صوت و فیلم

صوت:
31,

فهرست مطالب

جلسه چهل و ششم؛ رابطه‌ی معرفت و محبت

تاریخ: 
چهارشنبه, 1 اسفند, 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/12/01 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

رابطه‌ی معرفت و محبت

ادامه‌ی مناجات عارفین

إلهی فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذینَ تَرَسّخَتْ أشْجارُ الشّوْقِ إلَیْكَ فِی حَدائِقِ صُدُورِهِمْ؛
خدایا ما را از كسانی قرار بده كه درختان اشتیاق به تو در باغستان‌های سینه‌‌هاشان ریشه دوانده است.
وَأخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلُوبِهِمْ؛ فهم الی أوكار الافكار یأوون.
و سوز محبت تو سراسر دل‌هایشان را فرا گرفته، در نتیجه در آشیانه‌‌های فكر و اندیشه، جا می‌‌گیرند.
وفی رِیاضِ الْقُرْبِ والمُكاشَفَةِ یَرْتَعُونَ؛ و در باغ و بستان‌های قرب و مكاشفه گردش می‌‌كنند.
وَمِنْ حِیاضِ المَحَبَّةِ بِكأْسِ المُلاطَفَةِ یَكْرَعُونَ؛؛ و شرائع المصافاة یردون. از حوض‌ها و دریاچه‌‌های محبت تو، با كاسه‌ی ملاطفت، و با جام لطف تو جرعه می‌‌نوشند. و به آبشخورهای صفا وارد می‌‌شوند.
نكته‌‌ای كه به طور كلی در این مناجات دیده می‌‌شود، ارتباطی است كه بین معرفت و محبت و آثار و لوازم آن به چشم می‌‌خورد.
محبت شوق به دیدار محبوب است و باید تمام دل متوجه محبوب باشد و جایی برای محبت دیگران در آن باقی نماند. سوزی از این محبت پدید آید كه انسان را مضطرب كند. مثل پرنده‌‌ای كه بالش آتش گرفته و می‌‌خواهد در جایی پناه گیرد.

تعبیرهای شاعرانه

نكته‌‌ای كه خوب است از اینجا درس بگیریم این است كه این تعابیر ادیبانه و شاعرانه در بعضی از عرصه‌‌ها و حالات مطلوب است. بعضی از عارفان و علمای بزرگ، مثل حضرت امام و ... در بیانات عرفانی و ادبی‌‌شان تعبیراتی به كار می‌‌برند كه برای عده‌‌ای، خیلی قابل هضم نیست. بعضی‌‌ها هم در ذهنشان می‌‌آید، كه آخر چنین شخصیت‌‌هایی، با این مقام عالی عبودیت و بندگی و معرفت، چرا می و شراب و مستی و از این تعبیرات را به كار می‌‌برند؟! آشنایی با مفاهیمی كه در مثل این مناجات‌ها هست مقداری انسان را آشنا می‌‌كند كه این قدرها هم اینها زشت نیست. حتی در خود قرآن هم تعبیراتی داریم كه از همین قبیل است؛ اما به ندرت استعمال شده است. در وصف بهشت می‌فرماید در بهشت نهرهایی است از شراب، أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِینَ1؛ یا؛ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً2. خدا خودش را ساقی می‌‌نامد. و بعد به ابرار و دوستانش شرابی می‌‌دهد، آن هم شراب و خمری كه سردرد و آفت ندارد. جای این سؤال است كه چرا قرآن این تعبیرات را به كار برده است؟ خب، عسل و شیر و ... اشكال ندارد اما أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ؛ را دیگر چرا قرآن ذكر می‌‌كند؟! خمر چیز پلید و حرامی است؛ ولی دو حیثیت دارد. یك حیثیت لذت بردن و مست كردن؛ یعنی حالت وجد و شدت سرور، و فرح، و یكی هم اینكه مزیل عقل است. آنجایی كه وعده می‌‌دهد كه در بهشت از خمر استفاده می‌‌شود، به خاطر لذتش است. اتفاقاً بعد از آن تصریح دارد كه: لَذَّةٍ لِلشّارِبِینَ. وقتی این تعابیر در قرآن به كار برده شده باشد، در غیرآن به خاطر همان جهتی كه قرآن به آن اهتمام دارد، عیبی ندارد. البته نمی‌‌گویم در این كار افراطی نشده و هر كس هر چه گفته درست است. تعبیرات دیگری هم وجود دارد كه در ادبیات عرفانی شایع است، ولی در فرهنگ روایات كم استعمال می‌‌شود. اتفاقاً در مناجات خمسه‌عشر و بعضی از دعاهای دیگر، گاهی از این تعبیرات به كار رفته، و حقیقتش این است كه فهمش هم كمی مشكل است. ما هم اعتراف می‌كنیم به اینكه نمی‌‌فهمیم و حقیقتش را نمی‌‌دانیم.

انواع محبت

بسیاری از مؤمنین و دوستان اهلبیت(ع) به پیغمبر اكرم، امیرالمؤمنین و سیدالشهدا(ع) محبت دارند، عاشق امام حسین و حضرت ابوالفضل(ع) هستند و اشك می‌‌ریزند؛ اما كمتر دیده‌ایم كه در جایی به عنوان محبت به خدا، اظهار سوز و گدازی بكنند یا اشكی بریزند. اما در این روایات و به خصوص در این مناجات‌‌ها این چیزها زیاد است. البته زیادِ نسبی است؛ یعنی نسبت به چیزهای دیگری كه در این دعاها و مناجات‌‌ها هست؛ مانند خوف و رجا و ... . بهترین چیزهایی هم كه در خود ما مؤثر است همین‌هاست. ولی این نباید مانع شود تا بفهمیم خداوند بنده‌‌هایی دارد كه افقشان بالاتر از ماست. آنها به اینها قانع نمی‌‌شوند. یك چیزهای دیگری درك می‌‌كنند. لذت‌ها و خوف‌های دیگری دارند كه اصلا خوف از جهنم، پیش آن خوف، رنگ می‌‌بازد! و همین طور، آن چیزهایی كه دوست دارند از ناحیه‌‌ی خدا به آن‌ها افاضه شود؛ خیلی بالاتر از لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ3؛ یا فَواكِهَ مِمّا یَشْتَهُونَ4؛ است. اگر ما نچشیده‌؛ و درك نكرده‌ایم؛ قصور از خودمان است. لیاقت دركش را نداریم. اما باید بفهمیم چنین چیزهایی هم هست. ممكن است سؤال شود وقتی به آن نمی‌‌رسیم فهمیدنش چه فایده‌ای دارد؟! غیر از خدا، هیچ كس دقیقاً از باطن انسان‌ها خبر ندارد. ما از باب شكر این نعمت خدای متعال كه ولایت اهلبیت را به ما داده و با كلمات اهل‌‌بیت آشنا شده‌ایم، این معارف را درحد فهم‌مان مطرح می‌كنیم، شاید كسانی حواله‌‌ای داشته باشند و دریافت كنند؛ رب حامل فقه الی من هو افقه منه و شاید آنها به یك جایی رسیدند كه به صدقه سری آنها به ما هم عنایتی شود.

درخواست معرفت ممكن

بعد از اینكه در ابتدای این مناجات ذكر شده كه عقل انسان قاصر از درك كنه صفات خداست، می‌‌گوید: خدایا، حالا كه این گونه است این چیزها را به من بده! سیاق كلام این را اقتضا می‌‌كند كه یعنی، من طمع در یك چیز نشدنی ندارم. نمی‌‌گویم تو را آن طور كه خودت می‌‌شناسی بشناسم - این شدنی نیست؛ این همان علم به كنه جمال و جلال است. نه تنها كنه ذات، بلكه كنه صفات هم برای ما حاصل نمی‌‌شود - اما هستند بنده‌‌هایی كه یك سری چیزهای خوبی نزدشان وجود دارد. لذت‌های دنیا بین كافر و مؤمن مشترك است. شاید بعضی وقت‌‌ها كفار، بهره‌‌مندتر هم هستند. آیا خدا به ما ایمان و معرفت اهلبیت داده، تا همان چیزهایی كه كفار می‌‌خواهند، ما هم بخواهیم؟! می‌فرماید: خدایا، آن چیزی را كه میسر است به ما عنایت فرما. اگر مرتبه‌‌ی نامتناهی‌‌اش میسر نشد، انسان، هر چه بیشتر، هر چه بالاتر، دقیق‌تر و كاملترش را باید بخواهد. معنای اینكه معرفت كامل برای هیچ موجود ممكنی میسر نیست این است كه انسان به آن چیزی كه میسر است برسد، و گرنه فرقی بین انسان و غیر انسان، یا بین مؤمن و كافر نمی‌‌ماند. حالا كه این گونه شد، دنبال راهی می‌‌گردم كه به آن معرفتی كه ممكن است، برسم. اكنون چگونه به آن چیزی كه میسر است برسم؟ می‌‌فرماید: آن كسانی كه مورد لطف تو هستند این اوصاف را دارند، من را هم مانند این افراد قرار بده.

محبت، راه معرفت یا با لعكس ؟!

رابطه‌‌ای است بین معرفت خدا و محبت خدا. من را از كسانی قرار بده كه ریشه‌‌های درخت شوق در دلشان رسوخ كرده است.
اكنون سؤالی كه مطرح می‌شود این است كه آیا محبت، راهی است برای معرفت، یا معرفت مسیری است برای رسیدن به محبت؟! یعنی كسانی كه خدا را دوست دارند، خدا به آن‌ها معرفت می‌‌دهد، یا اول باید معرفت پیدا كنند تا خدا را دوست بدارند؟! این سؤال شبیه سؤالی است كه از رابطه میان ایمان و عمل وجود دارد. آیا ایمان موجب عمل می‌‌شود یا عمل موجب ایمان؟ جوابش هم این است كه هر دو. هم ایمان موجب عمل می‌‌شود و هم عمل موجب تقویت ایمان. مرتبه‌‌ای از معرفت، موجب مرتبه‌‌ای از محبت می‌‌شود؛ كه اگر آن محبت پیدا شد و انسان روی آن كار كرد معرفت بیشتر می‌‌شود. معرفت كه بالاتر رفت، دوباره محبت بیشتر می‌‌شود و همین طور، در یكدیگر اثر متقابل برای تكمیل همدیگر دارند. طبیعی است انسان تا وقتی چیزی را نشناسد دوست نخواهد داشت. دوست داشتن متوقف بر یك امر ادراكی است. باید انسان یك جمال و حسنی را در یك چیزی باور كند تا او را دوست بدارد. پس اول باید معرفت پیدا كرد.
همه‌‌ی ما می‌‌دانیم خدا همیشه حاضر است و ما در محضر خدا هستیم؛ اما این چه قدر در زندگی ما اثر دارد؟ برای بنده كه بسیار ضعیف. هر قدر معرفت، زنده‌‌تر و كارآمدتر باشد، بیشتر در عمل انسان اثر می‌‌گذارد. به شرط این كه انسان بیشتر به او توجه داشته باشد و فراموشش نكند. این باعث می‌‌شود كه محبت بیشتر شود. حتی گاهی می‌‌شنوید كه شخصی هزار سال پیش‌؛ یك كار خوب و بزرگی كرده؛ قیافه‌‌اش را هم ندیده‌اید، اما الان دوستش ‌‌دارید و در دلتان به او احساس محبت می‌‌كنید. این یك مرتبه از محبت است. وقتی انسان به كمالی علم پیدا كرد، به دنبالش خواه ناخواه مرتبه‌‌ای از محبت پدید می‌‌آید. اما محبت هم قابل تقویت است. انسان در همین محبت‌‌های عادی با دوستان و اطرافیانش می‌‌تواند این مراتب را بیابد. هر قدر انسان بیشتر به كسی كه دوست دارد توجه كند، محبتش افزوده می‌‌شود. و هر قدر فاصله بیفتد و توجهش كم شود، محبت كم‌رنگ و گاه دیگر فراموش می‌‌شود.

آثار تقویت معرفت و محبت

اگر محبت و معرفت تقویت شود آثاری دارد. وقتی انسان آثارش را می‌خواهد، آنهایی‌‌؛ را كه عملی است عمل می‌‌كند، و به آن‌هایی هم كه اعتقادی است ایمان می‌آورد. درباره‌ی خدای متعال و هم چنین در مورد اهل‌‌بیت(ع) و همه‌‌ی چیزهایی كه جنبه‌‌ی قداست دارد، هر چه انسان بیشتر محبت پیدا كند، نسبت به آن‌ها توجه و تمركز بیشتر شود، و بیشتر آن‌ها را یاد كند، بر معرفتش افزوده می‌‌شود. به خصوص بر معرفت حضوری‌‌اش. بالاخره معرفت یا از راه مفاهیم است یا از راه دل. دل انسان یك كششی دارد به كسی كه او را كمك می‌‌كند، روزی می‌دهد و او را از خطرها حفظ می‌‌كند. مخصوصاً آن وقتی كه امیدش از همه جا قطع می‌‌شود، احساس می‌‌كند یك رابطه‌‌ای با او دارد. این شناخت، شناختی نیست كه از راه مفاهیم پیدا شده باشد. این از راه صورت ذهنی پیدا نشده؛ منظورمان از این حضوری؛ یعنی حصولی نیست. این توجه قلبی به خدای متعال (و شاید غیر خدا هم با واسطه‌های فیض، همین خصوصیت را داشته باشد) باعث می‌‌شود آن معرفت غبارروبی و شفاف‌تر شود. این خاصیت روح است. باید روانشناس‌ها بیشتر روی آن كار كنند، توضیح بدهند و فرمولش را استخراج كنند. اما تجربه‌‌ی ما نشان می‌‌دهد، هر چه انسان بیشتر دقت كند و بیشتر به یاد خدا باشد، شناختش نسبت به او بیشتر می‌‌شود. همان شناخت حضوری كه از قبیل شناخت از طریق مفاهیم نیست؛ البته مفاهیم هم می‌‌توانند كمك كنند. این یك رابطه‌‌ای است بین علم حصولی و حضوری،كه این هم یك مسئله‌‌ی روانشناختی است. این نكته از بسیاری از این مناجات‌‌ها خوب استفاده می‌‌شود كه یك رابطه‌‌ای بین محبت و معرفت وجود دارد. آن اندازه معرفتی كه نسبت به خدا برای مخلوقی میسر و ممكن است پیدا شود، توأم با محبت است. یك مرتبه‌‌ی محبت، مستلزم یك مرتبه‌ا‌‌ی از معرفت است و بالعكس. هر یك از اینها برای رشد دیگری كمك می‌‌كنند. انسان، كسی را كه به او خدمتی می‌‌كند فطرتاً دوست ‌‌دارد. اگر ما باور كنیم كه خدا به ما كمك می‌‌كند، دوستش نخواهیم داشت؟ اگر باور كنیم كه خداست كه مادر را به ما مهربان كرده، خداست كه هر چه داریم از اوست و خداست كه این نظام اسلامی را به ما داده؛ این خدا دوست‌‌داشتنی نیست؟! چطور یك نفر هزار تومان به من بدهد دوستش ‌‌دارم، اما خدایی كه همه چیز را به طور بی‌نهایت عنایت فرموده و ما را غرق نعمت كرده، نباید دوست بداریم؟

محبتو معرفت عمیق

امام سجاد(ع) طبق این نقل از خدای متعال می‌‌خواهد: خدایا، محبتی به من بده كه مانند درخت‌های تنومند در اعماق سینه و دل من ریشه بدواند؛ نه مثل گیاهی كه با نسیمی كنده شود یا محبت دیگری بیاید و جای این را بگیرد، یا به خیال خودم از یك رفتار خدا كه ناراحت شدم، محبت او از دلم برود. آن روایت را همه شنید‌ه‌اید: نوجوانی خدمت پیغمبر اكرم(ص)آمد و عرض كرد: آقا، من خیلی شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ گفت شما را. فرمودند: من را بیشتر دوست داری، یا خویش و قوم‌ها و دوستانت را؟ گفت: شما را. بعد حضرت فرمود: من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت استغفرالله، خدا را؛ و شما را به خاطر خدا دوست دارم. یك نوجوان، این قدر معرفت دارد، و بعید است كه یك جواب دروغین درست كرده و به پیغمبر گفته باشد. این همان چیزی است كه در دلش بود. در نهاد بعضی‌‌ها، محبت خدا مثل یك درخت تنومندی در اعماق دلشان ریشه دوانده است. اما بعضی‌‌ها، وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ5. حضرت ابراهیم(ع) گلّه‌دار بود. گله‌‌ی خیلی سنگینی هم داشت و ثروتمند بود. گله‌‌ی خود را از شهری به شهر دیگر یا از محلی به محل دیگر می‌‌برد. نیمه شبی در بیابانی با یاد خدا گله‌‌اش را می‌‌برد. ناگهان صدای عجیبی شنید: سُبُوحٌ قُدُوس. لرزه بر اندامش افتاد. حالت وجدی به او دست داد. گفت: ای كسی كه اسم محبوب من را بردی، نصف این گوسفندها را به تو می‌‌دهم، یك‌بار دیگر اسمش را بگو. یك بار دیگر این صدا را شنید. گفت: نصف دیگرش را هم به تو بخشیدم، یك بار دیگر نام معشوقم را بخوان. به نظرم در بعضی روایات آمده، اینجاست كه اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً6؛ خدا وقتی این حال را از او دید ابراهیم را دوست خودش قرار داد. منظورم این است كه وقتی درخت محبت در دل قوی باشد از شنیدن اسم محبوب انسان به وجد می‌‌آید. طبعاً دلش می‌‌خواهد كه هر چه بیشتر به او نزدیك شود و با او ارتباط برقرار كند. می‌خواهد او را ببیند.
باید برویم در آستان و درگاه خدا. باید بفهمیم چه بخواهیم. به جای نان و آب، پست و مقام، به جای محبوب بودن پیش مردم، محبت خودش را بخواهیم. اگر این محبت را بدهد، آن وقت ثمره‌‌اش معرفتی می‌‌شود كه ارزشش را جز خدا و اولیاء خدا كسی نمی‌‌تواند تعیین كند رزقنا الله ان شاء الله.


1. محمد/ 15.

2. انسان/ 21.

3. واقعه/ 21.

4. مرسلات/ 42.

5. زمر/ 45.

6. نساء / 125.