صوت و فیلم

صوت:
19,

فهرست مطالب

جلسه چهل و سوم؛ انواع معرفت

تاریخ: 
چهارشنبه, 10 بهمن, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/11/10 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

انواع معرفت

عجز از ثناء

مناجات عارفین با این جمله شروع می‌‌شود: إلهی قَصُرَت الألْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنائِكَ. در آیات و روایات و مضامین زیادی از ادعیه، بعضی تصریحاً و بعضی تلویحاً آمده است كه انسان قدرت به جا آوردن حمد و ثناء الهی را آن‌‌طور كه شایسته‌‌ی او است ندارد. كلامی را فریقین (شیعه و سنّی) از پیامبر اكرم(ص) نقل كرده‌اند كه لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْكَ، أَنْتَ كَمَا أَثْنَیْتَ عَلَی نَفْسِكَ؛1؛ من نمی‌‌توانم ثنای تو را بشمارم، تو آنچنان هستی كه خود ثنای خود گفتی. در نهج‌‌البلاغه می‌فرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ.2؛ و نیز مضامینی مانند: ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ3؛ و؛ ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ. اكنون در مقابل این مطالبی كه در روایات، به طور تواتر آمده، باید چه كار كنیم؟

معرفت خدا، چگونه و چه قدر؟

بعضی از برادران اهل سنت، و حتی از گروه‌های شیعه، می‌گویند: درباره‌‌ی خدا حق نداریم چیزی بگوییم! فقط حق داریم آنچه در خود قرآن آمده بیان كنیم، آن هم از آن جهت كه در قرآن آمده است. حق نداریم بگوییم خدا دارای فلان صفت است یا من خدا را این گونه می‌‌شناسم؛ ما نمی‌‌توانیم درباره‌‌ی خدا چیزی بفهمیم! در مقابل، گروه دیگری می‌گویند: چیزهایی كه در قرآن آمده معنایش همان چیزهایی است كه ما در مكالمات خودمان می‌‌فهمیم و هیچ معنای دیگری ندارد. حتی «یدالله»؛ یعنی واقعاً - العیاذ بالله- خدا دست دارد! وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی،4؛ نشان می‌دهد كه واقعاً خدا چشم دارد! حالا این دست و چشم چه‌جور و چه اندازه است؛ نمی‌‌دانیم. ابن تیمیه در مسجد دمشق روی منبر روایتی نقل می‌كرد كه خدای متعال شب‌های جمعه از آسمان نازل می‌‌شود و می‌‌آید به بندگانش بركت می‌‌دهد. می‌گفت: خدا همین‌طور كه من از پله‌‌های منبر پایین می‌‌آیم، [از پله‌‌ها آمد پایین و گفت] خدا هم همین طور پایین می‌‌آید! به این‌ها می‌‌گویند: مجسَّمه، مشبِّهه و اسمهایی از این قبیل. امروزه عمده‌‌ی وهابیون تابع ابن‌تیمیه هستند و از او الهام گرفته‌‌اند. كسانی‌؛ كه در فكر و فهمشان ضعف و قصور دارند خدا را به گونه‌ای تصور می‌‌كنند كه واقعیت ندارد؛ البته غیر از این هم نمی‌‌توانند بفهمند. این داستان آموزنده‌ی مثنوی را همه شنیده‌ایم، (البته من در روایات ندیده‌ام): «دید موسی یك شبانی را به راه»؛ وقتی شبان می‌‌خواست با خدا گفتگو كند می‌‌گفت: «تو كجایی تا شوم من چاكرت، چارقت دوزم زنم شانه سرت»، همین‌ها را بلد بود. وقتی هم موسی(ع) گفت اینها درست نیست و كفر است، شبان دیگر حرف نزد. تا به موسی وحی آمد كه چرا بنده‌‌ی ما را از ما جدا كردی؟! معنایش این است كه بیش از این نمی‌‌توانست بفهمد. مضمونی در كلام امیرالمؤمنین(ع) هست كه مورچه خیال می‌‌كند خدا هم دو تا شاخك دارد؛ برای اینكه می‌‌بیند اگر خودش این شاخك‌‌ها را نداشته باشد عاجز است و نمی‌‌تواند راه برود و كار كند. به هر حال انسان‌هایی هستند كه در اثر قصور فهم، اعتقادات نادرستی در باره خدا دارند و بیش از این هم نمی‌‌توانند بفهمند. اما آیا ما هم باید همین گونه باشیم؟!

انواع معرفت

خدا قوه‌‌ای به نام عقل به ما داده است كه بچه‌‌های خردسال یا افراد بله و سفیه ندارد. حقیقت این است كه در طول تاریخ كسانی كه معتقد به خدای متعال بودند تلاش می‌كردند خدا را هر چه بهتر بشناسند. اما چه اندازه این تلاش‌ها به ثمر رسیده، به طور مسلم همه یكسان نیست. بعضی از حكمای سابق، خدا را به عنوان محرك اول می‌‌شناختند و می‌‌گفتند: اگر خدا نبود هیچ حركتی در عالم پدید نمی‌‌آمد، چیز جدیدی به وجود نمی‌‌آمد و تغییری پیدا نمی‌‌شد، و باید بگوییم كسی وجود داشته كه اولین حركت را در عالم به وجود آورده است. بعضی از حكمای خداشناس اروپایی می‌‌گفتند: عالم مثل ساعتی است و خدا باید باشد تا این ساعت را كوك كند؛ وقتی آن را كوك كرد دیگر هیچ كاری به خدا ندارد، و خود به خود حركت خواهد كرد تا بینهایت. این خیلی عجیب نیست؛ نوعی آزمایش‌های فیزیكی انجام دادند كه بعضی از اجسام در یك فضای خالی از هوا و صیقلی كه حركت داده می‌‌شوند، حركتشان ادامه پیدا می‌‌كند و احتیاج به تحریك جدید ندارند. پس، خدا یعنی كسی كه عالم را كوك كرده و اگر ـ العیاذ بالله ـ معدوم شود ضرری به عالم نمی‌‌زند! در برخی از كتاب‌های كلامی ما هم چنین چیزی نقل شده كه خدا به عنوان محدث عالم است و عالم علت مبقیه نمی‌‌خواهد. وقتی خدا عالم را ایجاد كرد دیگر برای بقایش احتیاج به او ندارد. ما الحمدلله به بركت نور اسلام، قرآن، حدیث، و هم با استفاده از كلمات بزرگان، در ابتدا خدا را به عنوان صانع می‌‌شناسیم. صانع یعنی صنعتگر؛ كسی كه موادی را تركیب می‌‌كند، و در آن هیئتی به وجود می‌‌آورد، خاك را تبدیل به انسان می‌‌كند، اما اینكه چیزی را از عدم به وجود بیاورد، نمی‌‌توانیم درست تصور كنیم. اگر مقداری این مفهوم را كامل‌تر تصور كنیم، به جای صانع می‌‌گوییم: خالق. خدا كسی است كه عالم را آفریده است و ... می‌‌خواهم عرض كنم معنا یا شناختی كه از خدا داریم بسیار متفاوت است؛ بعضی از مراتب آن را بعضی اشخاص نمی‌‌توانند بفهمند و نباید آنها را ملامت كرد؛ ولی مقداری از آن را می‌فهمیم. می‌فهمیم كه خدا تنها كارش این نیست كه در عالم حركت یا تغییراتی ایجاد كند؛ یا این كه فقط صانع باشد. او هم خالق است و هم آفریدگار از عدم. خلق از نیستی به هستی می‌‌كند، إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ.5؛ اما حالا به راستی آیا بیش از این نمی‌‌شود خدا را شناخت؟ وقتی می‌‌گوییم كسی عالم را آفریده، این یك مفهوم كلی است. باید با برهان دیگری اثبات كنیم كه آفریدگار یكی بیشتر نیست. نتیجه ضمیمه كردن آن برهان هم این می‌‌شود كه كلی منحصر در فرد است. ولی بالاخره درك این مفهوم كلی است؛ آیا بیش از این نمی‌‌شود خدا را شناخت؟ باید از انوار كلام اهلبیت(ع)، استفاده كنیم و خیال نكنیم معرفت خدا منحصر است در این شناخت‌ها، معرفت‌ها و درس‌هایی كه می‌‌خوانیم، یا آنچه با فهم ظاهری‌‌مان از روایات و آیات استفاده می‌‌كنیم، عقل و فهم بشر راه كاملی برای معرفت خدا نیست. استناد می‌‌كنم به همین جمله‌‌ای كه در این مناجات آمده است كه «خدایا، راه معرفت خودت را عجز از معرفت قرار دادی». اگر بخواهیم خدا را بشناسیم باید بگوییم همین است كه ما نمی‌‌توانیم تو را بشناسیم!

انواع وصفات محبیّن اهل بیت(ع)

در كتاب تحف العقول از سدیر صیرفی نقل شده است كه می‌‌گوید: در خدمت امام صادق(ع) بودم، شخصی آمد و گفت: من از دوستان شما هستم. حضرت فرمودند: از كدام دسته از دوستان ما هستی؟ آن شخص سكوت كرد. من پرسیدم كه آقا، مگر دوستان شما چند دسته‌‌اند؟ فقال له سدیر و كم محبوبكم یا ابن رسول الله فقال علی ثلاث طبقات؛؛ دوستان ما سه دسته‌‌اند. یك دسته، هم ما را در ظاهر دوست ‌‌دارند و اظهار دوستی می‌‌كنند، و هم در دل. یك دسته فقط به زبان می‌‌آورند ولی در دل محبتی به ما ندارند، و دسته سوم در دل محبت دارند اما اظهار نمی‌‌كنند. هر كدام ویژگی‌هایی دارند. آنهایی كه هم در دل محبت ما را دارند، و هم در ظاهر بیان می‌‌كنند، دارای كمالاتی هستند. خدا به واسطه‌‌ی آن‌ها بلاها را از مردم رفع می‌‌كند، دعاها را به بركت آنها مستجاب می‌‌كند، اینها عالی‌‌ترین‌‌اند؛ هم النمط الأعلی.؛ وقتی حضرت اینها را فرمود، آن شخصی كه از محبین امام بود گفت: من از همین دسته‌ام كه هم شما را در باطن دوست دارم، و هم در ظاهر. حضرت فرمود: اینها علاماتی دارند؛ تو ببین این علامت‌ها را داری یا نه؟! إن لمحبینا فی السر و العلانیة علامات یعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات؟ قال(ع):؛ تلك خلال؛؛ این علامات چند چیز است. أولها أنهم عرفوا التوحید حق معرفته؛؛ اولین علامت دوستان خالص ما كه هم در سر و هم در آشكار ما را دوست دارند، این است كه توحید را خوب شناخته‌اند؛ عرفوا التوحید حق معرفته و أحكموا علم توحیده؛؛ علم توحید را كاملاً محكم و متقن آموخته‌اند. و الإیمان بعد ذلك بما هو و ما صفته؛؛ هم به ذات خدا ایمان آورده‌اند هم به صفات خدا. ثم علموا حدود الإیمان و حقائقه و شروطه و تأویله؛؛ دوستان واقعی ما، ایمان را سرسری نیاموخته‌اند بلكه حقایق و حدود و شرایط و معنای واقعی آن را آموخته‌‌اند. سدیر می‌‌گوید: یابن رسول الله، تا حالا نشنیده بودم شما این گونه ایمان را تعریف كنید، خیلی بیان تازه‌‌ای است! قال سدیر یا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الإیمان بهذه الصفة،؛ إن رأیت أن تفسر ما قلت؛؛ اگر صلاح می‌‌دانید این فرمایش‌تان را تفسیر كنید. حضرت فرمودند: این كه گفتم خدا را كاملاً می‌شناسند و توحید كامل دارند به خاطر این است كه مردم، خدا را چند جور می‌‌شناسند. بعضی در دل‌شان توهم‌هایی دارند و در واقع همین اوهام خودشان را می‌‌پرستند، كه این یك نوع شرك است، من زعم أنه یعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك. بعضی‌‌ها فقط اسم خدا را پرستش می‌‌كنند؛ الله، رحمن، و مانند این‌ها را. پیداست كه اینها خدا نیستند؛ بلكه ساخته‌‌ی انسان است؛ الفاظ مخلوق است. بعضی‌‌ها هم صفت را می‌‌پرستند هم موصوف را؛ پس به دو خدا قائلند؛ یعنی صفت را غیر از ذات می‌پندارند. و من زعم أنه یعبد الاسم و المعنی فقد جعل مع الله شریكا.؛ و من زعم أنه یعبد الصفة و الموصوف فقد أبطل التوحید لأن الصفة غیر الموصوف؛؛ می‌‌گوید من هم صفت را عبادت می‌‌كنم هم موصوف را، پس صفت را غیر از موصوف می‌داند. این كه توحید نشد!

معرفت شاهدانه

فرمود: دوستان ما باید توحید را خوب بشناسند تا شناختشان این طور نباشد. پس چگونه باشد؟ قیل له فكیف سبیل التوحید؛ قال(ع) باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود. إن معرفة عین الشاهد قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه.؛ عبارت‌ها پیچیده است. حضرت می‌‌فرماید ما وقتی می‌‌خواهیم چیزی را كه حاضر است، حضوراً بشناسیم، آنرا به واسطه‌ی اوصافش نمی‌شناسیم. مثلاً كسی نمی‌گوید: بچه‌‌ام را از این می‌‌شناسم كه وزن یا قدش فلان مقدار است و رنگش این طور است. در اینجا اول ذات را می‌‌شناسم، بعد می‌‌روم سراغ صفات. معرفة عین الشاهد قبل صفته؛ اگر چیزی حاضر است، شاهد است، یعنی حضور دارد و غایب نیست و بخواهم آن را بشناسم نمی‌‌گویم چه صفاتی دارد. اما اگر چیز غایبی را بخواهید بشناسید، ناچار اول باید صفاتش را بشناسید. دوستان واقعی ما كسانی هستند كه خدا را به صورت شاهد می‌‌شناسند؛ یعنی معرفتشان شاهدانه است نه غایبانه؛ وقتی با خدا سخن می‌‌گویند گویا او را می‌‌بینند. یك نوع شناختی است كه خدا را حاضر می‌‌بینند و احتیاج ندارند كه او را با صفات بشناسند. اما دیگران كه معرفتشان به این حد نرسیده، با صفات می‌شناسند، و این دركی است غایبانه. از اینجا می‌فهمیم، نوعی معرفت وجود دارد، كه با معرفت‌هایی كه با مفاهیم كلی و ذهنی پیدا می‌‌شود متفاوت است. این معرفت طوری است كه خدای متعال نوری به انسان می‌‌دهد كه گویا خدا را حضوراً می‌‌بیند و می‌‌یابد؛ حالی برای انسان پیدا می‌‌شود كه قابل وصف نیست. سپس انسان متوجه می‌‌شود كه گویا خدا پهلویش حاضر بود. از ما می‌‌خواهند كه اول توحید را كامل كنیم و برسیم به اینكه خدا را این گونه بشناسیم. البته اگر كسی نتواند معذوراست. اما اینها نشانه‌‌ای است برای انسان، كه خداوند راهی را نشان داده كه اگر انسان بخواهد و همت داشته باشد، می‌‌تواند جزء كسانی شود كه محبین اهلبیت «فی السر والعلانیة»؛ هستند. اجمالاً خیال نكنیم فقط باید الفاظی تعبدی بگوییم، ولو معنایش را نفهمیم، یا معنای یك صفتی را بفهمیم اما مصداقش را نیابیم. در جلسه‌‌ی قبل اشاره كردم به عالم ذرّ كه در آن معرفتی است كه به شخص خدا پیدا شده است، نه به مفهوم آن. تعبیر روایت این است كه خدا خودش را به بندگانش نشان داد؛ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ6؛؛ كه اگر آن نبود، آنها حجت داشتند و می‌‌گفتند ما كه نمی‌‌دانستیم؛ پس نشناختیم. در ذیل این روایت هم می‌گوید كه آن دوستان ما كه خدا را می‌‌شناسند مثل برادران یوسف هستند كه خودش را با خودش شناختند، إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ7.؛ حضرت می‌‌فرماید: تو همه چیز را با خدا می‌‌شناسی و خدا را با خودش می‌‌شناسی، یعنی انسان می‌‌تواند طوری شود كه خدا را با خودش ب‌‌شناسد و خدا خودش به او بگوید: من خدا هستم (البته نه با این زبان). در دعای ابوحمزه هم می‌‌خوانیم: بك عرفتك و أنت دللتنی علیك... و لو لا أنت لم أدر ما أنت، اصلاً معرفت حقیقی همین است. معرفت‌های دیگر، معرفت صفات است، آن هم مفاهیم صفات. آن‌چه با براهین عقلی در فلسفه و كلام و ... اثبات می‌‌شود، نهایتاً یك سلسله مفاهیم است. چیزی كه از ما می‌‌خواهند آن است كه دل، با خود خدا ارتباط داشته باشد نه با مفاهیم؛ و این كار شدنی است. حضرت می‌فرماید: اگر تو از دوستان واقعی ما هستی باید این علامتها را داشته باشی و اگر این‌ها را نداری ادعا نكن كه من از محبین شما فی السر و العلانیة هستم. كسانی كه چنین محبتی به ما داشته باشند، مایه‌‌ی بركت عالم هستند. دیگران به واسطه‌‌ی آنها آمرزیده می‌‌شوند و دعا به وسیله‌‌ی آنها مستجاب می‌‌شود. پس از ما خواسته‌اند كه به این پایه‌‌؛ از معرفت كه داریم اكتفا نكنیم. و برای بالا رفتن، راهی جز اطاعت از خدا و پیامبر و اهل بیت(ع) نداریم. این‌ها با فشار آوردن به ذهن پیدا نمی‌‌شود! انسان باید با خدا آشتی كند، از خدا بخواهد كه خدا، خودش این نور را عنایت فرماید، و گرنه تا ما با خدا قهریم و با دیگران آشتی، این نوع معرفت پیدا نمی‌‌شود، بنده باید تسلیم واقعی باشد، هر چه او می‌‌خواهد. آن وقت خدا این نور را در دل انسان قرار می‌‌دهد ان‌شاءالله.


1. مستدرك‌‌الوسائل، ج 5، ص 397، باب نوادر ما یتعلق بأبواب الذكر.

2. نهج‌‌البلاغه، خطبه 39.

3. بحارالأنوار، ج 68، ص 23، باب 61.

4. طه / 39.

5. یس / 82.

6. الكافی، ج 2، ص 12، باب فطرة الخلق علی التوحید.

7. یوسف / 90.