر از آنان خواست تا طبق وعده اى كه داده بودند اسلام اختیار كنند. آنان امتناع ورزیدند و بهانه آوردند كه ما قانع نشده ایم. آیه نازل شد كه پیامبر، به آنان بگو حال كه ادعا مى‌كنید در بحث قانع نمى‌شوید، به یك راه عملى تن دهید و حاضر به مباهله شوید. قرار شد طرفین، فردا در محلى خارج از مدینه حاضر شوند و یكدیگر را نفرین كنند تا خدا بر هر گروهى كه باطل

است عذاب خود را نازل كند و آنها را نابود كند. قرآن در این باره مى‌فرماید: فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مَنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ1؛ پس هر كه در این [ باره ] پس از دانشى كه تو را [ حاصل ] آمده با تو محاجّه كند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیك و شما خویشان نزدیك خود را فرا خوانیم، سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم. پیامبر به همراه امام حسن و امام حسین (كه در آن وقت كودك بودند) و فاطمه زهرا و حضرت على(علیهم السلام) براى مباهله حاضر شدند. نصاراى نجران وقتى چشمشان به این پنج تن بزرگوار افتاد، ترسیدند و با خود گفتند، اگر پیامبر ذره اى احتمال شكست مى‌داد، بهترین عزیزان خود را به همراه نمى‌آورد، و خلاصه حاضر به مباهله هم نشدند و گفتند، در هر حال اسلام را قبول نمى‌كنیم و پذیرفتند كه جزیه بدهند. وقتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در این باره سؤال كردند، آن حضرت فرمودند: اینها با این كه فهمیدند و یقین كردند كه من پیامبر خدا و بر حق هستم و خودشان بر باطلند، اما به علت عادت و علاقه اى كه به خوردن گوشت خوك و شراب داشتند، و در اسلام هم هر دو حرام است، نتوانستند از لذت خوردن گوشت خوك و شراب صرف نظر كنند و زیر بار حق نرفتند.

بنابراین ممكن است انسان با وجود این كه به چیزى یقین دارد، اما به علت هوا و هوس و لذت و غرور و... زیر بار آن نرود و آن را انكار نماید؛ نظیر فرعون اگر ایمان مى‌آورد دیگر كسى او را به خدایى قبول نمى‌كرد و مجبور بود آن همه قدرت و ثروت و شكوه و جلال و جبروت ظاهرى را رها كند و مانند یك انسان معمولى زندگى كند.

 


1. آل عمران (3)، 161.

رابطه ایمان با «علم» و «اختیار»

به هر حال، پس در ایمان، علاوه بر «علم» و «دانستن»، یك عنصر دیگر نیز لازم است و آن عنصر روحى و روانى است كه انسان باید حالت تسلیم و پذیرش و «انقیاد» در برابر حق و «التزام به لوازم» آن را در خود ایجاد كند. ایمان عبارت است از: «علم به اضافه حالت انقیاد درونى در پذیرش لوازم آن علم». از همین جا مسأله اختیارى بودن ایمان نیز روشن مى‌شود؛ چون داشتن یا نداشتن این حالت انقیاد و تسلیم، یك امر اختیارى است. كسى كه معتاد به سیگار است و با آن كه ضررهاى آن را مى‌داند، و با این حال باز هم حاضر نیست سیگار را كنار بگذارد، این گونه نیست كه مجبور به كشیدن سیگار باشد؛ بلكه مى‌تواند مثل هزاران نفر كه تصمیم گرفتند و ترك كردند، او نیز عزم خود را جزم نماید و سیگار را ترك كند. این حالتِ زیر بار رفتن، بناگذاشتن بر این كه به لوازم علمش ملتزم باشد امرى كاملا اختیارى است.

بدین ترتیب، «دانستن» با «اختیارى بودن» منافاتى ندارد؛ به خلاف آن سخن كه مى‌گفت، اگر علم پیدا كرد چاره اى جز پذیرش و تسلیم ندارد؛ و از این روى معتقد بود كه ایمان با علم جمع نمى‌شود. پاسخ ما این است كه «علم» یك چیز است و «بنا گذاشتن بر التزام به لوازم آن علم» امر آخرى است و این دومى، همان گونه كه توضیح دادیم، امرى است كه كاملا در اختیار خود انسان است. حتى خود علم و دانستن هم مى‌تواند به لحاظ مقدماتش، اختیارى باشد. كسى كه براى كنكور درس مى‌خواند و زحمت مى‌كشد و قبول مى‌شود و به دانشگاه مى‌رود، آیا این دانشگاه رفتن برایش اختیارى است یا غیراختیارى؟ بدیهى است كه اختیارى است. پس چنین شخصى كه به دانشگاه رفته و درس خوانده و عالم و متخصص شده است، بدان سبب است كه خودش خواسته و اختیار كرده است. اگر مى‌خواست، درس نمى‌خواند و در كنكور قبول نمى‌شد،

یا بعد از ورود به دانشگاه درس نمى‌خواند تا اخراج شود. درست است كه اگر معلم در كلاس هندسه، قضیه اى را با برهان اثبات كرد، دانش آموز برایش علم حاصل مى‌شود و راه انكار ندارد، اما خودِ رفتن سر كلاس و نشستن و گوش دادن و دل سپردن به معلم (كه در پیدایش این علم دخیل هستند) امورى اختیارى هستند.

به هر حال، بر فرض كه حصول علم هم اختیارى نباشد، اما ایمان، علمِ تنها نیست و «انقیاد» نیز شرط آن است، و انقیاد امرى كاملا اختیارى است. تصمیم گرفتن بر این كه به لوازم آن علم ملتزم باشد یا خیر، در اختیار خود انسان است. پس منافات ندارد كه ایمان امرى اختیارى باشد و احیاناً همراه باشد با علمى كه پیدایش آن علم اختیارى نیست. سرّ مطلب هم این است كه وقتى در یك مجموعه، یك عنصر اختیارى وجود داشته باشد براى آن كه آن مجموعه را اختیارى بدانیم كافى است.

ذكر یك مثال دیگر مى‌تواند به بیشتر و بهتر روشن شدن مسأله كمك كند. فرض كنید بنده كه الآن مشغول سخن گفتن هستم، این حرف زدن و سخن گفتن، امرى است اختیارى یا غیراختیارى؟ روشن است كه اختیارى است. اما براى این سخن گفتنِ من صدها مقدمه لازم است كه هیچ كدام در اختیار من نیست. من باید ریه داشته باشم، باید حنجره داشته باشم، باید تارهاى صوتى حنجره ام سالم باشند، باید دهان و بینى داشته باشم كه هوا را به درون ریه بكشم و بیرون بدهم، و بسیارى مقدمات دیگر. آیا اینها در اختیار من است؟ آیا این كه من ریه داشته باشم یا خیر، به اراده و اختیار من است؟ روشن است كه این خدا است كه به من ریه داده، نه آن كه خودم اختیار كرده باشم كه ریه داشته باشم. آیا این كه هوا موجود باشد، به اختیار من است؟ هوا را خدا خلق كرده، نه آن كه چون من اراده و اختیار كرده ام كه هوا باشد، هوا هست. اكنون

سؤال این است كه پس چرا با این كه هیچ یك از این مقدمات اختیارى نیست و به اراده من شكل نگرفته است، باز هم مى‌گوییم كه سخن گفتن، كارى اختیارى است؟ پاسخ این است كه، چون یك جزء آن اختیارى است؛ این كه من تصمیم بگیرم این لفظ و صوت را به صورتى ایجاد كنم كه به شكل این الفاظ و كلمات خاص درآید، در اختیار من است. پس وجود یك جزء اختیارى در یك مجموعه اى كه ده ها جزء غیر اختیارى دارد، براى صدق «اختیارى بودن» بر آن كافى است.

ایمان نیز به همین صورت است كه امرى اختیارى است، با این كه شرط آن دانستن و علم است كه احیاناً آن علم ممكن است به صورت غیراختیارى براى انسان پیدا شود. گرچه «دانستن» ممكن است بى اختیار من حاصل شود، اما «تصمیم» بر این كه به لوازم این علم عمل كنم یا خیر، در اختیار من است؛ و همین براى صدق «اختیارى بودن» ایمان كافى است.

اكنون قضاوت كنید، آن كسى كه نام خودش را فیلسوف گذاشته و مى‌گوید، ایمان اگر اختیارى باشد با علم نمى‌سازد، تا چه حد اشتباه مى‌كند. آیا صرف این كه من مى‌دانم سیگار مضر است، براى خوددارى از مصرف سیگار كافى است؟ یا علاوه بر آن باید تصمیم داشته باشم كه سیگار نكشم؟ آیا چون علم دارم، مجبور هستم كه سیگار نكشم؟! و آیا اختیارى بودن لزوماً همراه «جهل» و نادانى است؟! این چه ادعاى گزافى است كه بگوییم، لازمه اختیارى بودن ایمان این است كه علم نباشد و جهل و شك باشد؟ بلى این سخن ممكن است براى سردمداران كلیسا كه در مخمصه عقاید باطل و بى اساس گرفتار آمده اند، مناسب باشد. همان طور كه اشاره كردیم، آنان براى فرار از پاسخ گویى درباره عقاید و تعلیماتى كه با عقل سازگارى ندارد، این راه را انتخاب كردند كه بگویند، حوزه علم و عقل با حوزه دین متفاوت است و اینها تعالیم دینى است و ربطى به علم و عقل ندارد.

 

اما ایمانى كه اسلام مى‌خواهد هر گز ایمان كوركورانه و از سر نفهمى و جهالت نیست. به عكس، اول باید بفهمیم و بشناسیم و بعد ایمان بیاوریم. ایمان كوركورانه و جاهلانه هیچ ارزشى ندارد. ابتدا باید تحصیل علم كرد و سپس تصمیم به التزام گرفت.

مقدمه ایمان: یقین منطقى یا یقین عرفى؟

نكته اى كه در این جا وجود دارد و تذكر آن لازم است این است كه این علمى كه مقدمه براى ایمان است و حصولش براى پیدایش ایمان لازم است «علم عرفى» است. توضیح این كه:

یك اصطلاح علم كه در منطق به كار مى‌رود به این معنا است كه انسان به یك واقعیت نفس الامرى یقین داشته باشد به نحوى كه اعتقاد صددرصد داشته باشد كه محال است غیر از آن باشد؛ یعنى هیچ، حتى یك در میلیون هم، احتمال خلاف آن را ندهد. بسیارى از قضایا در ریاضیات از این قبیل هستند. یا مثلاً این كه «جمع دو نقیض ممكن نیست» از همین سنخ قضایا است، و بسیارى قضایاى دیگر. این اصطلاح، اصطلاحى خاص از علم است و منظور ما از علمى كه مقدمه ایمان قرار مى‌گیرد چنین علمى نیست. آن علمى كه در ایمان لازم است علمى است كه اصطلاحاً به آن «اطمینان» گفته مى‌شود. اطمینان یك حالت درونى و روانى است كه انسان دیگر دغدغه و اضطراب درونى و روحى نسبت به یك مطلب ندارد و آرامش خاطرى در مورد آن یافته است. گرچه برهان عقلىِ صدر در صد بر آن اقامه نشده و احتمال خلاف آن عقلا و به دقت فلسفى وجود دارد، اما احتمال خلافى بسیار ضعیف است كه نوع انسان ها و عرف، به آن اعتنایى نمى‌كنند و با وجود آن، نفْسشان قانع شده كه مطلب همان گونه است كه اعتقاد دارند. این یقین، یقین فلسفى نیست، یقین عرفى است؛ یعنى همان معامله اى را كه فیلسوف با یقین فلسفى مى‌كند، عرف و

نوع مردم نسبت به «اطمینان» مى‌كنند. «اطمینان» از نظر فلسفى و دقت عقلى، یك ظنّ بسیار قوى و با احتمال خلاف بسیار كم است. به عبارت دیگر، برخى مطالب در ذهن ما هنوز حالت خلجان و نوسان دارد و سكون و آرامش خاصى در نفس و ذهن خود نسبت به آنها احساس نمى‌كنیم، و برخى دیگر این گونه نیستند و ذهن در مورد آنها با خاطر آسوده، اعتقادى را پذیرفته است. مثالى مى‌زنیم تا مطلب روشن تر شود:

فرض كنید شما صبح از منزل خارج شده اید و به محل كار یا جاى دیگرى رفته اید. پس از چند ساعت، دوباره قصد مراجعت به منزل مى‌كنید. این جا اگر از شما بپرسند آیا یقین دارید كه منزلتان صحیح و سالم سر جایش هست كه مى‌خواهید به آن باز گردید، شما با هیچ برهان عقلى و ریاضى نمى‌توانید این مطلب را اثبات كنید. شاید خداى ناكرده حادثه اى اتفاق افتاده باشد و منزل شما به كلى از بین رفته باشد. چنین احتمالى عقلا قابل نفى نیست. اما شما هر روز بدون اعتنا به چنین احتمالى، با آرامش خاطر از این كه خانه اتان در جاى خود هست به منزل مراجعه مى‌كنید. اصولا بسیارى از كارها و امور در عرف عقلایى و جارى مردم و جامعه بر اساس همین «اطمینان» و «یقین عرفى» انجام مى‌شود و با این كه یقین فلسفى و صد در صد وجود ندارد، اما عُقَلا بدون اعتنا به احتمال خلاف، آثار علم و یقین را مترتب مى‌كنند.

اكنون در مورد ایمان مى‌گوییم، علمى كه مقدمه ایمان است همین علم عرفى و «اطمینان» است و ضرورت ندارد حتماً به یقین فلسفى ـ یقینى كه احتمال خلافش صد در صد محال است ـ برسیم؛ مثل این كه یقین داریم كه 2 ضرب در 2 محال است غیر از 4 بشود. یقین فلسفى در مورد ایمان، براى اولیاء الله و كسانى مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاصل مى‌شود. این یقین بسیار نادر است، ولى مراتب نازل ترش و شبیه آن، براى برخى افراد پیدا مى‌شود. از همین جا است كه بحث مراتب ایمان مطرح مى‌شود.

 

دو عامل ازدیاد و تقویت ایمان

اولین مرتبه ایمان، با همین مظنه و اطمینانى كه ذكرش گذشت حاصل مى‌شود. هنگامى كه ذهن انسان نسبت به مطلبى از تب و تاب و اضطراب و خلجان افتاد و به سكون و آرامش رسید، كه اگر از او بپرسند، مى‌دانى، بگوید: «آرى، مى‌دانم»، همین حالت براى ایمان كافى است. بعد كه ایمان آورد و تصمیم گرفت به لوازم این اطمینان عمل كند و واقعاً عمل كرد، ممكن است به مرور، با دلایل و قراین بیشترى این ظن تقویت شود و عزم انسان بر التزام نیز قوى تر گردد. در این حالت، ایمان ازدیاد پیدا مى‌كند و مرتبه اش بالاتر مى‌رود. قرآن كریم مى‌فرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَ جِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ءَایَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً1؛ مؤمنان، همان كسانى اند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید.

اگر انسان یك دلیل بر مطلبى داشت و بعد دو دلیل پیدا كرد، اطمینانش نسبت به آن مطلب بیشتر مى‌شود. اگر دو دلیل بشود پنج دلیل، باز هم اطمینانش بیشتر مى‌شود. این، یكى از راه هاى تقویت و افزایش ایمان است.

یك راه دیگر تقویت و ازدیاد ایمان نیز در اثر همان التزامى است كه انسان در عمل پیدا مى‌كند. وقتى به وجود چیزى اطمینان پیدا كرد و به آن نزدیك شد و با آن انس گرفت، به مرور، رغبت و میل و پذیرش او بیشتر مى‌شود. خود ما حتماً چنین تجربه هایى داشته ایم. هیچ یك از ما این درجه از ایمان را كه الآن داریم در كودكى و اوایل بلوغ نداشته ایم. ابتدا ما را تشویق كردند كه نماز بخوانیم. كم كم گفتند به معناى آنچه مى‌گویى توجه داشته باش. گفتند، قرآن بخوان و در معانى آن تأمل كن. گفتند، دعا بخوان و با خداوند مناجات كن. به مرور و آرام آرام، انسان جود خدا را بیشتر لمس مى‌كند، بیشتر با خدا انس


1. انفال (8)، 2.

مى‌گیرد و به او نزدیك تر مى‌شود. بنابراین خود عمل و التزام عملى باعث تقویت ایمان مى‌شود. در مقابل نیز كسانى كه ابتدا ایمان بیاورند اما موفق نشوند به لوازم آن عمل كنند ایمانشان رشد نمى‌كند. اگر مبتلا به گناه و خلاف لوازم آن شوند، همان ایمان اولیه نیز كم كم ضعیف مى‌شود و ممكن است در اثر تكرار و ازدیاد گناه، به سلب ایمان به طور كلى بینجامد: ثُمَّ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِینَ أَسَؤُا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِأَیَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُنَ1؛ آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند این گونه شد كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به ریشخند مى‌گرفتند.

پس ایمان امرى است قابل تقویت یا تضعیف. چگونه تقویت مى‌شود؟ یكى، با تقویت علم، كه از پایه هاى ایمان است. در این راه، انسان از ظن به یقین مى‌رسد و یقینش نیز مى‌تواند مضاعف گردد؛ یعنى نه تنها یقین به اصل مطلب پیدا كند، بلكه یقین به نفى خلافش نیز پیدا كند. راه دوم، از طریق مداومت بر التزام به لوازم است. هر چه بیشتر مراقبت نماید و عمل كند، رغبت، پذیرش و انقیادش نیز بیشتر مى‌شود.

چكیده بحث

خلاصه بحث این جلسه ما این شد كه ایمان عملى است اختیارى و چیزى بیش از «علم» كه مقدمه ایمان است و گاهى بدون اختیار نیز ممكن است پیدا شود. این عمل اختیارى عبارت است از این كه انسان در قلب خود حالتى را ایجاد كند كه تصمیم بگیرد به «لوازم علم» خود و آنچه مى‌داند، عمل كند. اگر علم دارد ولى تصمیم گرفته كه هرگز به لوازمش عمل نكند، این ایمان نیست. كسى كه مى‌گوید، من یقین دارم پیامبر اسلام واقعاً پیامبر الهى بوده و راست گفته است، اما تصمیم دارم به هیچ یك از دستوراتش عمل نكنم؛ چنین كسى ایمان ندارد، فقط علم است. ایمان آن حالتى است كه لازمه اش تصمیم به عمل است.

 


1. روم (30)، 10.

نتیجه دوم بحث ما این شد كه شرط ایمان، علمِ یقینىِ فلسفى نیست، بلكه علم عادى و عرفى، كه همان اطمینان است، براى ایمان كافى است. همین مقدار كه ذهن دیگر اضطراب و دغدغه ندارد و گرچه احتمال خلاف مى‌دهد، اما این احتمال به حدى ناچیز است كه حالت سكون و آرامش نفس و ذهن را بر هم نمى‌زند و به همین سبب به آن اعتنا نمى‌كند.

نكته سوم این شد كه ایمان مراتب دارد. انسان وقتى به مفاد آیات قرآن توجه پیدا مى‌كند و در آنها تدبر مى‌نماید، جاذبه قرآن قلب و روحش را تسخیر مى‌كند و انگیزه پیدا مى‌كند كه به آنها عمل كند و بیشتر با خدا انس بگیرد: ... إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ءَایَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً. از آن طرف نیز وقتى شخص فاسق تصمیم مى‌گیرد كه به لوازم علمش ملتزم نباشد و گناه روى گناه انجام مى‌دهد، همان ایمان اولیه اش نیز ضعیف مى‌شود و ممكن است تا بدان جا پیش رود كه ایمانش به كلى زایل شود: ثُمَّ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِینَ أَسَؤُا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِأَیَاتِ اللَّهِ.

هم چنین روشن شد این كه برخى گفته اند لازمه ایمان و اختیارى بودن ایمان، جهل و شك است، سخنى باطل و گزاف است. اگر انسان بداند كه چیزى واقعیت ندارد ممكن نیست به آن ایمان بیاورد. اگر شما دلیل و برهان برایتان اقامه شد كه «یك»، «سه» نیست و «سه» نیز «یك» نیست، امكان ندارد ایمان بیاورید كه «یك» و «سه» یكى هستند! تثلیث مسیحیت همین است: خداى یگانه سه گانه! حتى حالت تساوى و شك پنجاه پنجاه نیز منجر به ایمان نمى‌شود. حتماً باید یك طرف رجحان پیدا كند، آن هم رجحان قابل اعتنا، تا ایمان پیدا شود. كسانى كه ادعا كرده اند ایمان ملازم با جهل است، نه ایمان را فهمیده اند كه چیست، نه جهل را و نه علم را.