بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/13 مطابق با بیست و سوم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
هر كسی به حسب مرتبهی معرفت خودش در پیشگاه الهی قصور و تقصیری برای خودش قائل است كه باید از آن استغفار كند. حتی حضرات معصومینعلیهمالسلام استغفار میكردند، در قرآن كریم هم به پیامبر اكرم؛ _صلی الله وعلیه وآله_ دستور میدهد: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً». روایت معروفی هم از پیامبر اكرم؛ _صلی الله وعلیه وآله_ هست كه من روزی هفتاد مرتبه استغفار میكنم1. میدانیم انبیاء و ائمهعلیهمالسلام همه شان معصوم بودند و حتی دلایل روشنی داریم كه آنها مرتكب مكروهات و مشتبهات هم نمیشدند. بعضی گفتهاند از معصومینعلیهمالسلام ترك اولی هم سر نمیزد. به هر حال آنچه مورد اجماع است عصمت از گناه است، یعنی آن چیزی كه در شریعت حرام است. اما این منافات ندارد كه برای خودشان گناهی در مرتبهی خودشان قائل باشند. زندگی در این عالم طبیعت یك لوازمی دارد، كه هیچ انسانی از آن در امان نیست. تمام مسائلی كه لازمهی زندگی حیوانی این عالم است مثل خوردن، آشامیدن و تبعاتش، برای هر انسانی هست و اولیاء خدا از اینكه همین لوازم زندگی مادی را انجام میدهند در پیشگاه الهی خجالت میكشند بلكه توجه به غیر خدا را برای خودشان گناه قائلاند. البته بحث ما در مقام توضیح این مطلب نیست اما شاید سؤال شود كه چطور و برای چه امام معصوم در مناجات این صحبتها را میكرد؟ آنها یك معنا و مراتب دیگری از معرفت داشتند كه لوازم خودش را داشته كه اگر بخواهیم به آنها بپردازیم از اصل بحث خودمان خارج میشویم.
حال در ابتدای این مناجات اشاراتی بود به اینكه هر چند من در برابر تقصیرها و گناهانی كه مرتكب شدهام مستحق عقوبت هستم، اما در برابرش، رحمتهای الهی و بشارتهایی كه داده شده جبران آن قصورهاست. همچنین لحن كلام در بخش اول مناجات این بود كه در مقابل عوامل خوفانگیز، و چیزهایی كه آدم را متوجه عذاب الهی میكند، انسان به صفاتی كه جبران آنها را میكند متوسل بشود كه نه تنها تعادل و توازنی برقرار میكند، بلكه امید انسان به آمرزش گناهان و نیل به رحمت الهی را بیشتر میكند تا رغبت حاصل شود. وقتی انسان از این پیچ و خمهای خوف و رجا خارج شد، افق روشنی جلویش باز میشود كانّه فضای بی پایانی را میبیند كه از دور روشنیهای عظیمی از آن تلألؤ دارد. آن وقت به خاطر همین انواری كه از خدا برای او جلوه میكند، به خداوند، میگوید: خدایا میخواهم به بركت این انوار و این تجلیات تو، به خودت نائل شوم.«فی الْقُرْبی مِنْكَ، وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَیْكَ». این یك آرزوی بلند و متعالی است اما یك وقت به خود میآید كه درست است من این آرزو را كردم اما با این وضع و حال من تناسب ندارد. پس چه كار كنم؟ باز دستش را به پیشگاه الهی دراز میكند و چیزهایی درخواست میكند كه مناسب با حالش باشد تا كم كم لیاقت تحقق آرزویش را پیدا كند؛ در این مقام میگوید خدایا من منتظر هستم تا نسیمهای رحمت تو وزیدن بگیرد تا در اثر این نسیمها آلودگیهای من پاك شود و كم كم آماده شوم برای اینكه رحمت بیشتری را دریافت كنم. در این حال از گناهان خودم و از آنچه موجب عذاب میشود فرار میكنم اما به سوی خودت؛ «هارِبٌ مِنْكَ إلَیْكَ». و بالاخره رسیدیم به اینجا كه «إلهی اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَیْكَ»؛ خدایا من خودت را پیش خودت شفیع قرار میدهم.
باز توجه داشته باشید در مورد خوف، یك منشأ خوف هست، یكی هم كسی كه آن را ایجاد میكند. انسان وقتی گناه میكند گناهش منشأ و موجب عقاب است. در واقع اصلِ خوفش از عقاب و آتش است. از ذلت در دنیا و آخرت، بیاعتنایی و بیمهری میترسد. منتها چون میداند هر كدام از اینها باید به امر و اذن خدا انجام گیرد از خدا میترسد كه اینها را تحقق ببخشد. اینها را قبلاً صحبت كردیم، حالا میخواهم برای پایان این مناجات نتیجهگیری كنم. در این حال وقتی فرار میكند، در واقع از عذاب فرار میكند، منتها اختیار این عذاب به دست كیست؟ مؤمن میداند هر جا برود خدا هست، این جور نیست كه از این جا فرار كردم میروم جایی كه خدا نیست و دیگر عذابش هم نخواهد بود! از یك طرف میبیند چارهای نیست. هر جا برود سر و كارش با خداست، از طرف دیگر از عذاب فرار میكند. باید جایی برود كه كسی بتواند او را از عذاب در امان بدارد. وقتی توجه پیدا میكند كه اختیار همهی عالم دست خداست، میفهمد كه هیچ كس نمیتواند به او كمك كند جز خدا. پس مطلب دوم این است كه آنچه او میطلبد امان از عذاب است و میخواهد جای عذاب به نعمت برسد كه این هم اختیارش دست خداست. این دلیل دوم بود بر این كه انسان سراغ خدا برود، چون كس دیگری نمیتواند كاری بكند.
حالا من كه عاصی و مستحق عقاب هستم، با چه رویی پیش خدا بروم؟ در ابتدا یك حالت گرفتگی، خجالت و حیا مانع میشود تا به طرف خدا برود، ولی وقتی میبیند چارهای نیست و هر جا برود سر و كارش با اوست، این حالت انقباضش تبدیل به حالتِ انبساط میشود مانند مادری كه بچهاش را بعد از قهر به خاطر بازگشت فرزندش به آغوش مادر، مورد نوازش قرار میدهد. این نوازش مادر باعث میشود كه از آن حالت انقباض زمان قهر در بیاید و یك حالت انبساط پیدا كند. كم كم زبانش باز میشود و شروع میكند با مادر صحبت كردن. گاهی حتی چرب زبانی هم میكند چون دیگر در آغوش مادر است. این مثال را با آن مقایسه كنید، البته با ممثل خیلی فاصله دارد، اما با همین نسبت كه توجه كنیم میبینیم گناه ما خیلی عظیم است، اما در مقابلش عطوفت خدای متعال با عطوفت مادر قابل مقایسه نیست. اگر به فرض محبت همهی مادرهای عالم را از اول آفرینش تا آخر، یك جا جمع كنند و در یك مادر ظهور پیدا كند، محبت عظیمی خواهد شد، اما، بینهایت نیست. در صورتی كه محبت خدا هیچ حدّی ندارد. نه اینكه محبت خدا نسبت به همهی عالم بلكه محبت خدا نسبت به هیچ مخلوقی حد ندارد! در حدیث قدسی است كه خدای متعال به پیامبرش میفرماید: خیلی انتظار میكشم تا بندهی گناهكارِ به سوی من برگردد. وقتی توبه میكند آنقدر من شاد میشوم؛ كه شادیام بیش از آن كسی است كه در بیابانی زاد و توشهاش را گم كرده و مَركب سواریاش هم فرار كرده است؛ هر چه گشته، نه مركبش را پیدا كرده و نه زاد و توشهاش را، دیگر خسته شده و تن به مرگ داده، روی زمین دراز كشیده كه بمیرد، یك وقت چشمش را باز میكند میبیند مركبش حاضر است و زاد و توشهاش هم آماده و دست نخورده و سالم یك چنین كسی چقدر شاد میشود؟ خدا میفرماید: شادی من از بندهای كه توبه كند بیش از شادی چنین كسی است. باز این مقایسهای است كه ما میفهمیم و الّا خیلی بیش از اینها است و حدی ندارد.
شخص گناهكار وقتی خودش را در آغوش خدا میبیند، آن وقت زبانش باز میشود. در مناجات میگوید: خدایا من از تو ترسیدم اما به خودت پناه میآورم. من خودم را لایق نمیدانستم كه بیایم در حضور تو عذرخواهی كنم، احتیاج به شفیعی داشتم، اما هیچ شفیعی غیر از خودت پیدا نكردم. خودت را شفیع قرار میدهم پیش خودت. در چنین حالتی، بعد از آن نگرانی و اضطراب و حیرتی كه داشت یك حالت آرامشی پیدا میكند و خود را كه در آغوش گرم رحمت خدا میبیند، خواستههایش را یكی پس از دیگری بیان میكند. بیان، در چنین حالتی، اقتضاء اطناب دارد. وقتی آدم میترسد یا در حالت حیا و خجالت است، كمترین كلام با كوتاهترین لفظ را بیان میكند. اما وقتی در حالت شادی و انبساط است، عبارتهای طولانی میگوید. در آیهی شریفه وقتی خدای متعال فرمود: «وَ ما تِلْكَ بِیَمِینِكَ یا مُوسی2»؛ ای موسی این چیست كه در دست توست؟ پیداست هم خدا میداند این چیست و هم مطلب مهمی برای گفتن نیست اما حضرت موسیعلیهالسلام در آن حال از بس به وجد آمده بود گفت: «هِیَ عَصایَ أَتَوَكَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری3»؛ این چوبدستی من است كه به آن تكیه میكنم، گوسفندان را میچرانم و برگ درخت میریزم تا گوسفندان بخورند، و كارهای دیگری هم با این چوب میكنم. خب، در مقام اینكه وحی بر موسی نازل شده، صحبت كردن از چوب و كارایی آن بطور طبیعی اقتضاء این همه صحبت را ندارد. اما مقام، مقامی است كه اقتضاء دارد انسان زیاد صحبت كند چون حالت وجد و انبساط است. در یك چنین حالتی هم كه انسان از ترس عذاب خلاص شد و خودش را در پناه لطف خدا دید، و دست نوازش خدا را بر سر خودش احساس كرد آن وقت میتواند حرف بزند. آرزوهای متعدد میكند، آرزوهای بلند، خواستههای مهمی كه الان شأنیت و لیاقتش را ندارد. با توجه به این مقدمه، بقیهی مناجات را میخوانیم، بلكه انشاءالله به بركت كلام امام زین العابدینعلیهالسلام حالت مناجاتی هم برای ما پیدا شود.
«إلهی اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَیْكَ»؛ خود تو را شفیع قرار میدهم، «وَاسْتَجَرْتُ بِكَ مِنْكَ»؛ من از عذابِ تو فرار كردم و خواستم پناه ببرم اما به چه كسی؟ از تو پناه میبرم به خودِ تو. «أتَیْتُكَ طامِعاً فی إحْسانِكَ»؛ آمدم سراغ تو در حالی كه در احسان تو طمع دارم، اینطور نیست كه با تردید آمده باشم، طمع دارم كه از احسان تو استفاده كنم.؛ «راغِباً فی امْتِنانِكَ»، «امتنان»؛ از «منت»؛ به معنای «نعمت»؛ است. «امتنان»؛ یعنی نعمت بزرگ. میفرماید من مایل هستم و رغبت دارم كه آن نعمت بزرگ تو را دریافت كنم، یعنی مشمول نعمتهای بزرگ تو واقع شوم. «مُسْتَسقِیاً وابِلَ طَوْلِكَ، مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِكَ». شاید اگر در چنین حالی نبود، اینطور تعبیرات، خیلی با بلاغت مناسب نبود، اما چون در حال انبساط است، مثلِ همان «هِیَ عَصایَ أَتَوَكَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی»، این هم در این مقام تكرار تعبیرات و به كار بردن الفاظ مترادف و الفاظ ادبی است كه مناسب و موافق بلاغت است. چون امید دارم كه تو من را موردِ احسان و امتنان قرار بدهی از این جهت مثل زمین تشنهای هستم كه در انتظار یك بارانِ درشت بهاری است. نه اینكه بیتفاوت از كنار نعمتها بگذرم، نه خیلی تشنه هستم! «استسقاء»؛ یعنی طلب باران كردن، ولی اصلش یعنی طلب سقایت و طلب آب دادن است. «مُسْتَسقِیاً»؛ یعنی كسی كه آب میخواهد، میخواهم از آن باران بهاری درشت سیراب شوم.
در فارسی به باران ریز و درشت و هر طور باشد میگویند باران، ولی در عربی به باران درشت بهاری میگویند: «وابل»، و به بارانهای ریز كه نم نم و كم كم میآید میگویند «طلّ». «مُسْتَسقِیاً وابِلَ طَوْلِكَ»؛ تشنه و طالب باران بهاری انعام و بخشش تو هستم. ولی به این اكتفا نمیكند، باز تعبیر دیگری دارد؛ «مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِكَ»؛ از ابر بهاری فضل و كرم تو طلب باران میكنم. تقریباً تعبیر، شبیه همان معنا را افاده میكند، آن مُسْتَسقِیاً بود، اینجا مُسْتَمْطِراً، آنجا باران بهاری را میگوید، اینجا ابری كه آن باران را بباراند. این توسعه و انبساط كلام مقتضای این حال است.
«طالِباً مَرْضاتِكَ»؛ در حالی كه دنبال خشنودی تو هستم. اگر تابحال دنبال هوسهای خودم بودم، اكنون دیگر دنبال این هستم كه چه چیزی تو را خشنود میكند.؛ «قاصِداً جَنابَكَ». «جَناب»؛ هم از آن الفاظ عربی است كه به فارسی منتقل شده و معنی خودش را تدریجاً از دست داده است. ما الان «جَناب»؛ كه میگوییم این را به عنوان لقب احترامآمیز برای اشخاص به كار میبریم. میگوییم جناب آقای فلانی. احساس میكنیم كه این لقب شخص است؛ یك لقب احترامآمیز. «جَناب»؛ در فارسی معادلش «پیشگاه»؛ است. وقتی میخواهند از كسی به احترام یاد كنند، نمیگویند رفتم پیش خودش، میگویند رفتم در پیشگاهش. میگوید من دیگر از آن هوسهای حیوانی و بچه گانه صرفنظر كردهام. حالا دیگر آمدهام سراغ بارگاه تو، خدایا مقصود من پیشگاه بلند توست. «وارِداً شَریعةَ رِفْدِكَ»، معمولاً از رودخانههای بزرگ به راحتی نمیشود استفاده كرد، اما كنارش جاهایی هست كه از رودخانه جدا میكنند تا راحت بشود واردش شد و از آن استفاده كرد، این را میگویند «شریعه». در مقابل دریای رحمت تو، جاهایی در كنار این دریا هست كه میشود وارد شد و از آن استفاده كرد. خدایا من وارد آن شریعهای شدم كه از آن راه، تو به دیگران كمك و بذل و بخشش میكنی.
«مُلْتَمِساً سَنِیَّ الخَیْراتِ مِنْ عِنْدِكَ»، «سَنِیّ»؛ یعنی خیلی عالی و بسیار ارزشمند. التماس میكنم، درخواست میكنم از خوبیها و خیرات خیلی عالی و ارزشمند خودت به من مرحمت كنی. «وافِداً إلَی حَضْرَةِ جَمالِكَ»؛ من اكنون میهمان پیشگاهِ جمال تو شدهام. حضرت هم یعنی حضور، یعنی پیشگاه. در فارسی چیز مناسبتری نداریم. جمال تو یك پیشگاهی دارد، یك جایی است كه آثارِ جمال تو در آنجا ظهور میكند. من مهمان آن جایی شدم كه آثار جمال تو در آنجا ظاهر میشود، میخواهم از این آثار بهرهمند بشوم. «مُریداً وَجْهَكَ»، این از تعبیرات قرآنی است، درباره كسانی كه كاری را خالص و برای خدا انجام میدهند و حتی چشمداشت پاداشی هم ندارند، میفرماید: «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ».«مُریداً وَجْهَكَ»، یعنی من در چنین حالی هستم، كه اصلاً چیزی را میخواهم كه تو دوست داری، تو خوشت میآید. میخواهم كارهایم را برای گلِ جمال تو انجام بدهم. یعنی الان چیزی نیست كه برای خودم بخواهم. نمیخواهم به خاطر مثلاً عبادت مزدم را بدهی، نه، اصلاً میخواهم به جمال تو نائل شوم و جمال تو را درك كنم.
«طارِقاً بابَكَ، مُسْتَكیناً لِعَظَمَتِكَ»؛ با آن اوجی كه كلام گرفته (كه من طالبِ خودت هستم) باید ادبِ عبودیت را هم رعایت كند. انسان نباید مقام خودش را فراموش كند لذا باید از یك طرف به این نكته توجه كند، كه من گدایی هستم كه دارم درِ خانهات را میزنم؛ «طارِقاً بابَكَ»، و از یك طرف عظمت تو و ذلتی كه در مقابل عظمت تو دارم را فراموش نكردهام. نهایت ذلت و پستی را در مقابل عظمت و جلال تو دارم؛ «مُسْتَكیناً لِعَظَمَتِكَ وَجَلالِكَ». حال كه بنده گناهكار كاملاً حالش را مجسم كرده، گفتگوهایش را كرده، كمی شیرین زبانی هم كرده، و نیز خودش را در ظلّ نوازشهای خداوند متعال احساس كرده، چه میخواهد؟ چیزی كه میخواهد این است: آن چیزی كه در شأن تو است به من بدهی. چیزی كه لایق گذشت و رحمت و مهربانی تو است. نه آنی كه لایق من است. من اهل گناهم، لایق عقوبت و سرزنش هستم. با من آن كاری را بكن كه تو لایقش هستی، نه آن كاری كه من لایق آن هستم.
«فَافْعَلْ بِی ما أنْتَ أهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَلا تَفْعَلْ بِی ما أنَا أهْلُهُ مِنَ الْعَذابِ وَالنِّقْمَةِ بِرَحْمَتِكَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ».
1. ر.ك: الكافی، ج 2، ص 438، باب الاستغفار من الذنب، روایت 4.
2. طه / 17.
3. طه / 18.