بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/08/14، مطابق با بیستوهفتم 1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(9)
امام سجادعلیهالسلام در فراز دیگری از دعای مکارم الاخلاق از خدای متعال درخواست میکند: وَعَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ؛ مادامی که عمر من صرف طاعت و بندگی تو میشود، آنرا به من مرحمت و عمرم را طولانی کن! اما اگر عمر من چراگاه شیطان شود، قبل از اینکه مورد خشم و غضب تو قرار گیرم، جان من را بگیر!
لوازم طبیعی حیات
هر موجود زندهای (که در اصطلاح به آن حیوان گفته میشود)، لوازمی طبیعی و فطری دارد. این لوازم تقریبا بین همه موجودات زنده مشترک است؛ اول اینکه از وجود خودشان آگاه هستند و خودشان را درک میکنند. البته درک مراتبی دارد؛ مرتبه پایین آن در همه حیوانات این است که میفهمند وجود دارند، و مراتب عالیهاش برای اولیای خداست که درباره آن گفته میشود: من عرف نفسه عرف ربه. به هر حال اصل این درک در همه موجودات زنده ذی شعور وجود دارد، و به دنبال این درک، زندگی خودشان را دوست میدارند و میخواهند که زنده باشند. این خواست، خواستی طبیعی است و نمیتوان موجود زندهای را یافت که بخواهد بمیرد. موجود زنده باید تلاش کند و حیاتش را ادامه دهد. حتی حشرات نیز تا آخرین لحظه تلاش میکنند که یک لحظه دیگر زنده باشند.
به عبارت دیگر، همه موجودات زنده دارای شعور از خودشان آگاهند. پس از این آگاهی، خودشان را دوست میدارند، و لازمه این دوستداشتن این است که حیاتشان را دوست میدارند. یکی از شعاعهای دوست داشتن حیات، این است که لذتهای خودشان را نیز دوست دارند و دلشان میخواهد که خوش باشند. موجود زندهای یافت نمیشود که به طور طبیعی و بدون هیچ دلیلی، سختی و درد را برای خودش بخواهد. چنین چیزی یافت نمیشود و خداوند آن را قرار نداده است. هر موجود زندهای دلش میخواهد زنده باشد و خوش بگذراند، و متقابلا از درد، ناراحتی، بیماری، سختی و گرفتاری بدش میآید و از آنها پرهیز میکند. حتی اگر گرفتار این مسایل شود، میکوشد که خودش را نجات دهد.
تنوع، مراتب، و تزاحم خواستها
برخی از لذتها بین موجودات زنده مادی مشترک است؛ همه به غذا احتیاج دارند و از غذا لذت میبرند، مایه حیاتشان است، معمولا همه آنها نوعی لذت جنسی دارند. این خواستها تقریبا بین همه موجودات زنده مشترک است، اما کمیت، کیفیت و انواع لذتها و همچنین انواع دردها، ناراحتیها و غصههایشان با هم متفاوت است. در خواستهای دیگرشان کمابیش اختلافاتی بین موجودات وجود دارد؛ مانند اینکه انواع لذتها چیست، هر موجودی دنبال چه نوع لذتی است، چه دردها و مصیبتهایی برای هر موجود وجود دارد،کدام درد برای کدام موجود سختتر است و بیشتر از آن فرار میکند. به تعبیری دیگر، درک همه موجودات زنده نسبت به لذتها یکسان نیست؛ درکی که پرنده از پرواز دارد، شیر بیشه از پرواز ندارد. فکر نمیکنم هیچگاه شیر بخواهد مثل عقاب پرواز کند؛ شیر خواستهها و لذتهای دیگری دارد و به دنبال آنهاست. این مطلب بسیار روشنی است و فکر نمیکنم هیچ کس در آن تردیدی داشته باشد.
البته ممکن است این سؤال به ذهن برخی بیاید که در منطق خواندهایم که جنس حیوان «جسم نامی» و فصل ممیز حیوان «متحرک بالاراده» است، به این معنا که رشد و تولید مثلْ جنس مشترک حیوان با نباتات است، و امتیاز حیوان در حرکت ارادی است. ولی باید توجه داشت که این یک فصل منطقی است؛ درحالی که فصل حقیقی جزو حقیقت حیوان است و قابل انفکاک از آن نیست، و حرکت بالاراده و رشد و مانند آنها آثار آن فصل حقیقیاند.
گفتیم که حب ذات، حب حیات، حب لذت و امثال آن از لوازم حیات انسان هستند و برای او مطلوبیت فطری دارند؛ ولی گاهی این خواستهها در عمل با هم تزاحم پیدا میکند. گاهی ممکن است اتفاق بیفتد که انسان با اینکه خیلی دوست دارد که بیشتر زنده باشد، اما مطمئن است که هر چه زنده باشد در سختترین شرایط خواهد بود، برای مثال میداند که هر چه زنده بماند گرفتار درد، غصه و نگرانیها و فشارهای مختلف روحی و روانی بیشتری میشود. در اینجا بین اینکه حیات را مقدم بدارد و بکوشد که بیشتر زنده باشد یا سعی کند که زودتر از این غمها خلاص شود، تزاحم پیش میآید.
عمل یا عکسالعمل؟
یکی از ویژگیهای انسان این است که ممکن است چیزهایی به طور طبیعی برایش پیش بیاید، اما بعد با فکر و تأمل با آن مقابله کند. گاهی انسان در مقابل حوادثی که اتفاق میافتد، انعکاساتی از خود بروز میدهد، اما بعد درباره لزوم ادامه یا ترک آن حرکت، و خوبی یا بدی آن عمل فکر کند. در زیستشناسی به این حرکات حرکتهای انعکاسی میگویند؛ برای مثال اگر دست ما به شیء داغی بخورد، فورا دستمان را عقب میکشیم و این حرکت در ابتدا اصلا نیازمند فکر و تأمل نیست. در حالات روحی نیز مراتبی وجود دارد. گاهی امر سختی برای انسان پیش میآید. اصل پیدایش این سختی و عکسالعمل انعکاسی در مقابل آن طبیعی است و مؤمن و کافر در درجات مختلف ایمان برایشان این مسئله پیش میآید؛ اما در ادامه، حفظ و تقویت یا تضعیف آن بستگی به فکر و توجهات دیگر دارد.
هر کس با صحنهای روبهرو شود که در آن به کسی ظلم بیحدی میکنند ناراحت میشود. انسان وقتی این صحنهها را میبیند به طور طبیعی ناراحت میشود، چه بسا اشک بریزد، بلرزد و اوقاتش تلخ شود. اما ممکن است تحمل این سختی در صحنه جهاد باشد، و شخص توجه کند که درست است که این فرد در این صحنه سختی بسیاری دیده است، اما برای صبر در این سختیها ثواب عظیمی میبرد. این توجه باعث میشود که آرامش پیدا کند. پس از آنکه توجه پیدا میکند که ممکن است این سختیها ثواب ابدی داشته باشد، میگوید: خوش به حالش! ای کاش من هم جای او بودم! نتیجه اینکه یکی از ویژگیهای انسان که به واسطه زندگی او در این عالم مادی برایش به وجود آمده، این است که گاهی برایش حالاتی طبیعی پیش میآید که از نظر اخلاقی نمیتوان آنها را خوب یا بد دانست؛ زیرا این حالات به صورت طبیعی پیش میآید و خوب و بد اخلاقی درباره کارهای اختیاری است.
آرزوی غیرارادی مرگ!
گاهی برای آدمیزاد حالتی پیش میآید و در آن حال آن قدر به او به خاطر سختی بدنی، سختی روحی یا فشار اجتماعی سخت میگذرد که میگوید: ای کاش مرده بودم، یا ای کاش من همین الان بمیرم! این آرزو به صورت یک حال غیرارادی، امری طبیعی است و نمیشود درباره آن گفت که خیلی بد و زشت است یا نشانه ضعف ایمان است. این حالت شبیه همان حالت انعکاسی است. اما در ادامه، مؤمن میتواند عکسالعمل خود را به سمت موازین عقلی و شرعی ببرد؛ فکر کند که در مقابل آن، چه کار میتواند بکند؛ به آن راضی باشد یا نباشد، و آن را چگونه تقویت، جبران یا علاج کند.
اصل این حالت حتی گاهی برای اولیای خدا نیز پیش میآید. برای نمونه داستان حضرت مریمصلواتاللهعلیها را به خاطر بیاورید؛ هنگامیکه خداوند حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام را به ایشان مرحمت فرمود! ایشان وقتی احساس درد زایمان کرد، از مردم کنارهگیری کرد و زیر درخت خرمایی رفت. خیلی نگران بود. از یک سو فشار درد زایمان که درد بسیار سختی است، و از سوی دیگر نگران بود که جواب مردم را چه بدهد! مردم میگویند: تو که شوهر نکردهای، بچه را از کجا آوردهای؟! حالت بسیار سختی بود. گفت: يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا[1]. حضرت مریم در میان زنان عالم از نظر مقام و مرتبه ایمان و معرفت نمونه است؛ اما آن قدر به او سخت گذشت که بیاختیار گفت: يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا؛ ای کاش مرده بودم و مردم مرا فراموش کرده بودند و هیچ کس یادش نبود که مریمی هم وجود دارد! همان وقت ملائکه به او بشارت دادند که خدا فرزند بسیار مبارکی به تو داده است و نگران نباش! یعنی وضع حمل کردی و خدا حضرت عیسی را به شما مرحمت کرد؛ این بود که آرام شد.
این حالت، یک حالت طبیعی غیراختیاری است؛ وقتی فشارها یکجا به انسان حمله کنند و فشار بیاورند، یک لحظه بیاختیار حالتی برای انسان پیدا میشود و ممکن است چیزی هم بگوید که فی حد نفسه سخن متینی نباشد. این مقتضای آن حال است و برای اولیای خدا و حتی انبیا نیز گاهی در حالاتی چنین چیزهایی اتفاق افتاده است. حضرت مریم با اینکه در میان زنان عالم کم نظیر است و معلوم نیست که کسی غیر از حضرت زهراسلاماللهعلیها بالاتر از ایشان باشد، در آن حال مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد! روشن است که زندگی برای ایشان مطلوب بود، ولی تحمل آن درد و فشار و آن تهمتی که به او زده میشد، آن قدر سنگین بود که اصلا زندگی این دنیا را برایش بیارزش میساخت و حاضر بود که بمیرد و آن را درک نکند.
درخواست عاقلانه مرگ!
اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا یک انسان عاقل در حالت عادی هم میشود از خداوند طلب مرگ کند؟ آیا میشود حالتی پیش بیاید که این خواسته عقلپسند و خداپسند باشد؟ از این فراز از دعای مکارم الاخلاق استفاده میشود که ممکن است چنین فرضی برای انسان پیش بیاید. برای مثال اگر اطلاع پیدا کند (مثل این که از جایی به او الهام شود یا کشف کند) که از این به بعد، هر چه زنده بماند به گناه خواهد گذشت؛ یا حتی اگر چنین علمی هم برایش پیدا نشد، میتواند به صورت فرض مطرح کند و بگوید: خدایا اگر قرار است من زنده بمانم و عمرم چراگاه شیطان شود، پیشاپیش از تو می خواهم که مرگ من را برسانی!
وَعَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ؛ تا وقتی به من عمر بده، که من در راه اطاعت تو باشم. فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ؛ اما اگر عمر من چراگاه شیطان شد (چیزی که تو دوست نداری)، مرگم را برسان. یک مقایسه است؛ فرض کنید من بتوانم صد سال عمر کنم و در همه آن نیز خوش بگذرانم؛ غذای خوب میخورم، از مناظر زیبا لذت میبرم، در جامعه مردم به من احترام میگذارند و کسی به من اهانت نمیکند؛ اما اگر خدا از من راضی نباشد و دنبالهاش عذاب ابدی باشد، روشن است که زنده نماندنم بهتر است. اگر غذای خوب میخورم و از خوردنش لذت میبرم، اما غذای حرامی است و باید عذابش را بکشم؛ بین مردم احترام دارم، اما احترامی که به شیطانها و شیطانزادهها میکنند، به این دلیل که شیاطین به امثال خودشان احترام میگذارند و چون جامعه فاسدی است و من از جنس خودشان هستم، به من هم احترام میکنند! در این صورت عمر من چراگاه شیاطین شده است، و عاقلانه است که از خداوند درخواست کنم که اگر چنین فرضی محقق شد، من دیگر این حیات را نمیخواهم و پیشاپیش از تو درخواست میکنم که در یک چنین حالی، مرگ مرا برسانی!
رجحان مرگ بر عذاب ابدی
گفتیم لازمه وجود هر انسان ذی شعوری این است که خودش را دوست دارد، و میخواهد همیشه زنده باشد؛ اما در این جا بین محبتی که نسبت به حیات این دنیا دارد با ثواب و لذتی که در آخرت به او داده میشود، تعارض پیدا میشود، و وقتی مؤمن این دو را با هم مقایسه میکند، میبیند این زندگی به آن محرومیت نمیارزد. ما انسانها بین امور دنیوی نیز چنین مقایسهای را انجام میدهیم. فرض کنید اگر عاقلی بنشیند و بگوید: اگر من امروز از این ماده مخدر استفاده کنم، فردا مبتلا میشوم، زن و بچهام بیچاره میشوند، زندانی میشوم، گدا میشوم و باید دزدی کنم تا مواد بخرم. اگر کسی عاقلانه فکر کند، هیچ وقت لذت کشیدن ماده مخدر را بر این پیامدهای ذلتبار ترجیح نمیدهد. یا اگر بدانیم به دنبال لذت ناشی از ارضای یکی از خواستههای طبیعیمان، دردهایی شدید و طولانی خواهد بود، هیچگاه به دنبال آن لذت نمیرویم. ممکن است شخص ساعتی خوش بگذراند، اما اگر بداند که بعد از آن آبروریزی است، به او حد میزنند، مدتی باید زندان برود و آبرویاش در جامعه ریخته میشود، وقتی عاقل همه اینها را حساب میکند، آن لذت را ترجیح نمیدهد.
در اینجا هم وقتی انسان عمر کوتاه دنیا را با زندگی جاودانهاش در آخرت مقایسه میکند، میگوید: حتی اگر صد سال هم به من خوش بگذرد، نسبتی با زندگی بینهایت ندارد، و اگر عمر من مرتع شیطان شد، چنین عمری را نمیخواهم، زیرا لازمه این لذت، بلاهای بینهایت است. این را از روی عقل میگوید؛ میبیند که این کار به معنای جمع بین لذت محدود با درد و شکنجه نامحدود است، و هیچ عاقلی این زندگی را ترجیح نمیدهد. نتیجه اینکه چنین درخواست مرگی عاقلانه و حکیمانه است؛ البته به شرط اینکه انسان درست دو طرف را بسنجد. حضرت از خدا میخواهد که اگر عمر من چراگاه شیطان شد، دیگر این عمر فایدهای ندارد؛ لازمه این عمر حشر با شیطان است و عذاب ابدی.
ارزش عمر انسان
نسبت دنیا با آخرت از نسبت یک با میلیون هم کمتر است. درست است که میگوییم صد سال زندگی؛ اما این صد سال، یک میلیونیم زندگی بینهایت هم نیست. زندگی در دنیا وقتی میارزد که عمر انسان در همان راهی صرف شود که برایش آفریده شده است. خداوند انسان را خلق کرد که بالاترین و ارزشمندترین رحمتها را به او بدهد، و راه کسب این رحمت نیز این است که انسان با اختیار خودش کسب لیاقت کند. کسب لیاقت نیز با اطاعت خداست. انسان برای این خلق شده است که از رحمتی استفاده کند که ملائکه هم نمیتوانند آن را درک کنند. این رحمت وقتی پیدا میشود که انسان صلاحیت، لیاقت و ظرفیت درک چنان رحمتی را پیدا کند. انسان این ظرفیت را باید با اختیار خودش کسب کند. اصلا ویژگی ذاتی این رحمت، اختیاری بودن است. اگر اختیاری نباشد، اصلا آن لذت را ندارد.
معنای وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ،[2] این است. خداوند که نیازی به عبادت ما ندارد. او ما را خلق کرده است تا ما لیاقت آن رحمت ممتاز را پیدا کنیم، و آن رحمت باید از مسیر اختیار خودمان باشد. برای اینکه ما ظرفیت آن رحمت را پیدا کنیم، باید مسیر اختیارمان مطابق با امر و نهی الهی باشد. امر و نهی الهی نیز برای همین بوده است؛ او به انسان میگوید این کار را بکن و آن کار را نکن، تا انسان لیاقت آن رحمت را پیدا کند؛ نه با عبادت ما چیزی به خدا اضافه میشود، و نه با معصیت ما چیزی از او کم میشود.
بنابراین حضرت عرضه میدارد: عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، مسیر حکیمانه و صحیحی است. من در عمرم اگر در مسیر اطاعت باشم و با اختیار خودم، زمینه دریافت رحمت ویژه الهی را فراهم کنم، کاری بسیار ارزشمند انجام دادهام. این هدفی بسیار بلند است و کاری است که از عهده فرشتگان هم برنمیآید. آنها میخواستند خلیفة الله بشوند و به خداوند گفتند: وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ، اما خداوند به آنها فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛[3] شما سرتان نمیشود. من باید موجود دیگری خلق کنم که خلیفه باشد. شما نمیتوانید بفهمید!
اگر انسان جایگاه خودش در هستی را بفهمد؛ اگر بفهمد که او را کجا قرار دادهاند و برای چه خلقش کردهاند، زندگی را برای رسیدن به این هدف میخواهد. در این صورت اگر دید که از این هدف دور میشود، دیگر زندگی را برای چه میخواهد؟! میبیند که این زندگی به ضررش است، و درست ضد آن چیزی است که برای آن آفریده شده است؛ از اینرو میگوید: فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ؛ قبل از اینکه غضب تو به من برسد و مشمول غضب تو قرار بگیرم، زودتر من را بیمران!
پرودگارا تو را به همه دوستان و عزیزانت قسم میدهیم که ما را در دنیا و آخرت از خشم و غضب خودت مصون بدار، و به همه ما توفیق انجام آنچه ما را به تو نزدیک میکند و به هدف خلقت میرساند مرحمت بفرما!