بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/08/03، مطابق با پنجم صفر 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(3)
در جلسات گذشته گفتیم از دیدگاه اسلام هنگامی کاری از نظر اخلاقی خوب است که هم حسن فعلی داشته باشد و هم حسن فاعلی. ابتدا به نظر میرسد «حسن» در این مسئله ابهامی ندارد و معنای آن واضح است، ولی این بحث نیاز به بحثهای گستردهتری دارد. این واژه در همه زبانها نه تنها یک بلکه چندین معادل دارد؛ در زبان فارسی واژههای خوب، نیک، خوش، زیبا (البته با اندکی تفاوت در معنا) بر همین مفهوم دلالت میکند. در عربی نیز مشابهاتی مثل خیر و صالح دارد. اما وقتی دقت کنیم میبینیم این مفهوم به آن وضوحی نیست که ابتدا تصور میکردیم. این مفهوم،و مفهوم مقابل آن (بد) آن قدر گسترش پیدا میکند که هم به اشیاء، هم به افعال، هم به اهداف، هم به مجموعهها، هم به جامعهها، و هم به نوع زندگی نسبت داده میشود. ما هیچ مفهومی نداریم که این قدر وسعت داشته باشد. برای مثال، خداوند پس از آنکه درباره انسان میگوید: إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ* وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِیدٌ، میفرماید: وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ.[1] روشن است که در این آیه، مصداق خیر، لذتهای دنیاست و مؤید این مطلب نیز این است که این آیات در مقام مذمت انسان است. همچنین این واژه در مقام مقایسه زندگی دنیا با آخرت، درباره آخرت آمده است؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى.[2] جالب این است که عین همین تعبیر درباره خداوند نیز آمده است؛ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى[3]. همچنین اگرچه در محاورات عرفی، واژه خیر را کمتر بر خدا اطلاق میکنیم و آن را به صورت تفضیلی در عباراتی مثل «خیر الراحمین» به کار میبریم، اما در تعبیرات علمی، عقلی و فلسفی به تعبیراتی مثل «خدا خیر مطلق است» برمیخوریم، که در آنها معنای لفظی خیر مراد است، و افعل تفضیل منظور نیست. این مفهوم چه مفهومی است که گستره دلالت آن از لذتهای دنیا گرفته تا ذات الهی ادامه دارد و چگونه باید آن را تفسیر و تعریف کرد که شامل همه اینها بشود؟!
انسان برخی از مفاهیم را به صورت مستقیم از حس یا حس باطنی میگیرد. برای مثال، ما مصداق مفهوم گرسنگی و تشنگی را خودمان مییابیم. این حالت هیچ ابهامی برای ما ندارد و مصداقش را در خودمان مییابیم. میگوییم این مفهوم کلی را از این مصداق انتظار داریم. گاهی ممکن است اتفاق بیافتد درباره مصداقی شبهه داشته باشیم که آیا این مصداق فلان مفهوم هست یا خیر. مثلا میگوییم آیا به آب مضاف «ماء» اطلاق میشود یا خیر، ولی اینگونه ابهامها بسیار نادر است. اما همه مفاهیم اینگونه نیستند و بسیاری از آنها انتزاعیاند. مفاهیم انتزاعی از اختراعات ذهن هستند و در اصطلاح، به آنها معقولات ثانیه میگویند. انسان برای ساختن این مفاهیم ابتدا مفهومی را درک میکند و معنایی کلی از آن میگیرد. سپس به خاطر ملاحظاتی آن را توسعه یا تضییق میکند و یا مشابهاش را به آن اضافه میکند و مفهوم جدیدی را به وجود میآورد. از اینرو، در مفاهیم انتزاعی اشتباه بسیار واقع میشود، چون تعریف دقیقش مشکل است و جنس و فصل ندارد. مفاهیم خیر و شر و حسن و قبح نیز از همین قبیل است. به نظر میرسد اولین چیزی که انسان از اینگونه مفاهیم درک میکند، حالت خوش آمدن یا خوشنیامدنی است که با علم حضوری (حس باطنی) درک میکند. انسان از چیزی خوشش میآید یا از چیزی خوشش نمیآید. مفهوم «خوش» خیلی به مفهوم «خوب» نزدیک است، و ملاک اینکه این مفهوم را در جایی اطلاق کنیم حالتی است که ما نسبت به آن پیدا میکنیم و از آن خوشمان میآید. به عبارت دیگر درباره چیزی میگوییم خوب است که از آن خوشمان میآید.
انسان این مفهوم را ابتدا درباره محسوسات به کار میبرد، ولی کمکم آن را نسبت به مسایل غیر محسوس نیز توسعه میدهد. برای مثال، هنگامی که نسبت به مسئلهای که نمیدانسته آگاهی پیدا میکند، خوشش میآید و میگوید دانستن خوب است. ابتدا مفهوم خوب را بر همین چیزهایی که متعلق لذت انسان است، اطلاق میکند، سپس از چند جهت در آن تصرف میکند؛ یک جهت این است که میفهمد لذت، فقط لذت حسی نیست و لذتهای دیگری نیز هست که اصلا ربطی به امور حسی ندارد؛ حتی برخی لذتهای غیرحسی شدیدتر از لذتهای حسی است. شخصی را فرض کنید که وقتی وارد مجلسی میشود، احترامش میکنند و برایش شعار میدهند. اگر او از این کار خوشش بیاد میگوید این کار خوب است. روشن است شعار و صدا نیست که لذت دارد. چیزی که از آن لذت میبرد، این است که حس میکند دیگران به او احترام گذاشتهاند. این احساس ربطی به صدا ندارد و ملاک خوبیاش صدا نیست؛ بلکه ملاک خوبیاش معنای احترام است. کمکم معنای خوبی از این هم بالاتر میرود و به لذتهایی که انسان در جوانی درک میکند، میرسد. مفهوم خوبی از این مرحله هم عبور میکند و به لذتهایی که علما و عارفان بالله و اولیای خدا از انس با خدا پیدا میکنند، میرسد. وقتی انسان این لذتها را درک کرد و فهمید چنین چیزهایی نیز وجود دارد و مزهاش را هم چشید، آن مفهوم خوبی را که فقط به قیافههای زیبا یا صدای خوب اطلاق میکرد، به چیزهایی که موجب لذتهای معنوی میشود هم توسعه میدهد.
ذهن انسان خوبی را بهجز مفهوم، در جهات دیگر نیز توسعه میدهد. برای مثال گاهی انسان از چیزی خوشش میآید، ولی میبیند برای اینکه آن خوشی برایش حاصل شود، مقدماتی لازم است. اینجاست که آن مقدمات را هم خوب میداند؛ چون آن مقدمات ابزار و وسیلهای برای لذت اوست. ما در دنیا از این چیزها فراوان داریم؛ ابتدا مفهومی را برای مصداق ذاتی آن در نظر میگیریم. سپس وقتی میبینیم برای رسیدن به آن به اسباب و واسطههایی نیازمندیم، آن مفهوم را نسبت به آن وسایط نیز اطلاق میکنیم. گاهی این واسطهها به دهها و صدها واسطه میرسد و از همه آنها به خاطر رسیدن به مقصود اصلی خوشمان میآید. معمولا در محاورات به اینگونه لذتها «نفع یا سود» میگویند. فردی را فرض کنید که قراردادی میبندد که یک میلیون تومان درآمد دارد. روشن است که خود کاغذ قرارداد سود و لذتی ندارد. لذت هنگامی پیدا میشود که با این قرارداد چیزهای لذیذی برای فرد فراهم شود. این است که او همان طور که آن شیء لذیذ را دوست دارد، این قرارداد را نیز دوست دارد، چون وسیلهای است برای رسیدن به آن هدف. حتی گاهی طوری میشود که آن وسیله جای هدف را میگیرد.
مسئله دیگری که در اینجا مطرح میشود تزاحماتی است که در ارتباط با خوشیها و ناخوشیها پیدا میشود. برای مثال، فرد میبیند اگر این کار لذیذ را انجام دهد، کار لذیذ دیگری از دستش میرود. یا اگر فلان کار را انجام دهد، اگرچه خودش خوشش میآید، اما رفیقش ناراحت میشود، و رفیقش هم برای او عزیز است. این است که بین اینکه این لذت را انتخاب کند یا آن را، تزاحم واقع میشود. در اینجا «خیر» به معنای افعل تفضیل به کار میرود.
در جلسه گذشته گفتیم که ماهیت کار، ماهیت وسیلهای است؛ یعنی خود کار از آن جهت که کار، حرکت و صرف کردن انرژی است، مطلوبیتی ندارد، بلکه از آن جهت مطلوب است که موجب پیدایش امر لذتبخشی میشود. این مسئله توسعه پیدا میکند و به اسباب و وسایل آن امر مطلوب نیز میرسد. حال این سؤال مطرح میشود که ما انسانها از چه چیزهایی خوشمان میآید و سرّ اینکه از چیزی لذت میبریم چیست. جواب اجمالی این مسئله آن است که ما نیازهایی را در خودمان احساس میکنیم و حس میکنیم آنها را کم داریم، یا برعکس چیزی که مزاحم ماست پیش میآید و میخواهیم کاری کنیم تا آن ناراحتی مرتفع شود. یعنی همان طور که جلب منفعت و سود برای ما مطلوب است، دفع ضرر و امر نامطلوب نیز برای ما مطلوب است. از این هم لذت میبریم و همین که دفع الم میشود خودش به منزله لذت است. اینها انواع تصرفاتی است که ما انسانها در اشیا میکنیم؛ نکتههایی است که در امور در نظر میگیریم، و لفظ خیر و شر یا زیبا و زشت و یا خوب و بد را بر آنها اطلاق میکنیم.
اکنون موجودی را فرض کنید که همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست. روشن است که چنین موجودی برای رسیدن به لذت، خوبی یا کمال، به انجام کاری نیاز ندارد. ما انسانها درس میخوانیم تا جهلمان برطرف شود و علمی را که دوست داریم برایمان پیدا شود؛ اگر از ابتدا این علم را داشتیم، دیگر نیازی به درس خواندن نبود. تاجر زحمت میکشد و تجارت میکند تا سودی ببرد. فردی را فرض کنید که سود بیپایانی دارد، چنین کسی چه نیازی به تجارت دارد؟! البته در بین مخلوقات چنین فرضی مصداق ندارد، اما این فرض درباره خداوند حقیقت است. او به هیچ چیز نیاز ندارد و فاقد هیچ کمالی نیست. او غنی مطلق است و همه چیز دارد. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان گفت فعلی که خداوند انجام میدهد نیز به خاطر رسیدن به هدفی است، و آن فعل برای او نیز خیر است؟
پاسخ ساده این پرسش این است که اگر خداوند دوست داشته باشد به دیگران خدمت کند و نیاز آنها را رفع کند، به معنای احتیاج نیست. او نه تنها خودش دارد بلکه خیر از او سرریز میکند و از همان چیزهایی که دارد به دیگران نیز میدهد. در کتابهای عقلی درباره خداوند این تعبیر را به کار میبرند که او «فوق لایتناها بما لایتناها» است؛ یعنی درست است که کمال خداوند نامتناهی است و دیگر کمالش بیشتر از این نمیشود، اما بالاتر از این آن است که نه تنها خودش کامل بینهایت است، بلکه میخواهد به همه چیز هر طور کمالی ممکن است برساند. در اینجا، هم به خود کار میگوییم خیر است (با اینکه رفع احتیاجی از او نمیکند)، و هم به خود ذات الهی میگوییم خیر است، بلکه بالاترین مراتب خیر است، از آن جهت که منشأ خیر برای دیگران است؛ این است که در اصطلاح فلسفی میگویند او «خیر مطلق» است.
گفتیم انسان هنگامی که چیزی را که نداشته و به دست میآورد، خوشحال میشود و لذت میبرد. حال این سؤال مطرح میشود که آیا انسان از حیات خودش نیز لذت میبرد؟ ما انسانها حیات را داریم و این طور نیست که آن را نداشته باشیم تا وقتی واجد آن میشویم لذت ببریم. اما اگر انسان به ارزش این حیات و فواید و نتایج آن توجه داشته باشد، از داشتن این حیات نیز حالتی پیدا میکند که بهترین تعبیر درباره آن، همان لذت است. انسان از زنده بودنش کیف میکند. نه تنها انسان، بلکه هر موجود زندهای این طور است. حتی اگر آفتی به یک سوسک بخورد تا آن جا که میتواند تقلا میکند تا نمیرد. آدمیزاد نیز تا آخرین لحظه میخواهد که یک نفس دیگر بکشد و خود حیات برایش مطلوبیت ذاتی دارد. در اینجا دو مسئله مطرح میشود که باز نیازمند تحلیلهای بسیار ظریف است.
از آنجا که عموم مردم از لذت همان معنای حسی و شبه حسی را درک میکنند، اهل معقول درباره خداوند لفظ «بهجت» یا «ابتهاج» را به کار بردهاند و میگویند: الله تعالی مبتهج بذاته لذاته. ابتهاج معنای لطیف شده لذت است. روح معنای خوش بودن از چیزی را ابتهاج میگویند. روشن است که خداوند متعال نسبت به داشتن و نداشتن کمال بینهایتی که دارد، مساوی نیست و این داشتن را دوست میدارد. درباره خداوند نمیتوانیم بگوییم لذت میبرد؛ زیرا لذت بار معنایی حسی دارد. این است که اهل معقول این معنا را از آن حذف کرده و به جای آن کلمه ابتهاج را به کار بردهاند و در تفسیر اراده الهی گفتهاند: ابتهاج ذاته بذاته. البته در قرآن درباره خداوند «محبت» بسیار به کار رفته است، و به این معناست که خداوند چیزهایی را دوست دارد. معنای دوست داشتن با ابتهاج فاصله زیادی ندارد، اما بار معنایی آن باعث شده است که درباره کسی به کار رود که به کمالی که خود واجد آن است توجه دارد. بنابراین درباره خداوند نیز به یک معنا میتوان علت غایی را فرض کرد و این همان است که گفتهاند: در مجرد تام علت فاعلی و علت غایی، یا لمّ فاعلی و لمّ غایی، یکی است. همانطور که علم و قدرت خدا یکی است و صفات او عین ذاتش است، و هیچ کثرتی در او نیست، هیچ جزیی ندارد، دو رو ندارد، پشت و رو و بالا و پایین ندارد. او موجود بسیط محض است و هم عین علم است و هم عین قدرت و با توجه به این جهت، هم عین محبت است و هم عین ابتهاج.
روشن است که این تعابیر در استعملات عرفی چندان قابل تفسیر نیست، ولی انسان به لطف قریحهای که خداوند به او داده است به چنین تحلیلهایی میرسد. در این صورت اگر در آیه یا روایتی به چنین مفهومی برخورد کرد، وحشت نمیکند. در روایات درباره خداوند تعبیر «سرور» به کار رفته است. خداوند از اینکه به بنده مؤمنش خدمت کند شاد و مسرور میشود. البته باید این تعابیر را تفسیر کنیم و به این معنا نیست که حالت جدیدی برای خدا پیدا میشود. لم یسبق له حال حالا؛ او محل حوادث نیست، اما در تعبیرات عرفی جا دارد که چنین چیزی گفته شود و در آیات و روایات نیز آمده است. توجیه این استعمال نیز این است که اینها همه مفاهیمی هستند که ابتدا از حسیات گرفته شدهاند، سپس تلطیف شده و جهات ضعف و نقص از آنها حذف شده و مفهوم جدیدی پیدا شده است که بر خداوند نیز اطلاق میشود.
این تحلیلها در دیگر صفاتی که درباره خداوند به کارمیبریم نیز انجام شده است. برای مثال اینکه میگوییم «خدا میداند» به چه معناست؟ دانستن وقتی درباره انسان به کار میرود به این معناست که صورتی ذهنی در ذهن اوست، ولی این معنا درباره علم خدا صحیح نیست. ذات او معرض حوادث نمیشود و صورتی در آن پیدا نمیشود. و عجیب این است که ما حتی علم به صورت فعلی که معنای حادثی دارد را نیز درباره خدا داریم و میگوییم خدا این کار را کرد تا بداند. این تعبیرات مشابه تعبیراتی است که ما در مادیات و مخلوقات به کار میبریم و از متشابهات است. در محکمات به ما گفتهاند: لیس کمثله شیء، لم یسبق له حال حالا، گفتهاند: خدا در معرض حوادث نیست و مثل جوهری نیست که اعراضی در آن پدید بیاید، اینها همه صفات مخلوقات است، اما برای اینکه با ما بهگونهای صحبت کنند که بفهمیم، میگویند: فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِینَ.[4]
خلاصه بحث این که ارزش اخلاقی نیازمند دو حسن فعلی و فاعلی است. سپس این سؤال را مطرح کردیم که چه کاری خوب است. گفتیم برای اینکه ما کار خوب را بشناسیم، ابتدا باید بدانیم خوب چیست. همه مطالبی که مطرح شد درباره حسن فعلی یا همان کار خوب بود. اما معلوم نیست که در حسن فاعلی یا نیت خوب نیز چنین لذتی مطرح باشد. در اینجا نیز همانطور که گفتیم با اینکه اصل خوب بودن به معنای این است که انسان خوشش بیاید ولی در این مفهوم توسعههایی داده میشود و قیودی به آن اضافه یا از آن حذف میشود تا این مفاهیم انتزاعی برای ما پیدا شود، و اکثر مفاهیمی که عقلا در زندگیشان به کار میبرند از همین قبیل است. باز توصیه میکنم، از آنجا که این مفاهیم جهات مختلفی دارند و اختلاف در آنها بسیار زیاد است، قبل از ورود در هر بحث عقلی سعی کنید ابتدا مفاهیم آن را تعریف و تکتک واژههایش معنا کنید. زیرا گاهی آن قدر اختلاف در معانی وجود دارد که دو معنای متضاد از یک لفظ اراده میشود و به مغالطه منجر میگردد. از اینرو بحث درباره الفاظ و دقت در معانی و قیودی که در آنها به کار میرود، برای کسانیکه درصدد تحقیق و پژوهش و دقت در معارف اسلامی هستند، بسیار ضرورت دارد.