یكی از مهمترین نظریات اخلاقی در جهان غرب نظریة اخلاقی امانوئلكانت (1724 ـ 1804)، فیلسوف برجستة آلمانی، است. كانت دیدگاه اخلاقی خود را عمدتاً در دو كتاب بنیاد مابعدالطبیعة اخلاق كه در سال 1785 به چاپ رسید و كتاب نقد عقل عملی كه سه سال بعد در 1788 منتشر شد، عرضه كرده است. نظریه اخلاقی كانت جزء نظریات واقعگرایانهای است كه تأكید فراوانی بر عنصر وظیفه و تكلیف دارد. كانت مدعی است از آنجا كه عقل یك قوه ذاتی است، كه تقریباً به طور یكسان در همه آدمیان وجود دارد، میتوان با استناد به آن و با استمداد از آن، مشكلات فكری و اخلاقی افراد را به شیوهای كما بیش یكسان حل كرد. به عنوان مثال، اگر كسی برای صواب بودن یك عمل، استدلال عقلی صحیحی را بیان كند، همة موجودات عاقل دیگری نیز كه در وضعیتی شبیه به وضعیت او قرار گیرند، نتیجه استدلال او را خواهند پذیرفت. به هر حال، اگر عقلْ موهبتی همگانی است، پس دستورها و قوانین آن نیز همگانی هستند. اما نكتة مهم این است كه بدانیم قواعد و قوانین عقل چه چیزهای هستند و چگونه به دست میآیند.
كانت بر این باور است كه همانطور كه در عقل نظری دستهای از احكام بدیهی داریم كه مقدم بر تجربه و پیشینی به حساب میآیند، در محدودة عقل عملی نیز دستهای از احكام داریم كه پیشینی بوده و عقل انسان به تنهایی و مستقلاً میتواند آنها را درك كند. البته تفاوت عقل عملی و عقل نظری از دیدگاه كانت، صرفاً از جنبه كاربرد آنها است. یك
عقل بیشتر نداریم. خود كانت تصریح میكند كه «در نهایت فقط یك عقل واحد است كه اطلاقات آن از یكدیگر متمایزند». یعنی یك عقل بیشتر نداریم اما به دو طریق میتواند با متعلقات خود سر و كار داشته باشد. «یكی این كه متعلق خود را تعین بخشد، در حالی كه متعلق مزبور در اصل از منشأ دیگری غیر از خود عقل ناشی شده باشد، دیگر این كه متعلق خود را واقعیت بخشد. اولی معرفت عقلی نظری است دومی معرفت عقلی عملی». به تعبیر دیگر، عقل در كاركرد نظریاش تعیّنبخش یا تقوّمدهندة اعیانی است كه در شهود به آن عرضه میشود اما در كاركرد عملیاش، خودش منشأ و مبدء متعلقات خودش است. به تعبیر خود كانت، عقل در كاركرد عملی است كه با مبانی تعیین و تقدیر اراده سرو كار دارد. یعنی قوهای است كه «یا اعیان مقابل و مطابق با مفاهیم را ایجاد میكند یا تصمیم به ایجاد آنها دارد (خواه قدرت جسمانی برای این كار كافی باشد خواه نباشد)، یعنی علیت آن را ایجاب میكند». سر و كار عقل نظری با معرفت و فهم است اما سر و كار عقل عملی با اختیار و ترجیح بر اساس قانون اخلاقی است.(1)
بر این اساس، كانت معتقد است كه منشأ تكلیف اخلاقی، عقل است و نه تجارب بیرونی و امثال آن. به تعبیر خود وی: «هر قدر هم علل طبیعی فراوان و محركهای حسی متعدد مرا به خواستن (یا اراده كردن) چیزی سوق دهند، ممكن نیست (در من حالت) مكلف بودن ایجاد كنند.»(2) بنابراین، برای یافتن مبنای تعهد نباید به سراغ طبیعت انسانی یا اوضاع و شرایط خارجی رفت بلكه مبنای تعهد به صورت پیشینی در مفاهیم عقل محض وجود دارد و همین است كه وجود قضایای پیشینی تركیبی اخلاقی را توجیه میكند.(3)
1. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، سوم، 1380. ص318 ـ 319 و ر.ك: سیرحكمت در اروپا، محمدعلی فروغی، ص359 ـ 360.
2. فلسفه كانت، اشتفان كورنر، ترجمة عزتالله فولادوند، ص275 به نقل از نقد عقل نظریB576 و 371.
3. ر.ك: تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص321.
كانت در ابتدای كتاب كم حجم اما بسیار مهم و تأثیرگذار خود، بنیادمابعدالطبیعةاخلاق، میگوید: «هیچ چیز را در جهان و حتی بیرون از جهان نمیتوان در اندیشه آورد كه بیقید و شرط، خوب دانسته شود مگر نیت یا اراده خوب.»(1) توضیح آن كه، اگر یك قانون اخلاقی بخواهد بدون قید و شرط الزامآور باشد، باید دربردارندة چیزی باشد كه بدون قید و شرط و فی نفسه خوب باشد. یعنی باید دربردارندة چیزی باشد كه دارای خوبی ذاتی است و نه خوبی ابزاری. اما چه چیزی را میتوان دارای این ویژگی دانست؟ آیا میتوان ثروت، قدرت، لذت، معرفت، شجاعت و امثال آن را دارای این ویژگی دانست؟ كانت میگوید اینگونه امور را نمیتوان ذاتاً خوب دانست؛ زیرا همة آنها ممكن است موجب پدید آمدن كارهایی شوند كه همگان آنها را بد میدانند. به عنوان مثال، یك جنایتكار ممكن است از كارهای خود لذت ببرد یا یك سرمایهدار ممكن است از سرمایة خود در جهت بدیها استفاده كند؛ سجایای اخلاقی مانند شجاعت و عفت و عدالت نیز همین طور است یعنی میتوان از آنها به منظور اهداف نادرست استفاده كرد. بنابراین، نمیتوان لذت یا ثروت و امثال آن را دارای خوب ذاتی دانست.(2)
به هر حال، كانت بر این باور است كه تنها چیزی را كه میتوان دارای ارزش ذاتی دانست، ارادة خوب است و بس. جز ارادة خوب هیچ چیز دیگری را نمیتوان در این جهان دارای ارزش ذاتی دانست. بنابراین، تنها چیزی كه هرگز ممكن نیست در هیچ شرایطی بد یا شر باشد، و همواره و بدون هیچ قید و شرطی، خیر است، همان «اراده خیر» است. انسان خوب بودن یعنی دارای ارادة خوب بودن و انسان بد بودن یعنی ارادة بد داشتن.
در نگاه اول به نظر میرسد كه این ادعا كه «اراده خیر، خیر است»، توضیح واضحات و قضیهای توتولوژیك است. زیرا خیلی روشن است كه «اراده خیر»، بنا به تعریف، «خیر»
1. ر.ك: بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، (تهران: خوارزمی، 1369)، ص12.
2. ر.ك: همان، ص12 ـ 13.
است. بنابراین، كانت باید مشخص كند كه منظورش از «اراده خیر» چیست. وی میگوید منظور از اراده خیر، یعنی اراده انجام وظیفه و تكلیف. به تعبیر دیگر، كانت برای تبیین مفهوم «خیر»، به سراغ مفهوم «تكلیف» و «وظیفه» میرود. و تصریح میكند كه ارادهای كه برای انجام تكلیف عمل میكند، اراده خیر است. كانت اراده الهی را كه همیشه و ضرورتاً خیر است، «اراده مقدس» مینامد. «اگر اراده مقدس را جدا كنیم و توجه خود را معطوف اراده موجودات متناهی تابع تعهد كنیم، میتوانیم بگوییم كه اراده نیك آن است كه برای انجام دادن تكلیف عمل میكند.»(1) «میتوان وجودی با چنان سرشتی تصور كرد كه همواره قادر است صرفاً بر اساس دستورهای اخلاقی عمل كند و هرگز میل به كاری مغایر با آن دستورها نمیكند. چنین وجودی را كانت وجود «معصوم» یا «قدسی» و صاحب اراده «قدسی» میخواند. آدمی یارای رسیدن به این كمال مطلوب را ندارد و همیشه به كارهای بد و نادرست متمایل است و به این جهت دست كم در پارهای موارد، دستخوش تعارض بین خواهش و وظیفه میگردد و میكوشد خویشتن را به متابعت دستورهای مطابق اصل صوری اخلاق الزام كند و گاهی در این كار موفق است و گاهی نیست.»(2)
اما ارادة خوب یعنی چه؟ آیا میتوان آن را بر اساس نتایج و غایات اعمال تعریف كرد یا نه؟ اساساً معیار تشخیص ارادة خیر و ملاك تمایز آن از ارادة شر چیست؟ كانت تأكید میكند كه اراده خیر را هرگز نمیتوان بر اساس نتایج حاصل از آن تشخیص داد. به تعبیر دیگر، خوبی نتایج را نمیتوان منشأ خوبی ارادة خوب دانست. یك انسان پلید یا جنایتكار كه انگیزهای جز انجام پلیدی و زشتی ندارد، ممكن است ناخواسته و نادانسته كار خوبی را انجام دهد. و روشن است كه این نتیجة غیر مترقبه و ناخواسته و ناآگاهانه، امیال و ارادههای
1. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر،
ص323 ـ 324.
2. فلسفه كانت، اشتفان كورنر، ترجمة عزتالله فولادوند، تهران: خوارزمی، دوم، 1380. ص283.
شرورانة او را به امیال و ارادههای خیرخواهانه تبدیل نمیكند. به تعبیر دیگر، كانت مدعی است كه حسن فعلی به تنهایی نمیتواند معیار تشخیص ارادة خیر باشد. افزون بر این، اگر خوبی ارادة خیر به سبب خوبی نتایج آن میبود در آن صورت نمیتوانستیم خوبی آن را، ذاتی بدانیم. بلكه خوبی آن خوبی ابزاری میبود. بنابراین، آنچه مهم است، انگیزه و نیت فرد است، یعنی كارها را باید بر اساس حسن فاعلی آنها ارزشگذاری كرد و نه بر اساس حسن فعلی. كار خوب كاری است كه بر اساس نیت خوب انجام گرفته باشد، و لو آنكه در عمل، كاری باشد كه بد تلقی شود. و كار بد كاری است كه بر اساس نیت و انگیزة بد صورت گرفته باشد و لو آن كه در عمل به نتایج خوبی منجر شده باشد.
خواست خوب نه به دلیل نتیجه یا آثار خود، یا شایستگیاش برای رسیدن به غایتی مطلوب، بلكه صرفاًً به حكم اراده(ای كه موجب آن شده است) خوب دانسته میشود، یعنی به خودی خود خوب است، و چون در نفس خویش نگریسته شود، از همه كارهایی كه میتواند به سود هر گونه میلی، و حتی به سود مجموع میلها انجام دهد، ارجمندتر به شمار میآید. حتی اگر بر اثر ناهمراهی بخت یا تنگ چشمی طبیعت، این خواست از رسیدن به مقصود خود ناتوان باشد، و اگر به رغم بالاترین كوششها كاری از دستش بر نیاید، و فقط به همان صورت خواست خوب باقی بماند (البته نه تنها به گونة یك خواست، بلكه به صورت فراخواندن همه وسایلی كه شخص در توان خود دارد)، باز همچنان مانند گوهری، مانند چیزی كه فضیلتش یكسره در ذاتش نهفته است، به فروغ خود خواهد درخشید. سودمندی یا باروری آن نه چیزی بر این فضیلت میافزاید و نه از آن میكاهد.(1)
كارهای اختیاری به صرف مطابقت با وظیفة عقلانی دارای ارزش مثبت اخلاقی نخواهند شد، بلكه كاری از نظر اخلاقی ارزشمند است كه افزون بر مطابقت داشتن با وظیفه به نیت
1. بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، ص13 ـ 14.
و انگیزة ادای تكلیف عقلانی سر زده باشد. یعنی انگیزة انسان از انجام آن فقط اطاعت از قانون عقل باشد. بنابراین، اگر كارهای خوب به داعی تمایلات شخصی و یا به انگیزة خدمات اجتماعی و امثال آن انجام گیرند هرگز دارای ارزش اخلاقی مثبت نخواهند بود. به عنوان مثال، عاطفة مادر نسبت به فرزندش و یا عواطف دیگر دارای ارزش اخلاقی نیستند. اگر كسی صرفاً برای حرمت و احترام دوستی و رفاقت، به دوستش كمك كند كار او دارای ارزش اخلاقی نیست. حتی اگر كاری به منظور رسیدن به سعادت و یا بهرهمندی از كمال انجام گیرد باز هم دارای ارزش اخلاقی نخواهد بود. بر این اساس، اگر كسی كاری را به منظور برخورداری از پاداش اخروی انجام دهد، كار او فاقد ارزش اخلاقی خواهد بود. كار او صرفاً یك معامله است؛ كاری كرده و در قبال آن هم مزدش را میخواهد. حتی اگر كسی جان خود را تنها به این جهت كه تمایل به آن دارد حفظ كند، كار او، هر چند ممكن است از نظر اخلاقی مذموم نباشد، اما قطعاً دارای ارزش اخلاقی مثبت هم نخواهد بود؛ حفظ نفس تنها زمانی از نظر اخلاقی ارزشمند است كه به نیت ادای تكلیف و وظیفهای كه انسان نسبت به این كار دارد، انجام گرفته باشد.(1)
به هر حال، كانت میان اعمالی كه مطابق با تكلیف و وظیفهاند و اعمالی كه به نیت ادای تكلیف و وظیفه انجام میگیرند تمایز قائل میشود. مثالی كه خود او ذكر كرده است تمایز این دو را روشن میكند. «فرض كنیم كاسبی همیشه مواظب است كه از مشتریان بیش از قیمت عادله پول نگیرد. البته رفتار او مطابق با تكلیف است، ولی ضرورتاً لازم نمیآید كه برای ادای تكلیف، یعنی از این جهت كه تكلیف اوست، چنین رفتار میكند. زیرا ممكن است خودداری او از گرانفروشی به واسطة ملاحظهكاری و احتیاط باشد، یعنی از این لحاظ كه صداقت بهترین روش است. لذا نوع اعمالی كه مطابق با تكلیف انجام میگیرد به مراتب از نوع اعمالی كه برای ادای تكلیف انجام میشود دایرهاش وسیعتر است.»(2) و در
1. ر.ك: تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص324 و همچنین ر.ك: فلسفه كانت، اشتفان كورنر، ترجمة عزتالله فولادوند، ص279.
2. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص324.
این میان كانت معتقد است كه تنها آن دسته از اعمالی كه برای ادای تكلیف انجام میگیرند دارای ارزش اخلاقی هستند. از كانت نقل كردهاند كه میگفت: «من خواب میدیدیم و میپنداشتم زندگانی تمتع است، چون بیدار شدم دیدم تكلیف است.»(1)
كانت میگوید معنای عمل كردن برای ادای تكلیف، احترام به قانون است. به تعبیر دیگر، عملی كه برای ادای تكلیف انجام میگیرد، عملی است كه از احترام به قانون ناشی میشود. از طرفی هم باید این مسأله را توجه داشت كه ویژگی ذاتی قانون و اصولاً قانون بودن قانون به كلیت، اطلاق و استثناناپذیری آن است. به همان صورتی كه قوانین طبیعی و تجربی قوانینی كلی هستند، قانون اخلاقی نیز باید دارای این ویژگی باشد. در عین حال، تفاوت میان قوانین طبیعی با قوانین اخلاقی این است كه همه موجودات مادی و از جمله انسان، به خودی خود و ناآگاهانه و به صورت جبری از قوانین طبیعی تبعیت میكنند؛ اما در باب قوانین اخلاقی مسأله فرق میكند؛ در اینجا تنها موجودات عاقلاند كه میتوانند بر طبق قانون اخلاقی عمل نمایند. و ارزش اعمال انسان نیز از همین جا ناشی میشود. یعنی آن دسته از كارها را میتوان مورد ارزشگذاری اخلاقی قرار داد كه به منظور احترام به قانون صورت گرفته باشند.(2)
به تعبیر دیگر، نظریه اخلاقی كانت از نوع نظریات وظیفهگرایانه است و نه نظریات غایتگرایانه. یعنی كانت معتقد است كه ارزش اخلاقی كارهای اختیاری انسان، محصول و معلول نتایج آنها نیست؛ بلكه معلول «قاعدهای است كه عامل آن اتخاذ كرده، و این قاعده برای این كه به اعمال او ارزش اخلاقی ببخشد باید ناشی از اطاعت از قانون و احترام به قانون باشد.»(3)
1. سیر حكمت در اروپا، محمدعلی فروغی، ص351.
2. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص326.
3. همان.
تا اینجا دانستم كه كار خوب كاری است كه بر اساس اراده خوب انجام گرفته باشد و همچنین دانستیم كه ارادة خوب، ارادهای است كه برای انجام وظیفه صورت گرفته باشد و هیچ توجهی به نتایج حاصل از عمل و منافع شخصی یا گروهی و امثال آن نداشته باشد. اما این اندازه هنوز كافی نیست و دقیقاً معیار و منشأ احكام اخلاقی را برای ما مشخص نمیكند به همین دلیل است كه كانت در ادامه میگوید یكی دیگر از معیارهای تشخیص وظیفه این است كه تعمیمپذیر باشد؛ یعنی دارای كاربردی عام باشد. بر این اساس، لازم است كه دوباره به همان وجه مشترك همة انسانها، یعنی عقل، برگردیم. ارادة خوب ارادهای است كه به منظور انجام وظیفه و ادای تكلیفی باشد كه عقل برای ما تعیین میكند. قانون عقل همان چیزی است كه امر مطلق(1) برای ما تعیین میكند. اما منظور از امر مطلق چیست؟ برای این كه با این اصطلاح، كه نقشی كلیدی در تفكر اخلاقی كانت دارد، بهتر و دقیقتر آشنا شویم لازم است كه توضیح بیشتری در این باب ارائه دهیم.
امر مطلق در برابر امر شرطی(2)است. و امر شرطی نیز دارای دو نوع متفاوت است: امر شرطی تردیدی و امر شرطی تأكیدی. از این میان تنها امر مطلق است كه امری اخلاقی بوده و میتوان از آن به عنوان معیار تعیین ارزش اخلاقی استفاده كرد. به عنوان مثال، این جملة شرطی كه «اگر بخواهید زبان انگلیسی را بیاموزید، باید فلان وسایل را اختیار كنید»، یك امر شرطی تردیدی(3) است. و یا اگر بخواهیم از مسائل اخلاقی مثال بزنیم میتوانیم چنین مثال بزنیم كه «اگر میخواهید دزد موفقی بشوید، لازم است كه به فلان شیوه عمل كنید.» در این نوع از اوامر كه اوامر شرطی تردیدی نامیده میشوند، اولاً اعمالی كه انجام دادن آنها امر میشود به این عنوان خوب و شایسته تلقی میشوند كه منجر به وصول به غایت معینی میگردند؛ به تعبیر دیگر، خوبی آنها ابزاری است و نه غایی و ذاتی و به همین دلیل
1. categorical imperative.
2. hypothetical imperative.
3. problematic hypothetical imperative.
این دسته از اوامر را امر شرطی مینامند. و ثانیاً، غایت مورد بحث نیز غایتی نیست كه مطلوب همگان باشد. ممكن است كسی بخواهد زبان انگلیسی بیاموزد یا نخواهد. و یا ممكن است كسی بخواهد دزدی كند یا نخواهد این كار را انجام دهد. امر مزبور فقط مشعر به این است كه اگر كسی تصمیم داشته باشد زبان انگلیسی بیاموزد، و یا اگر كسی بخواهد دزدی كند لازم است كه فلان وسایل را تهیه نماید. یعنی پارهای اعمال را انجام دهد. این دسته از اوامر را كانت، امر شرطی تردیدی یا امر مهارت(1) و یا امر فنی(2) مینامد.
دسته دوم از اوامر شرطی را میتوان در قالب این مثال توضیح داد كه به كسی گفته شود: «شما به ضرورت طبیعی در پی سعادت هستید، بنابراین باید این اعمال را انجام دهید.» این نوع امر باز هم یك امر شرطی است. به این معنی كه انجام دادن پارهای اعمال به عنوان وسیله و ابزاری برای دستیابی به غایتی امر شده است؛ اما امر شرطی تردیدی نیست. «زیرا خواستن سعادت غایتی نیست كه آن را به دلخواه خود نصب العین قرار دهیم یا كنار بگذاریم همان طور كه اختیار میكنیم زبان انگلیسی را بیاموزیم یا نیاموزیم، یا دزد موفق بشویم یا نشویم، یا نجاری را یاد بگیریم یا نگیریم و غیره. امر مزبور نمیگوید كه «اگر سعادت را میخواهید»، بلكه مؤكداً تصریح میكند كه سعادت را میخواهید، و لذا امر شرطی تأكیدی(3) است.» هر چند برخی از نظامهای اخلاقی این نوع از اوامر شرطی را امر اخلاقی دانستهاند؛ اما كانت معتقد است كه امر شرطی را، به طور كلی، اعم از امر شرطی تردیدی یا تأكیدی، نمیتوان امر اخلاقی دانست.(4)
در نتیجه چیزی كه باقی میماند این است كه امر اخلاقی از نوع امر مطلق یا امر ضروری(5) است. یعنی امر اخلاقی به امری گفته میشود كه به انجام كارهایی امر میكند
1. impretive of skill.
2. technical impretive.
3. assertoric hypothetical imperative.
4. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص329 ـ 331.
5. apodictic imperative.
كه وسیله برای هیچ غایتی نباشند، بلكه ذاتاً خوب و شایسته باشند. «امر مطلق كه عملی را عیناً و بالذات ضروری اعلام میكند بدون این كه به مقصودی مربوط باشد، یعنی بدون غایت دیگر، به عنوان اصل عملی ضروری معتبر است.»(1) اما این امر مطلق، چیست؟
كانت تقریرهای مختلفی از امر مطلق ارائه میدهد.(2) گاهی آن را به این صورت تقریر میكند كه: «تنها بر پایة آن آیینی رفتار كن كه در عین حال بخواهی كه قانونی عام باشد.»(3) گاهی آن را چنین بیان میكند كه «چنان رفتار كن تا بشریت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگری همیشه به عنوان یك غایت به شمار آوری و نه هرگز همچون وسیلهای»(4) و در مرتبة سوم میگوید: «چنان عمل كن كه اراده بتواند در عین حال، به واسطة دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ كند». البته خود كانت به این مسأله تصریح میكند كه اینها همه، صور مختلف یك قانون واحد بیش نیستند. یعنی ما یك امر مطلق بیشتر نداریم؛ هر چند به صورتهای مختلفی میتوان آن را بیان كرد. كه خود كانت سه صورت آن را ذكر میكند و در نهایت تصریح میكند كه «سه طریق سابق الذكر عرضه كردن اصل اخلاق، در واقع، صور مختلف قانون واحدی است كه هر یك از آنها مستلزم آن دو دیگر است».(5) در عین حال، باید توجه داشت، همانطوركه برخی از نویسندگان متذكر شدهاند، این سه تقریر از امر مطلق «فقط صورت مسأله اخلاقی را نشان میدهد و به هیچ وجه از مادهای كه این صورت را به خود میگیرد حاكی نیست. به عبارت دیگر با این دستورها معلوم نمیگردد كه خیر كدام است؛ بلكه در پرتو آنها تنها شرایط صوری تكلیف معین و مشخص میشود.»(6)
1. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص331؛ همچنین ر.ك: فلسفه كانت؛ بیداری از خواب دگماتیسم؛ میر عبدالحسین نقیبزاده، (تهران: آگاه، سوم، 1374) ص300.
2. ر.ك:فلسفه كانت، اشتفان كورنر، ترجمة عزتالله فولادوند، ص284؛ تبیین و نقد فلسفة اخلاق كانت، محمد محمدرضایی، (قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1379)، ص 97 ـ 186.
3. بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، (تهران: خوارزمی، 1369)، ص60.
4. همان، ص74.
5. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص334.
6. فلسفه اخلاق، ژکس،ص104.
این صورتبندی از امر مطلق مبتنی بر این قاعده است كه اراده عقلانی، قوانینی را كه از آنها اطاعت میكند خودش وضع مینماید؛ یعنی مبتنی بر اصل خود مختاری اراده است.(1) بنابراین، با توجه به ایده «امر مطلق» در فلسفة اخلاق كانت، دانسته میشود كه وی اخلاق را بر پایة ارادة عقلانی هر فردی استوار میكند و نه بر پایة منفعت شخصی او یا منفعت متقابل انسانها و امثال آن. از همین جا است كه اصل خودمختاری یا خودآیینی(2) اراده، از جایگاه ویژهای در نظریه اخلاقی كانت برخوردار است. این اصل، به تعبیر برخی از كانتشناسان،(3) «ایدة بنیادین فلسفه اخلاق كانت» است. خود كانت این اصل را «اصل اعلای اخلاق» و «یگانه اصل كلیة قوانین اخلاقی و تكالیف متناظر آنها» میداند. در مقابل، تابعیت اراده را «منشأ كلیة اصول نادرست اخلاقی» معرفی میكند. تابعیت اراده، صرف نظر از این كه نمیتواند مبنای الزام و تعهد را فراهم آورد «مخالف با اصل الزام و تعهد و اخلاقیت اراده است.»(4) كانت درباره اصل خودآیینی اراده میگوید:
شگفتانگیز نیست اگر میبینیم همه كوششهایی كه تاكنون برای كشف اصل اخلاقی صورت گرفته، به شكست انجامیده است. زیرا جویندگان آن، انسان را به حسب وظیفه وابسته به قانونها دیدهاند. ولی هیچگاه به اندیشه آنان نرسیده است كه انسان فقط تابع قانونهایی است كه ساختة خود او است گو آنكه عمومی است؛ و او باید فقط طبق ارادهای رفتار كند كه از آن خود اوست با آنكه طبیعت آن اراده، همگام با مقصود طبیعت ساختن قانون عمومی است. زیرا وقتی به انسان فقط چون تابع یك قانون اندیشیدند (این قانون از هر كجا كه میخواهد باشد) گزیری نیست جز این كه قانون با انگیزهای همراه باشد تا او را جلب كند یا به انجام كار وادارد. زیرا وقتی قانون از خود اراده بر نخاسته باشد، اراده باید به وسیله
1. ر.ك: تبیین و نقد فلسفة اخلاق كانت، محمد محمدرضایی، ص155.
2. Autonomy.
3. فلسفه كانت؛ بیداری از خواب دگماتیسم؛ میر عبدالحسین نقیبزاده، تهران: آگاه، سوم، 1374) ص303.
4. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص336.
چیزی دیگر ملزم گردد تا طبق قانون رفتار كند. این نتیجه مطلقا لازم بدین معنی است كه همه كوششهایی كه تاكنون برای یافتن برترین اصل اخلاق صورت گرفته، پاك بیهوده بودهاند؛ زیرا آنچه بدینسان كشف میشود تكلیف نیست؛ بلكه الزام رفتار از روی یك فایده است فایدهای كه ممكن است از آن خود شخص یا دیگری باشد. اما از این دیدگاه هر فرمان، فقط فرمانی مشروط است و از این رو ممكن نیست بتواند چون یك قانون اخلاقی به كار آید از این رو من اصل خود را اصل خود قانون دهی اراده مینامم تا از همه اصلهای دیگری كه زیر طبقه دیگر قانون دهی گرد میآورم متمایز گردد.(1)
درباره اهمیت اصل خودآیینی اراده و جایگاه تكلیف و وظیفه میتوان به این سخن منقول از كانت توجه كرد:
ای تكلیف، ای نام بلند بزرگ، خوشایند و دلربا نیستی اما از مردم طلب اطاعت میكنی؛ و هر چند اراده كسان را به جنبش میآوری نفس را به چیزی كه كراهت یا بیم بیاورد نمیترسانی. و لیكن فقط قانونی وضع میكنی كه به خودی خود در نفس راه مییابد. و اگر هم اطاعتش نكنیم خواهی نخواهی احترامش میكنیم، و همه تمایلات با آنكه در نهانی به خلافش رفتار میكنند در پیشگاه او ساكتاند. ای تكلیف، اصلی كه شایستة تو است و از آن برخاستهای كدام است؟ ریشة نژاد ارجمند تو را كجا باید یافت؟ (همان ریشهای كه) با كمال مناعت از خویشاوندی با تمایلات یكسره گریزان است، و ارزش حقیقی كه مردم بتوانند به خود بدهند شرط واجبش از همان اصل و ریشه بر میآید. انسان از آن جهت كه جزئی از عالم محسوس است همانا به واسطة آن اصل از خود برتر میرود و آن اصل او را مربوط به اموری میكند كه تنها عقل میتواند آن را ادراك نماید. آن اصل همانا شخصیت انسان یعنی مختاربودن و استقلال نفس او در مقابل دستگاه طبیعت میباشد.(2)
1. فلسفه كانت؛ بیداری از خواب دگماتیسم؛ میر عبدالحسین نقیبزاده، ص303 ـ 304.
2. سیر حكمت در اروپا، محمدعلی فروغی، ص361.
«این فكر كه هر ذات خردمند ذاتی است كه باید خود را از راه آیینهای رفتارش واضع قوانین عام بداند تا از این دیدگاه درباره خویشتن و كارهایش داوری كند، خود به فكر دیگری میانجامد كه وابسته بدان و بسیار سودمند است، یعنی فكر مملكت غایات».(1) منظور وی از مملكت یا كشور غایات(2) «پیوستگی منظم ذاتهای خردمند گوناگون به وسیله قوانین مشترك است. چون غایات از حیث اعتبار عام خود به وسیله قوانین معین میشوند اگر اختلافات شخصی ذاتهای خردمند و نیز تمامی محتوای غایات خصوصی آنان را کنار بگذاریم میتوانیم همه غایات را در کلی منظم تصور کنیم؛ یعنی میتوانیم مملکتی از غایات را در اندیشه آوریم که بر پایة اصول یاد شده ممکن است. زیرا همه ذاتهای خردمند پیرو این قانوناند که هر یک از آنان باید با خویشتن و همگی افراد دیگر هرگز نه همچون وسیله ساده بلکه همیشه در عین حال به عنوان غایاتی مستقل رفتار کند».(3) ویژگی مشخص مملكت غایات كانت این است كه «هر ذات خردمند هنگامی عضو مملكت غایات است كه اگرچه در آن، واضع قوانین عام است خود تابع این قوانین باشد».(4) به تعبیر دیگر، هر عاقلی به دو طریق میتوان متعلق به مملكت غایات باشد: یكی به عنوان عضوی از اعضای این مملكت، و آن زمانی است كه در عین واضع قانون بودن خود نیز از آن پیروی میكند، و دوم به عنوان حاكم و رئیس این مملكت. و این زمانی است كه در جایگاه واضع قانون قرار میگیرد و با ارادهای مستقل به وضع قانون پرداخته و از هیچ اراده دیگری تبعیت نمیكند.(5)
به عقیدة كانت هر انسانی، و به طور كلی، هر ذات عاقلی، به خودی خود، یك غایت
1. بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، ص81 .
2. Kingdom of ends.
3. بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، ص81 ـ 82.
4. همان، ص82.
5. تاریخ فلسفه (از ولف تا كانت)؛ فردریك كاپلستون، ترجمة اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، ص338.
است. بنابراین، همواره و در همه شرایط و حالات باید با خود و با دیگران به عنوان یك غایت رفتار كرد و هرگز نباید خود یا دیگران را به عنوان وسیله و ابزار در نظر گرفت. بر این اساس، كسی كه میخواهد به منظور رهایی از فشارهای روحی و جسمی و امثال آن دست به خودكشی بزند، در حقیقت خود را به عنوان وسیله و ابزاری برای یك غایت دیگر در نظر گرفته است. و یا كسی كه به منظور به دست آوردن منفعت و سود، وعدهای به دیگران میدهد كه هرگز قصد وفای به آن را ندارد، و یا میداند كه هرگز توانایی وفای به آن را ندارد، در حقیقت از آنان به عنوان ابزار و وسیله وصول به غایتی دیگر استفاده كرده است. و یا «پادشاهی كه از سربازان خود در جنگهای تهاجمی برای عظمت خود یا كشورش استفاده میكند، موجودات عاقل را به عنوان وسیله صِرف برای غایت مورد نظر به كار میبرد.» به همین دلیل كانت معتقد بود كه ارتشهای منظم حاضر به جنگ باید به مرور زمان از میان برداشته شوند؛ «زیرا اجیر كردن افراد انسانی برای كشتن یا كشته شدن متضمن این است كه آنها به عنوان وسایل صِرف در دست دولت به كار بروند و این نمیتواند به آسانی با حقوق بشریت، كه مبتنی بر ارزش مطلق موجودات عاقل من حیث هی است، سازگار باشد.»(1)
سؤالی كه در اینجا پدید میآید این است كه چگونه میتوان مملكتی را تصور كرد كه در آن هر عضوی، واضع قوانینی برای همة اعضای دیگر باشد، و در عین حال هرج و مرج و آشوب اجتماعی پدید نیاید؟ طبیعی است كه اگر هر عضوی بخواهد بر اساس ویژگیهای شخصی و جنسی یا ملیتی خود یا اطلاعات خاص خود و یا منافع، تمایلات، احساسات و انگیزههای خود، قوانینی را وضع كند، ثمرهای جز اختلافات اجتماعی و آشوب و هرج و مرج در پی نخواهد داشت. كانت برای حل این معضل وضعیتی را فرض میكند كه در آن همة اعضای مملكت غایات، قوانینی یكسان وضع میكنند؛ زیرا هر عضوی از مملكت غایات، به گونهای عمل میكند كه بتواند اراده كند اصل رفتاری او به
1. همان، ص335 ـ 336.
اصل و قانونی عام تبدیل شود. یعنی بر اساس امر مطلق عمل میكند و، به عبارت دیگر، هر عضوی كاملاً بیطرفانه و تنها بر اساس حكم عقل، عمل میكند.
كانت برای آن كه این مطلب را تبیین كند و درستی نظریة خود را نشان دهد چهار مثال را در این باره ذكر میكند. ما نیز در اینجا به منظور درك بیشتر نظریه كانت و شناخت دقیقتر منظور او آنها را بیان میكنیم:
«مثال اول: مردی به سبب یک رشته نامرادیها کارش به نومیدی رسیده و از زندگی به تنگ آمده است ولی هنوز بر عقلش چندان حاكم هست که از خود بپرسد اگر خود را بکشد بر خلاف وظیفهای که در برابر خود دارد عمل نکرده است؟ آن گاه جستجو میکند که آیا آیین رفتار او میتواند قانونی عام در طبیعت باشد یا نه. آیین رفتار او این است: من از روی خویشتندوستی به این اصل میرسم که اگر زندگی درازتر شود، بیشتر مایة رنج میشود تا مایة خوشی، باید آن را کوتاه کنم. سپس این پرسش پیش میآید که این اصل که بر خویشتن دوستی استوار است میتواند قانونی عام در طبیعت باشد یا نه. ولی بیدرنگ آشکار میشود که نظام طبیعی اگر یکی از قوانینش آن باشد که به وسیله همان احساسی که بنا بر ماهیت خاص خود باید انگیزة بهبود زندگی شود برعکس زندگی را تباه کند، با خود در تناقض میافتد، و از این رو نمیتواند به عنوان یک نظام طبیعی وجود داشته باشد؛ پس ممکن نیست که آن آیین کردار نیز به عنوان یک نظام طبیعی وجود داشته باشد؛ و در نتیجه با برترین اصل حاکم بر وظایفْ تضاد کامل دارد .
مثال دوم: دیگری میبیند که از سرناچاری باید وام بگیرد. میداند که نمیتواند وام را بازپرداخت کند ولی همچنین آگاه است که اگر قول محکمی ندهد که در موعد معینی وام را خواهد پرداخت کسی به او چیزی نخواهد داد. میخواهد چنین قولی بدهد ولی هنوز آن اندازه وجدان دارد که از خود بپرسد آیا خلاف قانون و مغایر با وظیفه نیست که شخص خود را، به این شیوه، از دشواری برهاند؟ اگر چنین انگاریم که او تصمیم بگیرد چنین قولی بدهد آنگاه آیین کردارش این خواهد بود: هر گاه من خود را نیازمند پول بیابم پولْ وام میگیرم و قول میدهم که آن را پس بدهم اگرچه میدانم که هرگز
نمیتوانم چنین کنم. اصل خویشتن دوستی یا سودجویی شاید برای سعادت آیندة من مناسب باشد ولی اکنون پرسش این است که آیا درست نیز هست؟ از این رو خویشتن دوستی را به عنوان قانونی عام مبدل میکنم و پرسش را به این صورت در میآورم: اگر آیین کردار من قانونی عام باشد وضع چگونه خواهد شد؟ آن گاه بیدرنگ بر من آشکار خواهد گشت که خویشتن دوستی هرگز نمیتواند قانون عام طبیعت باشد، بلکه ناگزیر با خود در تناقض خواهد بود. زیرا اگر چنین انگاریم که هرگاه کسی خود را گرفتار مشکلی دید بتواند هر چه را دلش خواست قول بدهد، با این قصد که هرگز به قول خود عمل نکند، نفس کار قول دادن ناممکن خواهد بود، بلکه چنین گفتهای را به نام آن که ادعایی میان تهی است به ریشخند خواهد گرفت.
مثال سوم: سومی، در خویشتن استعدادی مییابد که اگر آن را بپرورد میتواند در بسیاری از زمینهها فردی سودمند باشد. ولی خود را در وضعی آسوده میبیند و ترجیح میدهد که به جای آنکه زحمت پرورش و گسترش تواناییهای طبیعیش را بر خود هموار کند تن به کامجویی دهد. لیکن از خود میپرسد که آیا این آیین تسامح در حق استعدادهای طبیعیش علاوه بر توافق با میل او به کامجویی، با آنچه وظیفه خوانده میشود نیز توافق دارد یا نه؟ آنگاه در مییابد که به راستی نظام طبیعت میتواند با چنین قانون عامی پایدار بماند هر چند افراد مانند جزیره نشینان دریای جنوب روا دارند که تواناییهایشان بیهوده بماند و خود بر آن شوند که زندگی را به تنبلی و سرگرمی و زاد و ولد و خلاصه؛ لذتجویی بگذرانند ولی چنین کسی هرگز نمیتواند خواهان آن باشد که این آیین یک قانون عام طبیعت شود یا به وسیله غریزهای طبیعی در نهاد ما ریشه گیرد. زیرا به عنوان موجودی خردمند ناگزیر خواستار این است که تواناییهایش پرورش یابد چون این تواناییها به حال خود او سودمندند و برای انواع مقاصد ممکن بر او ارزانی شدهاند.
مثال چهارم: چهارمی، که احوالی خوش دارد میبیند که دیگران باید با زندگی رنجباری سرکنند و خود میتواند به آنان یاری رساند، ولی پیش خود میاندیشد به من چه ربط دارد؟ بگذار هر کس بر حسب رضای آسمانی یا توانایی شخصی خوش باشد، من از
کسی چیزی نخواهم گرفت یا حتی بر کسی رشک نخواهم برد، فقط نمیخواهم به بهروزی کسی یاری کنم یا در بیچارگی به فریادش برسم بیگمان اگر این گونه شیوة اندیشیدن قانونی عام باشد چه بسا نژاد آدمی بتواند پایدار بماند و به یقین حال روزگارش بهتر از زمانی باشد که مردم از همدردی و نیکخواهی دم میزنند یا حتی گاهگاه به خود زحمت عمل کردن به آن را نیز میدهند ولی از سوی دیگر هر وقت دستشان برسد به حقوق مردمان خیانت میکنند یا در غیر این صورت آنها را زیر پا میگذارند. لیکن اگرچه وجود یک قانون عام طبیعت بر وفق این آیین کردار امکان ندارد خواستن آن که چنین اصلی اعتبار قانون طبیعی را داشته باشد محال است. زیرا ارادهای که بر این امر مصمم شود با خود در تناقض خواهد بود از آن رو که موارد بسیاری ممکن است پیش آید که آدمی در آنها به مهربانی و همدردی کسان نیازمند شود ولی به حکم این قانون طبیعی که از خواست خود او برخواسته است خویشتن را از هر گونه امیدی به یاری دیگران محروم کند.»(1)
در دو مثال نخست، با تناقضات در قانون طبیعت مواجهایم. این قواعد به دلیل آن كه قواعدی متناقضاند نمیتوان آنها را به صورت عام تصور كرد. چنین قاعدهای مانند آن است كه گفته شود: «فلان كار را انجام بده، و در عین حال انجام نده». در دو مثال سوم و چهارم با مسألهای مواجه هستیم كه كانت تناقضات در اراده و خواستن مینامد. یعنی هر چند ممكن است كه فی نفسه متناقض نباشند، اما شخصی كه با آنها مواجه است، نمیتواند تعمیم آنها را اراده كند.(2)
نظریه اخلاقی كانت مورد نقدهای متعدد و متنوعی قرار گرفته است: برخی از این نقدها چندان مبنایی و اصولی نیستند و برخی دیگر نقدهایی جدی و مبنایی به شمار میآیند.
1. بنیاد مابعد الطبیعة اخلاق، كانت، ترجمة حمید عنایت و علی قیصری، ص62 ـ 65.
2. همان، ص65 ـ 66.
یكی از نقدهایی كه به نظریه اخلاقی كانت شده یا میتوان به آن وارد كرد این است كه بر اساس این مبنا كار اخلاقی در عالم خیلی كم خواهد بود. یعنی كمیت كارهای اخلاقی بسیار پایین خواهد آمد. زیرا انسانهای بسیار اندكی یافت میشوند كه كارهای خود را فقط به انگیزة تبعیت از قانون انجام دهند. و هیچ چشمداشتی نداشته باشند. به گونهای كه حتی به پاداش اخروی نیز توجهی نداشته باشند. در حالی كه فهم متعارف از اخلاق چیز دیگری است.
اما روشن است كه این نقد، نقدی اصولی و مبنایی نیست. زیرا كانت میتواند بگوید باید به ادله این نظریه نگاه كرد. كمیت مهم نیست. وقتی با دلیل برای شما اثبات میكنم كه این كارها ارزشی ندارد حالا كم باشد یا زیاد، مسألهای نیست. كمیابی گوهرهای گرانبها از ارزش آنها نمیكاهد. حتی اگر بپذیریم كه فهم عمومی از اخلاق خلاف این باشد، مهم نیست. زیرا به چه دلیل ما باید همیشه مطابق فهم متعارف عمل كنیم یا اندیشه نماییم!
نقد دیگری كه در زمان خود كانت از سوی بنیامینكونستان، نویسندة فرانسوی، به او شد، این است كه بر اساس دیدگاه كانت راستگویی همواره خوب است و هیچ استثنایی ندارد، در حالی كه ما میبینیم كه راستگویی همواره و در همه جا خوب نیست. به عنوان مثال، در جایی كه راستگویی موجب كشته شدن چندین انسان بیگناه بشود، خوب نیست. كانت در پاسخ به این اشكال میگوید: ما همواره باید راست بگوییم. یعنی اگر میخواهیم سخن بگوییم باید راست بگوییم هر نتیجهای كه میخواهد به دنبال داشته باشد اهمیتی ندارد. حتی اگر موجب قتل انسانهای بیگناه نیز شود باز هم وظیفة ما راست گفتن است. گناه قتل آن افراد بر عهده قاتلان است. ما كار خوبی كردهایم كه راست گفتهایم و آن افراد كار بدی كردهاند كه مرتكب قتل شدهاند.
كانت تصریح و تأكید میكند كه ما یك سلسله احكام بدیهی عملی داریم كه نه ربطی به احكام عقل نظری دارند و نه مربوط به تجربه و مأخوذ از خارج هستند. بلكه احكامی پیشینی و ماتقدماند. اما به راستی آیا ما احكام عقل عملی مستقل از تجربه داریم؟ اصولاً تمایز عقل عملی و نظری چیست؟ ما پیشتر در فلسفه اخلاق نظریات مختلف در باب عقل نظری و عقل عملی را مورد بررسی قرار دادیم و دیدگاه خود را نیز توضیح دادیم. حاصل بحث ما در آنجا این شد كه ما دو نوع عقل نداریم و اگر از عقل عملی و عقل نظری سخن به میان میآید صرفاً به اعتبار تعدد و تنوع مدركات عقل است. بنابراین، احكام عقل عملی مستقل از احكام عقل نظری نیست. به عنوان مثال، یكی از عامترین و مبناییترین احكام عقل عملی، عبارت است از حسن عدل و قبح ظلم. این دو حكم از جملة مطلقترین و عامترین احكام اخلاقیاند. اكنون اگر به بررسی همین دو حكم بپردازیم دانسته میشود كه مفاهیم عقل عملی مستقل از مفاهیم عقل نظری نیستند. بنابراین، سؤال میكنیم كه منظور از «عدل» كه موضوع و موصوف «حسن» قرار میگیرد چیست؟ بهترین تفسیری كه برای عدل شده است این است كه «حق هر كسی را به او دادن»؛ «اعطاء كل ذی حق حقه» یا «اعطاء كل احد ما یستحقه». اكنون برای این كه این تعریف از عدل را به خوبی درك كنیم، باید بدانیم كه «حق» یعنی چه؟ حق هر كسی را چه كسی و چگونه تعیین میكند؟ آیا از راه قوانین وضعی و قراردادی تعیین میشود؟ در این صورت روشن است كه حق دارای یك معیار كلی نخواهد بود؛ بلكه امری نسبی است. هر كسی ممكن است حق را به گونهای تعریف و تعیین نماید. بهترین تعریفی كه برای حق میشود این است كه حق چیزی است كه مطابق عدالت باشد. یعنی حق، اعتباری است كه از قانونی ناشی میشود كه آن قانون مطابق عدل باشد.
با اندك دقتی دانسته میشود كه این مطلب، مبتلا به دور است. بنابراین، تا زمانی كه ما یك دسته موازین نظری نداشته باشیم و هر كسی را نشناسیم كه چه چیز دارد و از چه موقعیت و جایگاهی بهرهمند است و كمال و نقصش به چیست نمیتوانیم حق او را تعیین
نماییم. به تعبیر دیگر، زمانی میتوانیم برای حق و عدل تعریفی درست و غیر دوری ارائه دهیم كه صرفاً از راه مفاهیم عقل عملی به دست نیامده باشند؛ بلكه مبتنی بر حقایقی باشند كه از راهی دیگر به دست آمده باشند. به عنوان مثال، ما زمانی میتوانیم بدانیم كه این حكم كه «ارث مرد دو برابر ارث زن است» حكمی عادلانه یا ظالمانه است كه هر یك از زن و مرد را بشناسیم؛ واقعیات خارجی هر یك از این دو را بدانیم. تفاوت زن و مرد را با یكدیگر بشناسیم؛ نقش اجتماعی هر كدام از آنان را بدانیم و با یكدیگر بسنجیم. بنابراین، مفاهیم عقل عملی مبتنی است بر شناختهای نظری. تا حقائق عینی را نشناسیم نمیتوانیم مفهومی برای قضایای عقل عملی به دست آوریم كه منتهی به دور نشود.
حتی اگر عدالت را به تساوی تعریف كنیم، چنان كه برخی چنین كردهاند، باز هم مستقل از مفاهیم عقل نظری نخواهد بود. زیرا در اینجا باز هم سؤال میشود كه منظور از تساوی چیست؟ اگر منظور از تساوی همان معنایی است كه در تساوی دو عدد به كار میرود یعنی به معنای مماثلت در كمیت باشد، روشن است كه این مفهوم، مفهومی نظری است و ربطی به عقل عملی ندارد و اگر منظور از تساوی مطلق مشابهت باشد، باز هم یك مفهوم نظری است. بنابراین، روشن شد كه مفاهیمی عملی كه به طور كلی از مفاهیم نظری مستقل باشند وجود ندارد. یعنی عقل عملی مستقل از عقل نظری و نظریات نیست.
افزون بر این، اگر به همان مثالهای چهارگانهای كه از خود كانت نقل كردیم توجه كنیم دانسته میشود كه خود وی ناخودآگاه ریشة احكام اخلاقی را در قضایای عقلی و تجربی میدیده است. در مثال اول، میگفت نمیتوان خودكشی را كاری اخلاقی دانست؛ زیرا اگر كسی كه میخواهد دست به این كار بزند، تعمیم آن را خواستار باشد نظام زندگی تباه میشود. آیا این چیزی جز استناد به احكام تجربی است؟ در مثال دوم میگفت اگر كسی وعدهای بدهد كه میداند نمیتواند به وعدهاش وفا كند، كاری غیر اخلاقی كرده است؛ «زیرا اگر چنین انگاریم که هرگاه کسی خود را گرفتار مشکلی دید بتواند هر چه را دلش خواست قول بدهد، با این قصد که هرگز به قول خود عمل نکند، نفس کار قول دادن ناممکن خواهد بود، بلکه چنین گفتهای را به نام آن که ادعایی میان تهی است به
ریشخند خواهد گرفت.» میبینیم كه در اینجا نیز مستند این حكم عقل عملی را در قضایای عقلی و تجربی میدیده است. و همین طور است در دو مثال دیگری كه آورده است.
یكی دیگر از اشكالات نظریه اخلاقی كانت، افراط در مطلقگرایی است. توضیح آن كه كانت بر این باور است كه احكام اخلاقی همیشه و همه جا و برای همه كس ثابتاند و هیچ گونه استثنایی هم ندارند. به عنوان مثال، اگر راستگویی موجب قتل هزاران انسان بیگناه شود باز هم كاری نیكو است و وظیفة ما این است كه از آن تخلف نكنیم. اما روشن است كه این حكم خلاف عقل و فطرت انسانی است. خود كانت مدعی بود كه احكام عقل عملی احكامی بدیهی هستند و همه انسانها آنها را درك میكنند. اما این مطلب را به روشنی میدانیم كه همین انسانها راستگویی را در چنین مواردی كه موجب قتل انسانهای بیگناهی میشود، تقبیح میكنند. راز مسأله هم در اینجا است كه خوبی راست گویی، مستقل از احكام نظری و تجربی نیست. به تعبیر دیگر، وظیفهگرایی كانتی كار را به پذیرش چنین حكم نامعقول و خلاف فطری كشانده است. حق آن است كه حسن راستگویی و دیگر افعال اختیاری انسان را بدون توجه به نتیجه و غایت آنها نمیتوان فهمید. صدق در صورتی خوب است كه مصالح واقعی و حقیقی فرد و اجتماع را در پی داشته باشد و كذب در صورتی قبیح است كه منجر به مفسدة واقعی فرد و اجتماع شود. و انسان را از وصول به كمال نهایی و واقعیاش باز دارد. بنابراین، برای شناخت احكام اخلاقی افعال اختیاری باید مصالح و مفاسد واقعی و حقیقی را شناخت. تا رابطه فعل اختیاری را با غایتش در نظر نگیریم نمیتوانیم به خوبی یا بدی آن حكم كنیم.
كانت میگفت یكی از شرایط لازم برای كار اخلاقی این است كه باید مطابق با تكلیف و وظیفه باشد. اما سؤال این است كه وظیفه چیست؟ از كجا پدید میآید و چگونه باید آن را
تشخیص داد؟ پاسخ كانت به این سؤالات این است كه اینها از بدیهیات عقل عملی است. هم تصوراً بدیهی است و هم تصدیق به لزوم متابعت از وظیفه بدیهی است. یعنی این حكم كه «باید بر اساس وظیفه عمل كرد» حكمی بدیهی است. اما اگر نیك بنگریم این قضیه، در حقیقت، قضیهای اینهمانی و توتولوژی است. زیرا «وظیفه» یعنی «بایستگی انجام یك كار»، حال اگر این را موضوع قرار دهیم، محمولش نیز در واقع همین است. موضوع قضیه «وظیفه» است و وظیفه نیز یعنی «چیزی كه باید انجام داد»، طبعاً محمولش نیز این است كه «باید به آن عمل كرد». خلاصة این قضیه این میشود كه «چیزی را كه باید انجام داد باید انجام داد». این قضیهای توتولوژی است و چیزی را برای ما روشن نمیكند و معرفت تازهای به ما نمیدهد. با این حكم هرگز نمیتوانیم بدانیم كه وظیفه چیست و از كجا پدید آمده است.
حق آن است كه تا رابطه میان دو موجود را در نظر نگیریم و آنها را با هم مقایسه نكنیم و مشاهده نكنیم كه آن دو موجود، در عمل، نسبت به یكدیگر محدودیتهایی دارند به گونهای كه هیچ كدام حق ندارد خودسرانه عمل كند و در كارهایش باید طرف مقابل را نیز در نظر بگیرد، نمیتوانیم مفهوم وظیفه را انتزاع كنیم. بنابراین، اگر فرض كنیم كه در عالم هستی فقط یك موجود هست، به عنوان مثال، فقط یك انسان هست، یعنی توجه خود را فقط به یك انسان معطوف كنیم و از همه موجودات دیگر صرف نظر نماییم در آن صورت وظیفهای معنا پیدا نخواهد كرد. نمیتوان گفت كه در برابر كسی وظیفه، تكلیف یا مسؤولیتی بر عهده دارد؛ زیرا فرض این است كه كس دیگری وجود ندارد. بنابراین، برای تحقق و معناداری وظیفه یا باید خدای را فرض كنیم و بگوییم كه انسان در برابر او مسؤولیتها و وظایفی بر عهده دارد به این صورت كه باید به خواستها و دستورهای او عمل كند و یا دست كم باید انسان دیگری را در نظر بگیریم و بگوییم این انسان باید خواستِ آن دیگری را در نظر بگیرد و آن را رعایت نماید؛ یعنی در برابر او وظایفی بر عهده دارد.
بنابراین، مفهوم وظیفه، بدون در نظر گرفتن واقعیات بیرونی و تجربی پدید نخواهد آمد. به تعبیر دیگر، مفهوم وظیفه از سنخ مفاهیم انتزاعی و فلسفی است. یعنی هر چند ما به ازای واقعی و خارجی ندارد اما منشأ انتزاع آن در خارج است.
اما تصدیق آن، چطور؟ آیا این حكم را كه «ما باید به وظیفه عمل كنیم» عقل انسان، صرف نظر از واقعیات خارجی درك میكند؟ آیا این حكم، حكمی بدیهی و از بدیهیات عقل عملی است؟ به نظر میرسد كه هرگز چنین نیست. من تا ندانم كه خدایی وجود دارد؛ هرگز احساس مسؤولیت و تكلیفی نخواهم كرد. و یا دستكم تا انسانهای دیگری وجود نداشته باشند كه من از آنان بهرهای برده باشم، هرگز در برابر آنان احساس وظیفهای نخواهم كرد. مسؤولیت و تكلیف یك مفهوم انتزاعی و اعتباری است كه در رابطه با یك موجود دیگر مطرح میشود. بنابراین، متفرع بر شناخت آن موجود، و شناخت و پذیرش رابطه آن با من است. به هر حال، تصدیق به این كه انسان دارای وظایف و تكالیفی است، متوقف و متفرع بر وجود حقایقی است كه باید آنها را به عنوان یك واقعیتهای موجود درك كند. از اینجا نیز میتوان رابطه عمیق و ناگسستنی میان مفاهیم عملی و نظری و به تعبیر دیگر، رابطه میان جهانبینی و ایدئولوژی را درك كرد.
نکته مهمی كه كانت به آن توجه كرده است نقش و جایگاه نیت در احكام و ارزشهای اخلاقی است. كانت تصریح میكند كه صرف مطابقت فعل با تكلیف و وظیفه برای اخلاقی دانستن آن كافی نیست. بلكه این كار باید به قصد ادای تكلیف نیز صادر شده باشد. توجه به مسأله نیت در حقیقت یكی از نقاط قوت نظریه اخلاقی كانت است؛ مسألهای كه در اكثر قریب به اتفاق مكاتب اخلاقی مغرب زمین مغفول مانده بود. همه فلسفه اخلاقی پیشین تمام توجهشان معطوف به مسأله «حسن فعلی» بوده است و از «حسن فاعلی» غافل بودند. اما كانت به مسأله حسن فاعلی توجه ویژهای را مبذول داشت. اما متأسفانه ایشان درباره متعلق نیت به كج راهه رفته است. كانت میگوید متعلق نیت «احترام به قانون عقل» است. یعنی كار اخلاقی كاری است كه به انگیزة اطاعت از حكم و قانون عقل صورت گرفته باشد.
هر چند مسأله نیت مسأله بسیار مهمی است و در جای خود باید به دقت تبیین شود؛ اما در اینجا به ذكر این نكته بسنده میكنیم كه این نیت به صورت گزافی و گترهای در انسان
پدید نمیآید؛ بلكه نیاز به یكسری مقدمات و مبادی نفسانی خاصی دارد. این مبادی هر چه كه باشند، نیازمند شناختهایی هستند. یعنی مبتنیاند بر احكام عقل نظری. به تعبیر دیگر، این كه من اراده میكنم كه بر اساس وظیفهام عمل كنم، به دلیل آن است كه این كار را برای خود كمال میدانم. نیت اطاعت از قانون عقل زمانی از انسان صادر میشود كه برای احترام قانون ارزش قائل باشد. اما این ارزش احترام قانون از كجا آمده است؟ اگر این هم حكمی اخلاقی باشد، تسلسل پیش خواهد آمد. و اگر یك امر نظری باشد كه هست، آن امر نظری همین است كه انسان این مسأله را برای خود كمال میداند. بنابراین، در ورای نیت انجام وظیفه یك نیت دیگری قرار دارد و آن این است كه من چون میخواهم به كمالی برسم این را نیت میكنم. این در حالی است كه كانت تصریح میكند اگر كسی برای رسیدن به كمالی كاری را انجام دهد، كار او كاری اخلاقی نخواهد بود.
كانت معیار اخلاقی بودن یك كار را تعمیم پذیری قاعدهای كه آن كار بر اساس آن صورت میگیرد میدانست؛ در حالی كه تعمیمپذیری یك قاعده، به خودی خود، اخلاقی بودن، آن را تضمین نمیكند.
كانت مدعی است كه وظایف اخلاقی همگی مطلق بوده و هیچگونه استثنایی را نمیپذیرند. حال وضعیتی را در نظر بگیرید كه وظایفمان با یكدیگر در تعارض باشند. اگر بپذیریم كه پیمان شكنی و دروغگویی همواره و در همه جا خطا باشند، حال اگر فردی برای وفای به عهد و نقض نكردن پیمان لازم باشد كه دروغ بگوید چه باید بكند؟ به عنوان مثال، اگر من به كسی قول داده باشم كه او را از چشم جنایت كاری مخفی نگه دارم و سپس آن جنایت كار از من آدرس مخفی گاه آن شخص را بخواهد، چه پاسخی باید بدهم؟ اگر راست بگویم، پیمان خود را شكستهام و اگر به عهد و پیمان خود وفادار بمانم، باید دروغ بگویم. متأسفانه نظریه اخلاقی كانت برای حل چنین معضلاتی هیچ گونه پاسخی ندارد.