امیل دوركیم (1858 ـ 1919)، جامعهشناس مشهور فرانسوی، همه مفاهیم اخلاقی مانند «خوب و بد» و «باید و نباید» را برآمده از جامعه و خواست جمعی میداند و بنابراین، آنها را با توجه به خواست جمعی تعریف میكند و همچنین احكام اخلاقی را بر اساس خواست جامعه تحلیل و توجیه میكند.
به نظر میرسد كه برای نخستین بار نظریه و اصطلاح مشهور «وجدان جمعی» را دوركیم مطرح كرد. خود وی در توصیف این مفهوم میگوید: «مجموعة اعتقادها و احساسات مشترك در میانگین افراد یك جامعه واحد دستگاه معینی را تشكیل میدهد كه حیات خاص خود را دارد؛ این دستگاه را میتوان وجدان جمعی یا عمومی نامید. البته این دستگاه بر بستر مادی واحدی استوار نیست؛ اساساً در تمامی گسترة جامعه پراكنده است؛ با این همه خصلتهای ویژه خود را دارد كه از وی واقعیتی متمایز میسازند. چون در واقع از شرایط خاصی كه افراد در آن قرار گرفتهاند مستقل است؛ افراد میگذرند، اما وجدان جمعی باقی میماند. وجدان جمعی شمال و جنوب نمیشناسد، در شهرهای بزرگ و كوچك یكسان است و در حرفههای متفاوت فرقی نمیكند. وجدان جمعی در ضمن با عوض شدن هر نسل تغییر نمیكند بلكه بر عكس، عامل پیوند نسلهای پیاپی با یكدیگر است. پس وجدان جمعی گرچه جز در افراد صورت خارجی نمییابد، اما از وجدانهای فردی متمایز است و
با آنها فرق دارد. وجدان جمعی در حكم روح نوعی جامعه است، با همه خواصش، شرایط وجودیاش، نوع توسعهاش، درست مانند انواع افراد، گیرم به شیوهای دیگر».(1)
امیل دوركیم با توجه به مسأله وجدان جمعی معتقد است جامعه واقعیتی است كه ماهیتاً با واقعیتهای فردی متمایز است. دوركیم میگوید «اما خواهند گفت، از آنجا كه افراد تنها عناصر سازندة جامعهاند خاستگاه اولی نمودهای جامعهشناختی چیزی جز نمودهای روانشناختی نمیتواند باشد. با این استدلال، به آسانی نمیتوان ادعا كرد نمودهای حیاتی نیز از لحاظ تحلیل با نمودهای غیر زنده (جمادی) تبیین میشود. چرا كه در سلول زنده چیزی جز ملكولهایی از مادة خام وجود ندارد. لكن این ملكولهای خام در داخل سلول زنده با هم تركیب شدهاند، و همین با هم تركیب شدگی، علت نمودهای تازه است كه مشخص كنندة حیاتاند كه حتی نطفهاش را هم در هیچیك از عناصر مجزا از هم نمیتوان پیدا كرد. علت این است كه كل همان حاصل جمع اجزاء خود نیست، كل چیزی دیگر است كه خواص آن با خواص اجزاء متشكل آن فرق دارد. ... این اصل به ما نشان میدهد كه جامعه حاصل جمع سادهای از افراد نیست، بلكه دستگاهی است متشكل از تركیب آنها با هم كه معرف واقعیتی ویژه و دارای خواص مخصوص به خود است. البته اگر وجدانهای فردی نباشد هیچ چیز جمعی به وجود نمیآید؛ ولی این شرط لازم، شرط كافی نیست. باید وجدانهای فردی با هم تركیب شود، با هم تلفیق گردد، به نحوی خاص تلفیق گردد؛ حیات اجتماعی از همین تلفیق، نتیجه میشود و بنابراین، حیات اجتماعی همین تلفیق كنندة آن است. روانهای فردی، با جمع شدن، در هم متداخل شدن و در هم آمیختن خود، موجب پیدایش وجودی تازه میشوند، كه امكان دارد وجودی روانی باشد، اما نوعی فردیت روانی جدیدی را تشكیل میدهد. ... اندیشه، احساس و عمل گروه با طرز اندیشه، احساس و عمل اعضاء تشكیل دهندة آن در صورت جدایی از هم فرق دارد.»(2)
1. درباره تقسیم كار اجتماعی، امیل دوركیم، ترجمة باقر پرهام، (بابل: كتابسرای بابل، 1369)، ص92 ـ 93.
2. ر.ك: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص69 ـ 70؛ به نقل از كتاب قواعد روش جامعهشناسی، امیل دوركیم، ترجمة علیمحمد كاردان، (تهران: دانشگاه تهران، 1355)، ص129 ـ 131.
دوركیمبر این باور است كه در حالت انفرادی هیچ اخلاقی معنا ندارد. یعنی اگر فرض كنیم كه انسانی در جایی جدا از اجتماع زندگی كند، و یك زندگی فردی برای خود برگزیند در آن صورت افعال او محكوم احكام اخلاقی قرار نخواهند گرفت. به تعبیر خود دوركیم: «اخلاق از جایی آغاز میشود كه زندگی گروهی آغاز میگردد چون فقط در آنجاست كه ایثار و بیغرضی معنا پیدا میكند.»(1) دوركیم نه تنها همه مفاهیم فلسفی و منطقی از قبیل جنس، فصل، نوع، مكان، علیت، كلیت، جزئیت، ماده و صورت و امثال آن را زاییده و پدید آمده از جامعه میداند، بلكه معتقد است كه اخلاق و دین نیز مولود جامعهاند. خود وی تصریح میكند كه كانت وجود خدا را به عنوان اصل موضوعة اخلاق مسلم میگیرد؛ زیرا بدون وجود خدا، اخلاق را امری دست نایافتنی میداند. در حالی كه اصل موضوع اخلاق، جامعه است. بدون پذیرش جامعه، اخلاقْ علمی بیموضوع و بیهدف خواهد بود. «بنابراین، در جهان تجربی، من جز یك فاعل كه واجد یك واقعیت اخلاقی غنیتر و پیچیدهتر از واقعیت اخلاقی ما باشد نمیشناسم و آن اجتماع است. اشتباه میكنم فاعل دیگری نیز كه بتواند همین نقش را داشته باشد وجود دارد و آن خداوند است. باید میان خدا و جامعه (یكی را) برگزید. من در اینجا دلایلی را كه به سود این یا آن راه حل، كه كاملاً با هم در پیوند هستند، میتوانند به كار روند بررسی نمیكنم. فقط میافزایم كه از دیدگاه من، این گزینش كما بیش برایم یكسان است، چرا كه در خدا چیزی جز جامعه تغییر شكل یافته و نمادین اندیشیده شده مشاهده نمیكنم.»(2) «فرد مؤمن در برابر خدا سرفرود میآورد، زیرا او میپندارد كه هستی خود و به ویژه هستی ذهنی خویش و روح خویش را از خدا دارد. همین دلایل را ما درباره احساس نسبت به جمع ارائه میدهیم.»(3)
1. فلسفه و جامعه شناسی، امیل دوركیم، ترجمة فرحناز خمسهای، (تهران: 1360)، ص72.
2. همان، ص71 ـ 72.
3. همان، ص101.
افزون بر این، اصولاً دوركیم انسانیت انسان را به زندگی جمعی او دانسته و معتقد است كه انسان انسان نیست مگر آن كه متمدن باشد و تنها راه متمدن شدن انسان نیز از طریق جامعه است. به تعبیر دیگر، تمایز انسان و حیوان، به عقیدة دوركیم این است كه انسان عنصری اجتماعی و جزئی از یك كلیت اجتماعی است. از طریق جامعه است كه حیوانیت به مقام انسانیت ترقی مییابد.(1)
«افكار عمومی به بركت مبانی و خاستگاههای خود، از اقتدار و مرجعیتی اخلاقی برخوردار است كه با تكیه بر آن خود را بر تك تك افراد تحمیل میكند. افكار عمومی در برابر كوششهایی كه به آهنگ مخالفت با او انجام میگیرد، ایستادگی میكند و همچنان كه جهان بیرونی در برابر عواملی كه میكوشند بر ضد او به سركشی پردازند واكنش دردآلودی از خود نشان میدهد، واكنش افكار عمومی نیز در برابر مخالفان خویش چنین است. كسانی را كه داوریهایشان درباره امور اخلاقی بر پایة شالودههایی جز شالودههای خود اوست، نكوهش میكند و كسانی را كه از زیباییشناسی دیگر جز زیباییشناسی او ملهم هستند ریشخند میكند. هر كس بكوشد چیزی را با بهائی كمتر از ارزش آنها ارزیابی كند با مقاومتهایی برخورد میكند. ... ما به خوبی احساس میكنیم كه فرمانروای ارزشگذاریهای خویشتن نیستیم، بلكه موجوداتی مقید و مجبوریم. و آنچه ما را مقید میسازد همان آگاهی جمعی است».(2)
افزون بر این، دوركیم جامعه را غایت و نهایت همه فعالیتهای اخلاقی میداند: «جامعه غایت عالی هر گونه فعالیت اخلاقی است.»(3)
درباره اخلاق فردی میگوید: «در خصوص چیزی كه اخلاق فردی نامیده میشود، باید گفت اگر منظور از اخلاق فردی مجموعة وظایفی باشد كه جانِ شناسائی و موضوع
1. برای توضیح بیشتر، ر.ك: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص 71 ـ 72.
2. فلسفه و جامعه شناسی، ص115.
3. همان، ص74.
شناسائی در آنها فرد است، وظایفی كه فقط به فرد برمیگردند و در نتیجه، فقط قائم به ذات فرد تنها هستند، این طرز تلقی یك انتزاع محض است و هیچ مصداقی در واقعیت ندارد. اخلاق در هر درجهای از تكاملش هیچگاه جز در جامعه وجود نداشته و تغییرات آن همیشه تابعی از تغییرات شرایط اجتماعی بوده است. پس در نظر گرفتن كیفیت اخلاق بدون وجود جوامع در حكم خروج از دایرة واقعیات و ورود به قلمرو فرضیههای بیپایه و تخیلات نیازمودنی است. وظایف فرد در قبال خویشتن در واقع همان وظایف وی در قبال جامعهاند.»(1)
جامعه، برخلاف ادعای جامعهگرایان، یك مركب حقیقی نیست. این گونه نیست كه جامعه، صرف نظر از وجود افراد، دارای آثار و خواصی حقیقی باشد. حقیقت آن است كه جامعه، حقیقتی غیر از حقیقت افراد ندارد و دارای یك واقعیت عینی مستقل نیست. همه دلایلی كه از سوی قائلان به اصالت جامعه برای اثبات این مدعا اقامه شده است، مخدوش است. هیچ یك از جامعهشناسان دوركیمی نتوانستهاند وحدت حقیقی جامعه را اثبات كنند. نهایت چیزی كه میتوان پذیرفت وحدت مفهومی و ماهوی جامعه است و نه وحدت شخصی و حقیقی آن.(2)
همانطور كه دیدیم دوركیم تصریح میكند كه هیچ یك از ما «فرمانروای ارزشگذاریهای خویشتن نیستیم، بلكه موجوداتی مقید و مجبوریم و آنچه ما را مقید میسازد همان آگاهی جمعی است.»(3) خوب، اگر چنین باشد كه همه انسانها مجبورند، و ما هیچ اختیاری در
1. درباره تقسیم كار اجتماعی، امیل دوركیم، ترجمة باقر پرهام، ص426 ـ 427.
2. برای آشنایی بیشتر با دلایل جامعهگرایان و همچنین نقد دلایل آنان، از منظر عقل و نقل، ر.ك: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص73 ـ 109.
3. فلسفه و جامعه شناسی، ص115.
انتخاب رفتارهای اخلاقی خود نداریم، بنابراین، جایی برای اخلاق و احكام اخلاقی باقی نمیماند. زیرا یكی از اصول موضوعة علم اخلاق، پذیرش اختیار است. اخلاق و اخلاقیات زمانی برای انسان مطرح میشود كه به توانایی خود در انتخاب ارزشها و گزینش رفتارهایش باور داشته باشد. اگر انسان در كارهایش مجبور باشد، حال عامل جبر هر چیز یا هر كس كه باشد، (خدا، عوامل روانی و وراثتی، و یا جامعه) دیگر امر و نهی وی، از سوی خدا، عقل، جامعه یا هر كس دیگری، معنا ندارد. به همین دلیل است كه گفته میشود مختار بودن انسان، یكی از اصول موضوعة اخلاق است. و اگر كسی انسان را مجبور بداند، اصولاً نمیتواند از اخلاق انسانی دم زند و حكم یا توصیهای اخلاقی صادر نماید.(1)
اشكال دیگر مكتب جامعهگرایی این است كه مستلزم نسبیگرایی اخلاقی است. بر اساس این دیدگاه، در حقیقت هر جامعهای هر چیزی را كه بپسندد همان چیز خوب خواهد بود. هیچ جامعهای حق ندارد اخلاقیات و آداب و رسوم جامعه دیگر را مورد نقادی و ارزشداوری قرار دهد. اگر جامعهای كارهایی را انجام داد كه از نظر ما و جامعه ما بسیار ناپسند و زشت شمرده میشوند، ما نه تنها حق نقد آنان و مخالفت با باورهایشان را نداریم، بلكه باید آنان را مورد تحسین نیز قرار دهیم.
بر اساس دیدگاه جامعهگرایی، اگر در یك جامعهای فحشاء و منكرات رایج بود و فردی پیدا شد و مردم را به ترك آن كارها دعوت كرد، ما باید كار آن فرد مصلح را تقبیح كنیم؛ زیرا خلاف حركت جامعه و هنجارهای جامعه سخن گفته و حركت كرده است. به تعبیر دیگر، بر اساس این مكتب، همه مصلحان و پیامبران را باید ناحق دانست، زیرا با هنجارهای اجتماعی زمان خود مبارزه كرده و حرمت روح جمعی و وجدان جمعی را شكستند!
1. ر.ك: اخلاق در قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، تحقیق و نگارش محمد حسین اسكندری، ج1، ص21 ـ 25. (قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1376)