بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/27 همزمان با شب هشتم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
الحمد لله على ما أنعم و له الشكر على ما ألهم؛[1] خطبه مبارک فدکیه با این عبارات شروع میشود که جلسه قبل جمله اول را در حدی که خدای متعال توفیق داد توضیح دادیم. در جمله دوم میفرمایند: و له الشكر على ما ألهم؛ تنها خدا را شکر میکنم بر آنچه الهام فرمود. الهام یعنیچه؟ الهام مثل وحی در لغت یک معنای عامی دارد؛ اما در شرع و به خصوص نزد علمای علم کلام و عقاید اصطلاح خاصی پیدا کرده است. از موارد استعمال وحی و الهام در قرآن کریم چنین استفاده میشود که وحی و الهام نوعی ادراک است (که گاهي ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه است) که با اسباب عادی کسب نشده است. نزدیکترین معنایی که گفته شده این است که وحی یعنی اشاره سریع. وقتی به کسی برای کاری اشاره کنند میگویند أوحی إلیه. چنانکه در باره حضرت زکریا علینبیناوآلهوعلیهالسلام میفرماید: فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا؛[2] ایشان به کسانی که آنجا مشغول عبادت بودند اشاره کرد که شما مشغول ذکر و عبادت باشید. اینجا تعبیر وحی شده است. حتی در مواردی که وسوسههای شیطانی در افرادی وارد میشود و اثر میکند هم تعبیر وحی به کار رفته است؛ «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ؛[3] شیطانها به شاگردان، دوستان و کسانی که با آنها ارتباط دارند وحی میکنند.» در جای دیگر میفرماید: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ؛[4] در اینجا از وسوسه شیطان هم تعبیر به وحی شده است. گاهی انسان احساس میکند که باید کاری را انجام دهد یا یک مطلبی به ذهنش میآید ـ گاهی خوب و گاهی بد؛ برای چنین مواردی در اصل لغت عرب تعبیر وحی به کار میرود که گاهی شیطان است که وحی میکند و ما نمیفهمیم. حتی نسبت به حیوانات، بلکه به یک معنا نسبت به همه موجودات، تعبیر وحی به کار رفته است؛ «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا؛ ما به زنبور عسل وحی کردیم که خانههایی در کوهها درست کند.» کلمه وحی در این آیات به معانی لغوی بکار رفته است. این وحی به معنای این است که یک نوع ادراکی در یک موجودی پیدا شود بدون اینکه خودش کسب کرده باشد و حتی ممکن است که خودش نداند که چنین چیزی دارد.
اما در اصطلاح علما، به خصوص علمای کلام و نیز در عرف متشرعه، این انصراف جا افتاده که وحی، یک نوع رابطه تعلیم و تعلم بین خدا و انبیاست. به کسی وحی میشود که پیغمبر باشد. وحی در اصطلاح فقط درمورد ادراک غیر عادی الهی بهکار ميرود که خدای متعال به انبیاء القا میفرماید. در این اصطلاح حتی برای ائمه اطهار صلواتاللهعلیهمأجمعین هم تعبیر وحی به کار نمیرود. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح الهام را داریم. فرق الهام و وحی خیلی روشن نیست؛ هر دو ادراکی است که از روی اکتساب نباشد و معمولا هم دفعتاً پیدا میشود؛ ولی الهام در عرف متشرعه به خصوص شیعیان یک اصطلاح خاصی پیدا کرده است و آن اینکه الهام ادراک خاصی است که خدا به اولیای خودش مرحمت میکند. الهام نوعی ادراک از سنخ وحی، اما ضعیفتر از وحی است. در بعضی روایات آمده است که فرق بین وحی و الهام این است که در وحی ملک حامل وحی دیده میشود؛ اما در الهام ملک دیده نمیشود و فقط اثر آن در قلب احساس میشود.
قرآن کریم از یک نوع الهام یاد کرده که شامل همه انسانها میشود. در سوره شمس بعد از یازده قسم میفرماید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛[5] خدا به نفس و روح آدمیزاد فجور و تقوا را الهام کرد.» همه انسانها با یک درک خدادادی کار خوب و بد را میشناسند، یا تمایل به کار خوب و کار بد را در خودشان احساس میکنند. خودشان این تمایلات را کسب نکردهاند و از کسی یاد نگرفتهاند؛ بلکه این الهام الهی است.
الهام ممکن است از سنخ ادراکات باشد؛ یعنی خدا یک چیزی را به انسان میفهماند، و یا ممکن است از سنخ میل و گرایش باشد؛ یعنی میل به چیزی را در انسان الهام میکند. در مورد وحی هم این چنین است. قرآن میفرماید: «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ؛[6] خدا به اولیای خود انجام خیرات را وحی میکند.» در اینجا نمیفرماید: علم به خیرات را؛ بلکه میفرماید: فعل الخیرات. ظاهراً خود فعل وحی میشود؛ یعنی به عنایت الهی تمایل به کار خیر در اولیای خدا پیدا میشود. خداوند از این نمونه کارها زیاد دارد؛ مانند: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ؛ خدا محبت ایمان و تقوا را در دلهای مؤمنین قرار میدهد.» این کار خداست. وقتی مؤمن با دل خویش ایمان میآورد و از نعمت هدایت الهی استفاده میکند و شکرش را به جا میآورد، خدا هم به او پاداش میدهد. پاداش خدا به مؤمن این است که ایمان و عمل صالح را برای او دوست داشتنی میکند. در مقابل از کفر، فسوق و عصیان خوشش نمیآید. اصلاً از گناه کردن بدش میآید.
شاید ترتیب این سه، اشاره به مراتب این کراهت باشد. همه مؤمنان از کفر بدشان میآید. مرتبه بعد کراهت نسبت به فسوق است. مؤمن دوست ندارد که انسانِ بیبندوباری باشد. وقتی ایمانش قویتر شود و از نعمت هدایت الهی بیشتر استفاده کند، خدای متعال آن چنان به مؤمن عنایت میکند که از گناه هم بدش میآید. گناه در نزد مؤمن گویا بوي بدي دارد که از آن متنفر میشود. این از کارهای خداست. در همه انسانها دو گرایش قرار داده است. از طرفی همه ما کارهای خوب را دوست داریم و وقتی کسی کار خوبی میکند گرچه به ما هم هیچ ربطی نداشته باشد خوشمان میآید. این یک نوع کاری است که خدا برای انسانها انجام میدهد و از آن تعبیر به «الهام تقوا» میکند. از طرف دیگر نسبت به هر لذتی ـ اگرچه گناه باشد ـ نیز تمایل داریم. انسانهای ضعیفالایمان توجه به حرام یا حلال بودن لذت ندارند. ابتدائاً به طور طبیعی همه انسانها این لذتها را دوست دارند؛ ولی هر قدر در راه ایمان پیش روند این تمایلات تقسیم میشوند و دیگر لذتهای از راه گناه را دوست ندارند. وقتی عبادت و اطاعت میکنند تمایل به انس خدا روز به روز در وجودشان قویتر میشود تا به حدی میرسد که دیگر برای عبادت خدا بیتاب میشوند.
در مقابل الهامات عام، الهامات خاصی وجود دارد که مخصوص کسانی است که از آن الهامات اولیه حسن استفاده را بنمایند. الهامات خاص، هم در بخش نظری و هم در بخش عملی مخصوص اولیای خداست. آنها چیزهایی را میفهمند که دیگران نمیفهمند. گاهی به کاری تمایل پیدا میکنند؛ گویا يک منادی در وجودشان ندا میدهد که فلان کار خوب را انجام بده! یکباره انگیزه پیدا میکند که آن کار را انجام دهد. ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین و حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این موهبت الهی بهره فراوانی داشتند.
در مورد الهام تعبیر دیگری هم در روایات ما به کار رفته است و آن تعبیر «تحدیث» است. یکی از القاب حضرت زهرا سلاماللهعلیها محدَّثه است. گاهی به غلط محدِّثه گفته میشود به گمان اینکه چون حضرت برای دیگران حدیث میگفتند به ایشان محدِّثه گفته میشود. در حالي که محدَّث به کسی گویند که ملائکه با او حرف بزنند و برایش حدیث گویند. همه انبیاء و ائمه معصومین علیهمالسلام محدَّث بودند. خداوند تعالی برای غیر انبیاء هم الهام دارد؛ حتی برای غیر ائمه علیهمالسلام هم الهام وجود دارد؛ به اين معنا که فرشتهای با انسانی سخن بگوید ولی او آن فرشته را نبیند. این مقامی است که خدا به بندگان خاصی میدهد.
در اینجا ممکن است سؤال شود که: از طرفی ما معصومین را منحصر در عدهای خاص میدانیم و از طرفی میدانیم که برخی از امامزادگان و اولیای الهی هیچگاه گناه نکردند و به یک معنا معصوم بودند؛ جمع این دو مطلب چگونه است؟ جمع این دو مطلب به این صورت است که ظاهراّ چهارده معصوم یعنی چهارده معصومی که عصمتشان از طرف خدا تضمین شده است و همانطور که خدای متعال عصمت انبیاء را برای ما ضمانت کرده به طوری که عصیان و خطایی مرتکب نمیشوند، همان را درباره ائمه اطهار و حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم ضمانت کرده است. دلیل قطعی داریم برای اینکه اینها باید معصوم باشند؛ اما این معنایش این نیست که غیر از اینها ممکن نیست معصوم باشند. مرحوم آیتآلله العظمی بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: در نجف شخصی را میشناختم که با اینکه کارمند سادهای بود هنگام احتضار در حالي که مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای میلانی بالای سرش بودند گفته بود: «خدایا! تو شاهدی از آن روزی که من به تکلیف رسیدم تا به حال عالماً عامداً هیچ گناهی نکردهام!» ظنّ قوی بنده این است که مرحوم آیتالله بهجت حتي قبل از به تکلیف رسیدنشان هم گناهی مرتکب نشده بودند و بعد از تکلیفشان هم ما حتی چیزی که بتوان مکروه بودنش را اثبات کرد از ایشان ندیدیم! خدا میتواند این چنین بندههایی داشته باشد؛ اما این معنایش این نیست که چهارده معصوم، پانزده معصوم شدند!
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطبه شریف بعد از حمد بر نعمتهای الهی میفرمایند: و له الشکر علی ما الهم؛ خدا را شکر میکنم بر الهاماتی که فرموده است. در این جا دو احتمال میتوان مطرح کرد؛ یکی اینکه منظور از این الهام همان الهام عامی باشد که خدا نسبت به همه انسانها و یا حتی غیر انسانها هم فرموده است و چون حضرت سلاماللهعلیها یکی از آنها هستند و این نعمت به ایشان هم داده شده است خدا را شکر میکنند. مثل اینکه ما خدا را شکر کنیم که به ما چشم داده است. خداوند به خیلی از انسانها چشم داده است؛ ولی این مانع نمیشود از اینکه ما خدا را بر این نعمت شکر کنیم. اما شاید احتمال قويتر این باشد که حضرت، خدا را شکر میکنند به این جهت که خدا الهامات خاصی به این خانواده عنایت فرموده است و اینجا تعبیر شکر مناسبتر از حمد است؛ چون در شکر این جهت لحاظ شده است که ستایش میکنم کسی را که به طور خاص نعمتی به من داده است؛ البته معنای اول هم غلط نیست؛ اما به نظر میرسد که این معنای دوم مناسبتر باشد و این یک نوع براعت استهلال است؛ یعنی چون بناست در این خطبه به مطالبی اشاره کنند که خدای متعال به ایشان الهام فرموده است، اول اشاره میکنند که خدا به ما بعضی چیزها را الهام فرموده است و من پیشاپیش به خاطر این نعمت اختصاصی خدا را شکر میکنم.
از جمله این الهامات آن الهاماتی است که مصحف حضرت فاطمه سلاماللهعلیها را تشکیل داده است. روایات بسیاری نقل شده است که در آن چند روز بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که آن مصیبتهای عظیم و غیرقابل وصف بر آن حضرت وارد شد خدای متعال جبرئیل را میفرستاد که با حضرت زهرا سلاماللهعلیها صحبت کند و برای ایشان تسلی باشد تا حضرت زیاد به آن غصهها و مصیبتها فکر نکند. جبرئیل راجع به داستانها و حوادثی که بعدها اتفاق میافتد برای حضرت نقل میکرد. بعد اینها جمع شد و به مصحف فاطمه سلاماللهعلیها نامگذاری شد. در بعضی روایات آمده که در این مصحف چیزی از حلال و حرام نبود و فقط پیشگوییهایی بود که جبرئیل برای حضرت زهرا سلاماللهعلیها از حوادث آینده کرده بود. حضرت آنها را ثبت کردند و به صورت کتابی درآوردند. [7]
مصحف یعنی جمعآوری شده. برخی افراد بیاطلاع گمان کردهاند که این مصحف چیزی است در مقابل قرآن؛ یعنی قرآن مصحفی برای پیغمبر صلیاللهعلیهوآله است و در مقابل آن حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم مصحفی داشتهاند. یکی از تهمتهایی که به شیعیان میزنند این است که میگویند: شیعیان معتقدند حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم پیغمبر بوده و غیر از قرآن مصحفی داشتهاند و شیعیان برای خود، قرآن دیگری قائل هستند! در صورتی که آن مصحف همین تحدیثهای جبرئیل بوده است و ایشان آنها را جمعآوری کردهاند و به صورت کتابی درآوردهاند. ائمه اطهار علیهمالسلام در بسیاری از روایات میفرمایند: «وجدنا فی مصحف فاطمه؛ در مصحف حضرت فاطمه این چنین یافتیم.» به هر حال این مصحف از مصادیق الهاماتی است که اختصاص به حضرت زهراسلاماللهعلیها داشته است و جمله: و له الشکر علی ما الهم، میتواند براعت استهلال باشد نسبت به الهاماتی که در طول خطبه به آنها اشاره خواهند فرمود.
[1] . بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
[2]. مریم، 11.
[3] . انعام، 121.
[4] . انعام، 112.
[5] . شمس، 8.
[6] . انبیاء، 73.
[7] . بحارالانوار، ج26 ص44.