بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/07/02 مطابق با دوازدهم ماه مبارك رمضان 1428 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در مناجات شاكین، ابتدا از نفس امّاره و سپس از شیطان و در پایان از قلبی كه معیوب باشد و حالت فطری خودش را از دست داده باشد شكایت شده است. «قلب»؛ مترادف كلمهی «دل»؛ در فارسی است. لفظ «دل»؛ را دو جور به كار میبریم. یكی همان قلبی است كه در طرف چپ سینه هست. اما در ادبیات عمومی مخصوصاً آنجایی كه جای بحثهای اخلاقی در میان است، دل، یك حقیقتِ درونی است كه چیزهای خاصی را به آن نسبت میدهند. میگویند: دلم میسوزد یا غصّهدار است. یك سلسله احساسات و عواطف را به این موجود درونی خودمان نسبت میدهیم. این یك قوهی درونی است و مرتبهای از روح انسان. بعضی وقتها هم كه كسی حالت فطری و طبیعی نداشته باشد، میگوییم: دلش مثل سنگ شده است. گاهی چیزهای دیگری هم به قلب نسبت میدهند مثلاً ادراك و یافتن واقعیت در قرآن به قلب نسبت داده میشود. این همان دلِ معنوی است: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها1»؛ مگر مردم در زمین سیر نكردند تا دلهایی داشته باشند كه با آن تعقل كنند. در مقابل آن، آیهی شریفه است كه: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها2»؛ از كسانی كه دل دارند، امّا نمیفهمند مذمت میكند، یعنی قاعدهاش این است، كسی كه دل دارد بفهمد. فقه كه همان یافتن مطالب دقیق است، یا تعقل را به یك قوهی باطنی انسان كه اسمش قلب است نسبت میدهد.
این قلب گاهی آفت میبیند و مریض میشود. قرآن میفرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ3»، یا «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ4»؛ و «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا5»؛ یعنی خدایا دلهای ما را منحرف نكن و به حالت طبیعی و فطری نگه دار. گاهی به «زیغ»؛ تعبیر میشود، یعنی دیگر حقیقتی را درك نمیكند. در تعبیرات دیگر قرآن آمده است كه روی دلهای كسانی مهر خورده است و در نتیجه هیچ اثر خاصی از آن ظاهر نمیشود و فعالیتی كه باید انجام بدهد نمیدهد و آثار مطلوب از آن ظهور نمیكند:
«خَتَمَ اللَّهُ6»؛ یا «طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ7»؛ با اینكه شرایط ایمان آوردن برایشان فراهم است و انسان فطری وقتی یك حقیقتی را درك كرد و دلایل متقن داشت، تسلیم میشود اما اثر این مهر این است كه اینها نمیپذیرند، «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ8»؛ عدهای هم هستند كه هزار سال پیامبر آنها را ارشاد و هدایت كند هیچ تأثیری ندارد، میفرماید: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِم»؛ خدا بر دلهای اینها مهر زده است. و برای اینكه نشان بدهد اعمال گذشتهشان موجب شده به این حالت بیفتند میفرماید: «كَلاّ بَل رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ9»، «رِیْن»؛ حالت زنگزدگی فلزات است. فلزی كه زنگ میزند، دیگر جلا بر نمیدارد. اعمالشان موجب زنگار دلشان شده و روی دلشان را پوشانده است. پوششی كه با گردگیری پاك نمیشود چون فاسد شده است.
«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً10»؛ آن كسی كه قبله و معبود خودش را هوای نفس قرار داده است، و فقط تابع هوای نفس است، خدا هم عكس العملی را در مقابلش نشان میدهد، «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْم»؛ خدا چنین كسی را گمراه میكند. این گمراهی نتیجهی همان رفتار دلخواهانه و خودپرستی است. به آنجا میرسد كه دیگر حقایق را درك نمیكند، خدا او را گمراه كرده و بر دلش مهر زده است. مثل نامهای كه مهر و موم میكنند تا دیگر باز نشود. دیگر حقایق در او نفوذ نمیكند.
قرآن سه نوع خاصیت را به قلب نسبت میدهد. یكی ادراك واقعیات بود، دیگری احساسات و عواطف است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ11»؛ قلب یا «غلیظ»؛ است یا «لیّن». خدا میفرماید: ما قلب تو را لیّن قرار دادیم چون اگر سخت و درشت بود و غلظت داشت مردم از دور تو پراكنده میشدند. باید ملایم و نرمخو باشی، تا بتوانی اثر بگذاری. در همین راستا است كه وقتی احساسات و عواطف در چنین اشخاصی رقیق است، به موقع هم حالتِ ترس پیدا میشود. چون امكان ترس در وجود انسان هست، جایی باید اثر داشته باشد. امروز برخی در روانشناسی چنین وانمود میكنند كه ترس مطلقاً بد است و علامت ضعف است. یا مثلاً خجالت و حیا بد است. میگویند اینها آنرمال هستند. ولی از دیدگاه الهی، همهی چیزهایی كه در وجود انسان هست، اگر به جای خودش مصرف بشود صحیح است و باید باشد. بله، اگر بیجا یا افراطی شد غلط است. ترس از خدا باید باشد، یعنی در واقع بر میگردد به ترس از عقوبت گناهان: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ12»؛ با «انّما»؛ هم معرفی میكند، میگوید: جز این نیست كه مؤمن كسی است كه وقتی ذكر خدا میشود دلش میلرزد. اگر طوری شد كه انسان گناه، خدا، قیامت و عذابهای آخرت را هیچ بیانگارد، یا بگوید من قبول دارم، قرآن هم درست است كتاب خداست، اما هیچ اثری در او نمیبینید، این حالت «قساوت»؛ قلب است. خدا به بنی اسرائیل میفرماید: «فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً13»؛ دلهای شما از سنگ هم سختتر شده است. پس یك حالتِ فطری در دل، نرمی است. اصل فطریاش این است كه نرم و اثرپذیر باشد.
از حالتهای فطری و طبیعی دل این است كه وقتی دلایل قانعكنندهای برایش هست، آرامش و اطمینان پیدا میكند و به یقین میرسد. هر انسان فطری كه از آفات دور باشد، وقتی دلیلی اقامه كنید خیلی راحت میپذیرد، امّا آدمهایی پیدا میشوند كه دلایل محكم برایشان اقامه میشود، قبول هم دارد اما دلش آرام نمیشود. این همان حالت تردّد و نوسان است و به تعبیر قرآن رَیب و ارتیاب دارد: «وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ14». قلبهایشان متزلزل است. انسانهایی كه در نجاست و پاكی یا تمیزی وسواس دارند این گونهاند. بعضیها هم وسواس فكری پیدا میكنند؛ میگوید: دلیل درست است اما من مطمئن نمیشوم! این هم یك حالتِ غیر طبیعی و غیر فطری است كه در قلب پیدا میشود. با اینكه دلیل كافی دارد ولی یقین و اطمینان پیدا نمیكند. حالت ارتیاب و تزلزل دارد و نهایتاً به جایی میرسد كه اصلاً حقایق را درك نمیكند. اگر انسان قلبش از حالت فطری خارج بشود؛ در مقابل عواملی كه باید انفعال پیدا كند سخت میماند؛ آنجایی كه دلیل اقامه میشود و باید یقین پیدا كند، یقینش تبدیل به شك میشود؛ آنجایی كه حقایق باید در آن منعكس بشود، زنگار گرفته و چیزی در آن منعكس نمیشود؛ و در واقع آنچه ملاك انسانیت است، در او نیست. او دیگر انسان نیست. به تعبیر امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ15»، در ظاهر شما آدم میبینید ولی این انسان نیست. انسانیت به قلب است در حالی كه قلبش یك قلب حیوانی است. ویژگیهای قلب انسانی را ندارد.
«إلهی إلَیْكَ أشْكُو قَلْباً قاسِیا»؛ خدایا به تو شكایت میكنم از دلی كه قساوت گرفته.
«مَعَ الوَسْواسِ مُتَقَلِّبا»؛ قلبی كه با وسواس زیر و رو میشود. قلب من با القائاتی كه شیطان میكند و شبهههایی كه در ذهن به وجود میآید، آرام و اطمینان ندارد. بلكه دائماً در حال ارتیاب و تزلزل است.
«وَبِالرَّیْنِ وَالطَبْعِ مُتَلَبِّسا»؛ و به «رِیْن»؛ و «طَبع»؛ آلوده شده است. «رَیْن»؛ همان زنگار است و «طبع»؛ هم مهر زدگی است. نتیجهی قلبی كه قساوت پیدا میكند بیش از هر چیز در چشم ظاهر میشود. كسی كه قلب سالم و فطری و طبیعی دارد، دلش نرم میشود و راحت اشك از چشمش جاری میشود. این نشانه وجود زمینهی ایمان است. قرآن درباره بعضی از نصاری میفرماید: وقتی بفهمند كه از طرفِ خدا آیهای نازل شده از شوق اشك میریزند: «تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَق»؛ چون حق را شناختند به حالت وجد در میآیند و اشك میریزند. اما كسانی هم هستند كه غیر از زمان بچگی كه كتك میخورد و گریه میكرد، دیگر یادش نمیآید كه قطره اشكی از چشمش ریخته باشد! این همان قلب قاسی است. اثر قساوت قلب در چشم ظاهر میشود، لذا بعدش میفرماید: «وَعَیْناً عَنِ البُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدة»؛ شكایت میكنم از آن چشمی كه از خوف تو نمیگرید. از خوف خدا گریه نمیكند، اما از چیزی كه لذت میبرد، آنچنان خیره میشود كه دیگر چشم بر نمیدارد! «وَإلی ما یَسُرُّها طامِحَة». تا اینجا حضرت پیش خدا از سه عنصر شكایت میكند.
آن وقتی انسان در دعا كردن راست میگوید كه آنچه در توانِ خودش هست به كار بگیرد. فرض بفرمایید آتشی جلوی شما است، شما دست خودتان را در آتش میبرید و میگویید: خدایا دست من را از آتش حفظ كن! هر كه نگاه كند میخندد. میگوید: خدا را مسخره كردهای؟ خدا به تو قدرت داده كه دستت را عقب بكشی. نگذار تا نسوزد! اگر ما واقعاً ناراحتیم از اینكه چشم و دل ما معیوب است؛ ناراحتیم از اینكه هوای نفس بر ما غالب میشود و شیطان ما را تسخیر میكند آن اندازه كه مربوط به خودمان است نباید كوتاهی كنیم. آدم اقدام به گناه بكند و بگوید: خدایا ما را از گناه نگه دار؟! این دعاها صرف لقلقهی زبان نیست. بله، به یك جایی میرسد كه آدم واقعاً احساس عجز میكند. آن قدر دشمن قوی است و حیلهها زیاد است یا آن قدر طغیان غریزه زیاد است یا مقاومت در مقابل شرایط اجتماعی سخت است كه آدم احساس عجز میكند. آن وقت است كه دیگر فریاد انسان بلند میشود، كمك! كمك! در این حال وقتی انسان میگوید: خدایا كمك كن! خدا حتما كمك میكند. اما اگر دعای او صرف لقلقهی زبانی باشد و همه كارهایی را كه بر خلاف رضای خداست انجام بدهد و دائماً دعا بخواند كه خدایا من را حفظ كن! شبیه استهزاست. بگذریم از این كه خیلیها وقتی دعا میخوانند نمیفهمند چه میخوانند. فقط برای ثوابش میخوانند. باز همین كه دست كم این چند لحظه را دنبالِ شیطان نباشند و غیبت نكنند خوب است. اما این كجا و مناجات كجا؟ درد دل كردن و با خدا راز و نیاز كردن كجا؟ آن وقتی واقعیت دارد كه انسان توان خودش را به كار گیرد. همان توانی هم كه خدا به او داده مال خودش نیست؛ امانتی است از خدا تا در این مواقع از آن استفاده كند، آن را به كار بگیرد و اگر كم آمد بگوید: خدایا بیشتر بده! این است كه وقتی حضرت سجادعلیهالسلام به اینجا میرسد و از اینها شكایت میكند، میگوید: «إلهی لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِقُدْرَتِك»، این خطرها سر راه من وجود دارد. هم نفس امّاره خطر است و هم شیطان و هم قلبِ با قساوت. اما جز با ارادهی تو و حول و قوهای كه از ناحیهی تو باشد، من از پس اینها بر نمیآیم.
«وَلا نَجاةَ لِی مِنْ مَكارِهِ الدُّنْیا إلاّ بِعِصْمَتِك»؛ این گرفتاریهای دنیا را هم كه باعث میشود ذهن مشغول شود و از انجام وظایف باز بماند هیچ كس نمیتواند رفع كند مگر اینكه تو مرا حفظ كنی.
«فَأسْألُكَ بِبَلاغَةِ حِكْمَتِكَ، وَنَفاذِ مَشِیَّتِك»؛ تو را قسم میدهم به رسایی حكمتت، یعنی كار تو هیچگاه بی حكمت نیست. تو را به آن حكمتی كه رسا است و كمبود و كاستی ندارد قسم میدهم، «وَنَفاذِ مَشِیَّتِك»؛ خواست تو كاملاً نافذ است. ما خواستهایی كه داریم، هزار و یك شرط دارد تا جامهی عمل بپوشد، اما مشیت خدا اینطور نیست: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ16»؛همین كه خدا چیزی را خواست، _البته خواستِ تكوینی_ دیگر هیچ شرط و قیدی ندارد. این است كه مشیت خدا نافذ است. من تو را قسم میدهم به آن مشیت نافذت؛
«أن لا تَجْعَلْنی لِغَیْرِ جُودِكَ مُتَعَرِّضا»؛ خدایا این توفیق را به من بده كه فقط متعرّض جود تو باشم. یعنی خواستهام از جود تو باشد و سراغ كس دیگری نروم. فقط امیدم به تو باشد.
«وَلا تُصَیِّرنی لِلْفِتَنِ غَرَضا»، من را هدف و غرضِ فتنهها قرار نده. گمراهیها، انحرافات، ابهاماتی كه در جریانات پیش میآید. كانّه این فتنهها تیری است كه انسان را هدف میگیرد تا او را ساقط كند.
«وَكُنْ لِی عَلَی الأعْداءِ ناصِرا»؛ من را بر دشمنانم كه بزرگترینش شیطان است پیروز كن.
«وَعَلَی الَمخازِی والعُیُوبِ ساتِرا»؛ عیبها و رسواییهای من را بپوشان.
«وَمِنَ البَلاءِ واقِیا»؛ من را از بلاها حفظ كن.
«وعَنِ المَعاصِی عاصِما»؛ به من توحیدی بده كه مرا از گناهان حفظ كند و تو من را از گناهان حفظ كن.
«بِرَأْفَتِكَ وَرَحْمَتِكَ یا أرْحَمْ الرَّاحِمین».
1. حج / 46.
2. اعراف / 179.
3. بقره / 10.
4. صف / 5.
5. آلعمران / 8.
6. بقره / 7.
7. توبه / 93.
8. بقره / 6.
9. مطففین / 14.
10. جاثیه / 23.
11. آلعمران / 159.
12. انفال / 2.
13. بقره / 74.
14. توبه / 45.
15. نهجالبلاغة، خطبه 87.
16. یس / 82.