بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/24 همزمان با شب پنجم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در دو جلسه گذشته مطالبی را پیرامون وحدت و اتحاد بیان کردیم. گفتیم که ارزش وحدت تابع ارزش هدفی است که برای آن انجام میگیرد. اگر وحدت برای تحقق حقی باشد، به اندازهای که آن حق ارزش دارد حفظ آن وحدت هم ارزش خواهد داشت و بر عکس اگر در راه ابطال حقی یا در راه تحقق باطلی انجام گیرد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه به اندازه ارزش منفی آن باطل، این وحدت هم ارزش منفی خواهد داشت.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که متحد و هماهنگ شدن، در رفتار میسّر است و گرنه در فکر، اعتقاد و ایمان نمیتوان بنا را بر تبعیت از غیر گذاشت؛ همانطور که در دین ـ چه حق و چه باطل ـ اکراه معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است؛ حداکثر کاری که مکرِه میتواند انجام دهد این است که مانع شود که شخص طبق اعتقادش عمل کند یا او را وادار کند که عملی بر خلاف مقتضای اعتقادش انجام دهد. داستان یاسر و سمیه و عمار این بود که از طرف مشرکین بر برائت از اسلام اکراه شدند؛ اما هیچ یک از مشرکین نتوانستند اعتقاد آنها را سلب کنند. یاسر و سمیه مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند. مشرکین هم آنها را به قتل رساندند. عمار در لفظ اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد؛ ولی خیلی مضطرب بود که آیا کار درستی کرده است یا نه. با حالت اضطراب خدمت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم مشرف شد و عرض کرد: «میترسم هلاک شده باشم»؛ و بعد جریان را نقل کرد. این آیه نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان.1؛ حضرت فرمودند: تو کار درستی کردی؛ تقیه کردی و جان خود را حفظ کردی؛ ولی اضطراب و شکی در ایمانت پیدا نشد.
نمیتوان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت عوض کرد. این شدنی نیست. اعتقاد و ایمان تابع مبادی خاصی است؛ اگر آن مبادی وجود داشته باشد ایمان پیدا میشود و اگر نبود پیدا نمیشود. آن چه موضوع بحث است هماهنگی در «رفتار»؛ برای حفظ وحدت و اتحاد است. رفتار، موضوع تقیه و ائتلاف عملی قرار میگیرد. این ائتلاف در بعضی موارد میتواند صحیح باشد و آن در جایی است که برای تحقق یک هدف ارزشمندی باشد.
در اسلام یک سلسله احکامی داریم که تابع عناوین خاصی است که در فقه به عناوین ثانوی معروف است و احکامی هم که به تبع آنها ثابت میشود احکام ثانوی است. اکثر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمده است؛ مثل اضطرار؛ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ؛2؛ اگر کسی اضطرار پیدا کرد به خوردن حرام در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد گناهی بر او نیست»؛ یعنی حکم اولی به واسطه اضطرار برداشته میشود. این را حکم ثانوی میگویند. در آیه دیگری میفرماید: «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی&rlm؛ شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛3؛ خدا اجازه نمیدهد که با کفار روابط دوستانه داشته باشید، مگر اینکه از آنها بپرهیزید.»؛ تُقاة؛ به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه لغت اسم مصدر از فعل «اتّقی»؛ هستند و یک معنا دارند. این نیز عنوانی ثانوی است و حکمی ثانوی دارد.
در مبانی فقهی ما آمده است که بین خود مسلمانان نیز گاهی تقیه لازم میشود. داستان عمار تقیه از مشرکین بود؛ ولی در روایات ما بیان شده که این تقیه در بین خود مسلمین هم جاری است و آن در جایی است که مسلمین با هم اختلاف پیدا کردهاند و این اختلافات به گونهای تشدید شده است که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر عملاً تبعیت نکند جانش در خطر میافتد. این مضمون التَّقِیَّةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی4؛ که از همه حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین نقل شده موضوعش همین است. حقیقت این مسأله این است که امر انسان دایر میشود بین اینکه عمل واجبی را مانند فرقه خاصی انجام دهد، مثلاً نماز را دست بسته بخواند و جانش سالم بماند، یا اینکه مطابق حکم اولی انجام دهد اما جانش به خطر بیافتد. در اینگونه مسائل، مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم پیدا میکند و شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است اهم میداند؛ از اینروست که میفرماید: از حکم اولی صرف نظر کن و حکم ثانوی را انجام بده. این همان تقیهای است که همه فقها به آن فتوا دادهاند و همه آن را میشناسیم.
نوع دیگری از تقیه هم داریم که حضرت امام رضواناللهعلیه به خصوص روی آن تکیه فرمودند و بعضی از فقهای دیگر هم به آن فتوا دادهاند و آن «تقیه مداراتی»؛ است؛ یعنی اگر انسان بخواهد طبق فتوای مذهب خودش عمل کند جانش به خطر نمیافتد، اما یک مصلحت اجتماعی اسلامی به خطر میافتد؛ افترا و دشمنی و کدورت و پراکندگی بین مسلمانان به وجود میآید و این باعث میشود که دشمنان سوءاستفاده کنند و عزت و مصالح جامعه اسلامی از بین برود. امام رضواناللهعلیه استدلالات زیادی برای این مسأله بیان فرمودهاند. تحلیل آن این است که در اینجا بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان تزاحم واقع میشود. امام استدلالاتی کردهاند که بسیاری از روایاتِ تقیه ناظر به یک چنین چیزی است و همه آنها فقط به «تقیه خوفی»؛ مربوط نیستند.
تا اینجا روشن شد که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع آن مصلحتی است که در حکم ثانوی است؛ بنابراین اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحت اقوایی باشد جایز نیست. امام رضواناللهعلیه میفرمایند: در صورتی تقیه ـ چه خوفی و چه مداراتی ـ مشروع است که موجب تفویت مصلحت اقوایی نباشد. تعبیر ایشان این است که میفرمایند: «تقیه در مهامّ امور نیست»؛ بنابراین اگر جان پیغمبر یا امام معصومی در خطر باشد یا خطر حمله به خانه خدا وجود داشته باشد تقیه جایز نیست. در این موارد حفظ جان موجب تفویت مصلحت اقوی میشود. امام رضواناللهعلیه در جریان مبارزات فرمودند: «امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ و این حکم ایشان برای این بود که اسلام را در خطر میدیدند. ارزش جان ما بیشتر است یا اسلام؟ ایشان تشخیص داده بودند که اسلام در خطر است. از اینرو فرمودند: «تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها یا هزاران نفر هم کشته شوند باید کشته شوند تا اسلام محفوظ بماند.
همه اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد. ارزش تقیه به خاطر آن نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اگر بنا باشد نتیجه تقیه از دست رفتن چیزی باشد که ارزش آن از جان ما و وحدت ما و همه اینها بیشتر باشد، این تقیه چه ارزشی دارد؟! البته تشخیص اینگونه موارد به عهده فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک میکند. او میتواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست. به هر حال در اسلام چنین مطلبی وجود دارد که گاهی حکمی به عنوان اولی ثابت میشود و گاهی مصلحتی اقوا عارض میشود و برای حفظ آن مصلحت مهمتر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب میشود و حکم تغییر میکند. این مسأله در مسائل اجتماعی هم مصادیقی دارد و از جمله مصادیق آن تقیه است؛ بنابراین اگر تقیه باعث شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف آن، تدریجاً حقیقت تشیع فراموش شود، در اینجا تقیه معنا ندارد. آیا جان ما عزیزتر از حقیقت تشیع است؟! البته اگر دو خطر داشته باشیم که یکی متوجه اصل اسلام باشد و یکی متوجه مذهب تشیع، اینجا صحیح است که انسان از مذهب تشیع هم به کلی صرف نظر کند تا اصل اسلام و قرآن محفوظ بماند؛ البته این فرض بسیار نادری است و معلوم نیست حتی یک بار هم تحقق پیدا کند.
پس تصور نکنیم خود وحدت ارزش مطلقی است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همه جا حفظ شود. از اینجا معلوم میشود که وحدت با کسانی که راه باطلی را رفته و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خوردهاند و در ضعف به سر میبرند، برای حفظ و تقویت خودشان دعوت به وحدت میکنند، ارزشی ندارد. این افراد میگویند: «برای حفظ وحدت باید تابع ما شوید! وحدت یک اصل است و از آنجا که ما تابع شما نمیشویم برای حفظ وحدت باید شما تابع ما شوید!»؛ این وحدت چه ارزشی دارد؟ ما باید ببینیم از این وحدت چه نتیجهای به دست میآید. آیا باعث میشود که حق بیشتر قدرت پیدا کند و تقویت شود یا باطل؟ پس ارزش وحدت و اتحاد ـ به معنای هماهنگی در عمل ـ ارزش وسیلهای دارد؛ یعنی تابع آن هدفی است که بر این وحدت مترتب میشود. اگر آن نتیجهای که بر این وحدت مترتب میشود نه تنها فایدهای ندارد بلکه ضرر هم دارد، این وحدت نه تنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، بلکه ارزش منفی خواهد داشت. باید ببینیم از اینکه ما عملاً از وظیفه خودمان صرف نظر میکنیم و با رفتار دیگران موافقت میکنیم چه نتیجهای حاصل میشود؟ آیا مصلحت آن نتیجه اقوا و به حق نزدیکتر است و بیشتر موجب عزت جامعه اسلامی میشود یا نه، با این وحدت، حق تدریجاً فراموش میشود و مردم دیگر حق را نمیشناسند و ارزشها از بین میرود و اعتقادات فاسد میشود؟ اگر موجب تضعیف حق میشود این وحدت ارزش ندارد.
حال در مواردی که تشخیص داده شده که وحدت مصلحت اقوا دارد چه باید کرد؟ در اینجا باید برخی رفتارها را تغییر داد. آنچه که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که رفتار اجتماعی ما باید به صورتی باشد که سایر فرق اسلامی را علیه شیعه نشوراند و به شیعه بدبین نکند و کینه ودشمنیشان را نسبت به شیعه بیشتر نکند. نباید رفتار ما بهگونهای باشد که جان عدهای از شیعیان به خطر بیافتد. نباید کاری کرد یا حرفی زد که احساسات آنها را تحریک کند و در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی هم طبق فتوای آنها عمل کرد. حضرت امام به استناد روایات فرمودند: «حضور در جماعت مخالفین و نماز خواندن در صف اول آنها مثل نماز خواندن در مسجد الحرام پشت سر امام معصوم است.»؛ حرفی هم از اعاده نماز نزدند. این همان تقیه مداراتی است که حضرت امام روی آن تأکید دارند. بعضی از فقها آن را ذکر نکردهاند یا خیلی به آن اهمیت ندادهاند؛ ولی ایشان خیلی به این مسأله پرداختهاند.
سؤال دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که آیا معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران این است که بحث علمی و تحقیقی هم نکنیم؟ جواب این است که نزد عقلا چنین چیزی مقبول نیست. بله، نزد صهیونیستها مقبول است. آنها در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردند که تشکیک در هلوکاست را جرم میداند. اگر کسی بگوید که در آلمان نازی یهودیها دستهجمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند مجازاتش میکنند؛ لذا اگر کسی بگوید: تحقیق درباره حقانیت شیعه جرم است، این یک گرایش صهیونیستی است. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست. تحقیق کاری عقلایی است. عاقل آن است که به دنبال شناخت حق و باطل باشد تا حق را قبول و باطل را رد کند.
بنابراین ما میگوییم: ما حاضریم درباره مذاهب مختلف اهل تسنن تحقیق کنیم و هر جا ثابت شد که یکی از مذاهب اهلتسنن حق است بنده شخصاً در حضور شما و همه کسانی که بعدها میشنوند قول میدهم، مذهبم را تغییر دهم و سنی شوم. ما تابع حقیم؛ هر چه را بفهمیم حق است آن را روی سر میگذاریم. توقع داریم که دیگران هم همین طور باشند. آنها هم بیایند تحقیق کنند؛ اگر در مذهب ما مطالب صحیحی هست قبول کنید. إِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلى&rlm؛ هُدىً أَوْ فی&rlm؛ ضَلالٍ مُبین5؛ اگر در مذهب شما مطلب صحیحی بود ما قبول میکنیم و اگر در مذهب ما هم مطلبی بود که دلیل متقن داشت شما قبول کنید. این کار معقولی است و هر جا مطرح شود عقلا تحسین میکنند. همانطور که کتابخانههای ما پر از کتابهای شماست شما هم اجازه دهید کتابهای شیعه در کشورهای سنی به خصوص در عربستان آزاد باشد تا حقطلبان مطالعه کنند. مادامی که یکی از این دو مذهب اثبات نشده سعی میکنیم با هم با رعایت ادب و در محیطی آرام و دوستانه بحث کنیم. این یک تاکتیک است. همه میدانیم با پرخاش، با فحش و با بدگویی هیچ کس به نظر کسی علاقهمند نمیشود.
بنابراین ما دو وظیفه داریم؛ یک وظیفه، وظیفه علمی است که باید در فضای علمی و تحقیقی مبانی تشیع را اثبات کنیم؛ چون معتقدیم اسلام حقیقی تشیع است و آنچه که اهلبیت علیهمالسلام پذیرفته و عمل کردهاند همان چیزی است که پیغمبر اسلام فرمودهاند. دوست داریم که دیگران هم از این خوان کرم الهی بهرهمند شوند و گمراه و محروم نشوند. اگر فداکاریهای علمای شیعه در طول قرنها نبود معارف اهلبیت علیهمالسلام به ما نمیرسید. اگر تاریخش نوشته شود یک دائرهالمعارف میشود. این معارف را از کتابهای خطی در کتابخانههای مختلف دنیا جمعآوری و حفظ کردند و به ما رساندند. در این باره داستانهای عجیبی نقل شده است. من چند سال پیش سفری به هندوستان داشتم و در آنجا داستان عجیبی را شنیدم. عالمی شیعه مشغول نوشتن کتابی میشود و برای اثبات حقانیت شیعه و ابطال بعضی از نظرهای مخالفین احتیاج به کتابی پیدا میکند که یک نسخه بیشتر نداشت و در کتابخانه عالمی سنی بود. دوستانه از او درخواست میکند که کتاب را در اختیارش قرار دهد ولی او قبول نمیکند. این عالم شیعه از شهر خود مهاجرت میکند و به عنوان کارگر به شهر آن عالم سنی میرود. آن عالم برای خودش دستگاه وسیعی داشته است. به آنجا میرود و با تواضع میگوید: من غریب هستم و راه درآمدی ندارم. اجازه بدهید اینجا جارویی بزنم، ظرفی بشویم و لقمه نانی هم بخورم. آنها ترحم میکنند و او را به عنوان نوکر قبول میکنند. مدتی آنچنان خوش خدمتی میکند که صاحب بیت به او خیلی علاقهمند میشود. بعد از مدتی اجازه میخواهد که از کتابخانه استفاده کند. صاحبخانه که به او علاقهمند شده بود به او اجازه میدهد. ایشان نیمههای شب زیر نور یک شمع شروع به استنساخ آن کتاب میکند. پس از ماهها موفق میشود کتاب را استنساخ کند. بعد پیش صاحبخانه میرود و به بهانه دلتنگی برای بستگانش اجازه رفتن میگیرد. و بالأخره به هر قیمتی بود از آنها خداحافظی میکند و با کتاب از آن شهر میرود. وقتی به شهر خودش میرسد نامهای به صاحب آن کتابخانه مینویسد و پس از شرح ماجرا از او حلالیت میطلبد. آن شخص هم با اینکه خیلی ناراحت میشود ولی از همت ایشان تعجب میکند و در جواب مینویسد: تو کار خوبی نکردی که بدون اجازه من این کار را کردی؛ اما من به خاطر این همتی که تو داشتی تو را بخشیدم.
این نمونه کاری است که در طول تاریخ عالمان شیعه در زمینه کارهای فرهنگی انجام دادهاند تا امروز من و شما حضرت زهرا سلاماللهعلیها را بشناسیم. اگر این کارها انجام نگرفته بود گمان میکردیم که در صدر اسلام چند نفری با هم دعوایی داشتهاند و اکنون تمام شده است. اگر نبود این فداکاریها، من و شما اسم امام حسین علیهالسلام را هم بلد نبودیم؛ حق پایمال میشد و اصلاً هدف اصلی فراموش میشد. لذا ترک و تعطیل کار علمی و تحقیقی توجیهی ندارد.
وظیفه دوم رفتار مناسب داشتن است. پرخاشگری، بیادبی، بیاحترامی کردن کار صحیحی نیست. این کارها باعث میشود که هدف ما به تأخیر بیافتد یا نقض شود. این راهی است که شیطان به انسان نشان میدهد و او گمان میکند که چنین رفتاری شجاعت است. آیا زمانی که شیعه نسبتاً قدرتی داشت و امام صادق علیهالسلام جلسات درس وسیعی داشتند به طوری که علمای اهلسنت به وفور پای درس ایشان میآمدند با پرخاشگری و بیاحترامی با آنها برخورد میکردند؟ چه طور آنها حاضر میشدند پای درس ایشان بیایند؟ ما باید این روشها را یاد بگیریم. آنجا که تقیه خوفی لازم است، تقیه خوفی و آنجا که تقیه مداراتی لازم است، تقیه مداراتی داشته باشیم؛ اما در هیچ حالی راه تحقیق را مسدود نکنیم و به دیگران هم این فرهنگ را بیاموزیم. به کتابهای آنها هم احترام بگذاریم. شما تفسیر المیزان را ملاحظه بفرمایید. در بحثهای روایی همانطور که از کافی نقل میفرمایند، مینویسند: فی الدر المنثور ... و هیچ فرقی در نقل و در احترام به منقولعنه نمیگذارد.
بسیاری از مطالبی که ما برای اثبات مذهب و عقاید فقهی یا اعتقادات کلامی خودمان در مقابل آنان به کار میبریم از منابع آنهاست. آن منابع بیشتر برای طرف قانعکننده است؛ چون مدارک ما خیلی برای آنها اعتباری ندارد؛ لذا مرحوم صاحب عبقاتالانوار و بعد صاحب الغدیر اصرار داشتند که از کتابهای اهلسنت مطالب حق را جمعآوری کنند تا آنها حجتی نداشته باشند. ما هم باید این روش را یاد بگیریم و تکرار کنیم و کاری نکنیم که احساسات آنها تحریک شود و مانعی شود برای اینکه آنها حق را بشناسند. ما وظیفه داریم که معارف اهلبیت علیهمالسلام را برای نسلهای آینده و برای همه دنیا حفظ کنیم و هر چه بیشتر گسترش دهیم تا مردم با این حقایق آشنا شوند. باید موانع آن را برداریم و خودمان نیز مانع ایجاد نکنیم. کاری نکنیم که آنها اصلاً رغبت نکنند کتابهای ما را بخوانند و یا حرفهای ما را بشنوند. این کار عاقلانهای نیست. همانطور که تعطیلِ تحقیق هم کار عاقلانهای نیست.
انشاءالله از جلسه آینده یکی از بهترین و افتخارآمیزترین منابع شیعه را که همان خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها است مورد بحث قرار میدهیم و سعی میکنیم از مضامین این خطبه بهرهمند شویم که تالیتلو وحی قرآنی است و از نظر فصاحت و بلاغت، از نظر اتقان مطالب و از نظر شیوه استدلال، جدال و مناظره مجموعهای از چکیدة عقاید مذهب شیعه است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. نحل، 106.
2. بقره، 173.
3. آلعمران، 28.
4. بحارالانوار، ج2 ص 74.
5. سبأ، 24.