بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/09/08، مطابق با دهم ربیعالاول 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(5)
در جلسات گذشته به تعریف ارزشهای اخلاقی پرداختیم، ولی برای ورود به بحثی جامع در تبیین نظام اخلاقی اسلام نیازمند مقدمات دیگری هستیم که در ضمن بحث مورد استفاده قرار میگیرد، و توجه به آنها مانع خلط و اشتباه میشود.
هر علمی دارای نوعی از مبادی است که این مبادی اگرچه مطالب اصلی آن علم را بیان نمیکند، ولی سزاوار است که قبل از ورود در اصل مباحث به آنها توجه شود. این مبادی به دو قسم مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میشوند. مبادی تصوری هر علم، تعاریف واژههایی است که در آن علم به کار میرود؛ واژهایی که با دیگر واژهها تشابه دارند یا در معرض تشابه هستند. این تعاریف به انسان کمک میکند که در ضمن بحث به خاطر انس با تعاریف دیگر به اشتباه نیافتد. مبادی تصدیقی مقدماتی است که اثبات مسایل به آنها احتیاج دارد. این مقدمات هم اگرچه خود جزو مسایل اصلی یک علم نیست، اما اگر انسان آنها را حل نکند، اثبات مسایل برایش مشکل میشود و گاهی مورد تشابه قرار میگیرد.
اولین واژهای که نیاز به تعریف دارد واژه اخلاق است؛ اخلاق یعنیچه؟ شاید برخی طرح این سؤال را کمی بیجا بدانند و بگویند اخلاق مفهوم واضحی است و همه معنای آن را میدانند. اما اگر مقداری دقت کنیم میبینیم این سؤال خیلی هم بیجا نیست.
در بحثهایی که در چند جلسه گذشته درباره تعریف ارزش اخلاقی در اسلام مطرح کردیم به تعریف حسن فعلی و حسن فاعلی و نقش این دو در ایجاد ارزش اخلاقی از نظر اسلام پرداختیم. این بحثها در واقع تعریفی برای بیان چگونگی مسایل اخلاقی بود، ولی فایده تعریف منحصر به این نیست. یکی از فواید تعریف آشنایی انسان با معانی مختلف یک مشترک لفظی است و به انسان کمک میکند که تفاوت این مفاهیم را بشناسد و بداند که در اینجا به کدام معنا به کار رفته است.
اخلاق گاهی در محاورات عرفی مطرح میشود و منظور از آن کیفیت برخورد با دیگران است. در این کاربرد درباره کسی که در معاشرت به گونهای رفتار کند که دیگران خوششان بیاید و دوست داشته باشند با او ارتباط برقرار کنند، میگویند اخلاق او خوب یا خوش اخلاق است، و در مقابل درباره کسیکه با تندی و خشونت با دیگران برخورد کند میگویند بد اخلاق است. روشن است که در این کاربرد اعمالی مثل نماز شب، خشوع در نماز، و به طوری کلی ارتباط با خدا و عبادت ربطی به اخلاق ندارد.
کاربرد دیگر اخلاق در تقسیمبندی علوم است. فلاسفه علوم را به دو دسته نظری و عملی تقسیم میکنند، و اخلاق را یکی از علوم عملی میدانند. در این کاربرد، علم اخلاق علمی است که درباره ملکات نفسانی صحبت میکند. در کتابهای فلسفی وقتی از اخلاق صحبت میکنند منظور، ملکات نفسانی است و میگویند اخلاق خوب آن است که بین افراط و تفریط باشد. آنها برای هر صفت نفسانی حالتی افراطی و حالتی تفریطی در نظر میگیرند؛ به این دو حالات اخلاق ذمیمه می گویند، و حد وسط این افراط و تفریط را اخلاق فاضله میگویند.
گاهی خوب اخلاقی در مقابل تکلیف واجب به کار میرود، مثل این که میگوییم: فلان کار واجب نیست ولی اخلاقا خوب است انسان آن را انجام دهد، و تقریبا معنای مستحب در فقه را پیدا میکند، با اینکه بعضی از رذایل اخلاقی موجب شرک میشود و از گناهان کبیره است.
همانطور که میبینید واژه اخلاق با کاربردهای مختلفش حکم مشترک لفظی پیدا کرده است و یک لفظ است که در چند معنا به کار میرود. از این رو برای بحث درباره نظام اخلاقی اسلام یا ارزشهای اخلاقی اسلامی لازم است ابتدا منظور خود از اخلاق را بیان کنیم.
فایده دیگر آموختن مبادی تصوری این است که گاهی تعبیرات مشابهی نزدیک به هم وجود دارد که همه در یک مورد به کار میروند و انسان خیال میکند آنها با هم مترادف هستند. مثلا گاهی میگوییم اخلاقا خوب یا لازم است که انسان به پدر و مادر احسان کند، یا کسی که به والدین خود احسان کند خُلق خوبی دارد. همچنین درباره همین مسئله میگوییم پدر و مادر بر انسان حق دارند که انسان به آنها احترام بگذارد و از آنها اطاعت کند. همسانی این تعابیر این مسئله را به ذهن میآورد که شاید اصلا این دو تعبیر یک معنا دارد و چه بگوییم حق دارند و چه بگوییم اخلاقا باید این کار را کرد، یا خوب است این کار را بکنیم تفاوتی نمیکند، و حداکثر متضایف هستند؛ از جهت ما که انجام میدهیم یک واجب اخلاقی است، و از آن جهت که به پدر و مادر تعلق دارد، یک حق برای آنهاست؛ پس حقوق و اخلاق با هم متضایفاند! آنچه این احتمال را تقویت میکند این است که گاهی اخلاق را از منابع حقوق معرفی میکنند.
روشن است که اگر ما تعریف دقیقی از اخلاق و حقوق نداشته باشیم، این تصور برای ما پیدا میشود و در برخی مسایل دچار اشتباه میشویم و خیال میکنیم این دو مفهوم هر دو درباره یک موضوع است؛ در صورتی که چنین نیست و حقوق با اخلاق اگرچه با هم تصادق دارند ولی دو مقوله هستند. این دو با هم اعم و اخص مطلق موردی یا اعم و اخص من وجه هستند، هرچند هر دو از علوم عملی به حساب میآیند.
علوم حقیقی عقلی به دو قسم علوم نظری و علوم عملی تقسیم میشود. نتیجه تحقیق در علوم نظری این است که انسان نوعی اعتقاد پیدا میکند. این بدان معنا نیست که این علم در مقام عمل لزوما باید و نبایدی ارائه دهد. اگر حقیقتی را ثابت کند و ما آن را بفهمیم، مجهولی برای ما معلوم شده است و چیزی را فهمیدهایم که نمیدانستهایم، اما این بدان معنا نیست که لزوما اثری در عمل ما بگذارد یا خودبهخود رابطه یک واقعیت با عمل ما را روشن کند. در مقابل، گزارههای علوم عملی درباره بایدها و نبایدها سخن می گویند. این علوم به رفتارهای انسان جهت میدهد و میگوید: «فلان کار را بکن یا نکن» یا «این کار خوب است یا بد است».
مفاهیمی که جهت رفتار انسان را مشخص میکنند سه گونهاند. یکی از آنها مربوط به خود انسان است، هرچند با هیچ انسان دیگری ارتباط نداشته نباشد. برای مثال پرستش خدا بر هر انسانی واجب است، هرچند هیچ انسان دیگری بر روی زمین زندگی نکند. نوع دیگر، سلسله مفاهیمی هستند که جهت رفتار را به شرط آن که در ارتباط با افراد و انسانهای دیگر باشد، مشخص میکنند. مفاهیمی مثل عدالت و ظلم، حقوق افراد بر یکدیگر، به جا آوردن شکر ولی نعمت و... از مفاهیمی است که در زندگی اجتماعی مطرح میشود و اگر انسان تنها باشد، این مفاهیم درباره او مطرح نمیشود.
گزارههای اجتماعی نیز بر دو گونهاند؛ ساختار برخی از آنها بهگونهای است که پشتوانه الزامی از خارج دارند؛ به عبارت دیگر ضامن اجرایی بیرونی دارند؛ یعنی اگر انسان به آنها عمل نکند یا با آنها موافقت نکند، عاملی خارجی او را مؤاخذه و یا حتی عقاب یا حبس میکند. به این گونه مفاهیم، قوانین اجتماعی یا حقوقی میگویند. ولی اخلاق اینگونه نیست. عمل اخلاقی شخص به خاطر ترس از ضامن اجرایی بیرونی نیست؛ او عاملی درونی دارد که باعث میشود کاری را انجام دهد یا ندهد، ولو هیچ کس هم نداند که او آن کار را انجام میدهد. بلکه گاهی شخص میکوشد ارزشهای باطنی عمل را خود داشته باشد و دیگران اصلا متوجه نشوند. بنابراین اگرچه علم حقوق و علم اخلاق هر دو از مباحث عملی هستند و در مواردی نیز هر دو صدق میکنند، ولی حیثیت حقوقی بودن غیر از حیثیت اخلاقی بودن است. حیثیت حقوقی یعنی انگیزه من از عمل، ترس از دولت و ضامن اجرایی است، ولی حیثیت اخلاقی این است که من خودم دوست دارم، و با انگیزه خودم این کار را انجام میدهم، و نتیجهای که از این عمل میخواهم محفوظ بودن از مؤاخذه دیگران، زندان و امثال آن نیست.
بخشی از گزارههایی که درباره رفتار اجتماعی انسان سخن میگوید، مربوط به مدیریت کلان جامعه است. به این مفاهیم، مفاهیم سیاسی میگویند. بنابراین علوم عملی به سه دسته کلی اخلاقی، حقوقی و سیاسی تقسیم میشوند. گاهی ممکن است یک فعل اختیاری از حیثیتهای مختلف مصداق هر سه دسته از گزارههای علوم عملی باشد: از آن جهت که مربوط به مدیریت کلان جامعه است، میگویند سیاسی است؛ از آن جهت که عدم انجام آن موجب مؤاخذه و عقوبت و... میشود، میگویند حقوقی است؛ و از آن جهت که فقط با انگیزه درونی شخصی انجام میگیرد و مربوط به جهات معنوی و رشد معنوی انسان است، به آن فعل اخلاقی میگویند.
اشکال پیچیدهتری که در اینجا مطرح میشود در تقسیمی است که درباره معارف دینی میشود. در یک تقسیم، معارف و آموزههای دینی به سه بخش تقسیم میشود؛ یک بخش عقاید است که مربوط به قلب و فکر انسان است؛ بخش دیگر اخلاق است که مربوط به ملکات و صفات نفسانی است، و بخش سوم نیز احکام است که مربوط به رفتارهای خاص است. عقاید مربوط به علم کلام، اخلاق مربوط به علم اخلاق، و بقیه معارف که مربوط به رفتارهای خاص است همه مربوط به فقه هستند.
حال در مصادیق احکام اخلاقی خلط میشود؛ از یک سو میگوییم اخلاق مربوط به ملکات است، و از سوی دیگر در علم فقه هم مورد بحث قرار میگیرد. برای مثال عبارت «حاتم انسانی باسخاوت بود»، روشن است که از یک ملکه نفسانی سخن میگوید و گزارهای اخلاقی است، اما درباره عبارات «انفقوا فی سبیل الله»، یا «کسی که بخشش کند فلان ثواب را دارد»، یا «فلان انفاق واجب یا مستحب است» چه بگوییم؟ آیا این گزارهها مربوط به اخلاق است یا فقه؟! میتوان گفت: از یک جهت مربوط به اخلاق است و از جهت دیگر مربوط به فقه؛ اما باز این سؤال مطرح است که بر اساس تقسیم سهگانهای که برای معارف دینی مطرح کردیم، این گزارهها در کدام یک از این بخشها قرار میگیرند؟
همانطور که ملاحظه میکنید نباید مبادی تصوری را دستکم بگیریم. بسیاری از مباحث وجود دارد که غفلت از مبادی تصوری و تعریف مفاهیم آن موجب اشتباهاتی در بحث، و گاهی موجب خلط یک مسئله با مسایل دیگر میشود.
مسئله دیگر، تقسیم علوم عملی به عرفی و دینی است. در اینجا نیز یک حکم است که از آن جهت که مثلا در مجلس شورای اسلامی به عنوان قانون تصویب شده است، حکم مدنی است،یا از آن جهت که ارزش اخلاقی مورد قبول مردم است، اخلاق عرفی است، ولی از آن جهت که میخواهیم ببینیم آیا این کار شرعا بر ما واجب است یا خیر، یک حکم حقوقی دینی یا ارزش اخلاقی فقهی است. برای قضاوت درباره این که یک مسئله فقهی است یا عرفی یا مدنی، باید همه این ملاحظات را در تعاریف لحاظ کنیم.
جهت دیگر این است که برای اثبات حکمی که مربوط به یکی از علوم عملی است، ممکن است فقط از عقل استفاده کنیم، همانطور که ممکن است با مبانی تعبدی (کتاب و سنت) آن را اثبات کنیم. برخی وقتی حکم موضوعی با عقل اثبات شود، میگویند فقهی نیست چون با عقل اثبات شده است. این سخن در صورتی صحیح است که حکم فقهی را به چیزی تعریف کنیم که فقط از راه کتاب و سنت اثبات شده باشد؛ اما اگر حکم فقهی همه مسایلی تعریف شود که به تکلیف انسان در مقابل خدا میپردازد، پای عقل هم به مسایل فقهی باز میشود، همانطور که در علم اصول عقل را یکی از ادله چهارگانه اثبات احکام فقهی میدانیم. بنابراین ما باید در تعاریف دقت بیشتری کنیم که آیا وقتی موضوع علم فقه را تکالیف الهی معرفی میکنیم، آن را به تکالیفی که از راه وحی اثبات شده است مقید میسازیم، یا همه تکالیفی که ما در مقابل خدا داریم جزو فقه است، خواه دلیل آن عقل باشد یا نقل.
یکی از ثمرات این بحث در مسئله ولایتفقیه روشن میشود. برخی درباره اینکه مسئله ولایتفقیه مسئلهای کلامی است یا فقهی، میگویند: اگر شما ولایت فقیه را با عقل اثبات کنید، ادامه بحث از ضرورت اعتقاد به نبوت و شئون ایشان میآید و مسئلهای کلامی است، اما اگر آن را از راه مقبوله عمربنحنظله و مرفوعه ابوخدیجه اثبات کردید، از آنجا که برای اثبات آن از دلیل نقلی استفاده کردهاید حکمی فقهی میشود. درباره این نظر باید پرسید: آیا فرق حکم فقهی و کلامی در همین است که یکی از راه عقلی اثبات میشود و دیگری از راه تعبدی؟ آیا نحوه دلیل دخالتی در ماهیت مسئله ندارد؟! حق آ ن است که تفاوت اصلی مسایل فقهی و کلامی در این است که آنچه مربوط به اعتقادات است در کلام اثبات میشود، و فقه به تکالیف عملی میپردازد. روشن است که بحث از نبوت و شئون آن و ولایت فقیه از مباحث اعتقادی است و جایگاه بحث از آن علم کلام است، اما در علم فقه همانند سایر واجبات درباره وجوب اطاعت از ولیفقیه بحث میشود.
باید توجه داشته باشیم منظور ما از اخلاق در این بحث معنای عرفی آن نیست. خوش اخلاقی و بداخلاقی در مقابل دیگران یکی از مسایل اخلاق است. در روایات نیز بسیار تأکید و سفارش شده است که با دیگران با روی خوش برخورد کنید، و اگر با مالتان نمیتوانید به دیگران خدمت کنید با روی و زبان خوشتان با آنها برخورد کنید. این یک مسئله اخلاقی است، ولی اخلاق منحصر به این مسئله نیست. بر اساس تعریفی که از ارزش اخلاقی کردیم، هر آنچه که در رسیدن انسان به کمال و قرب الهی دخالت داشته و قوام آن به نیت انسان باشد، در حوزه این بحث قرار میگیرد.
همچنین این بحث اختصاص به ملکات نفسانی نیز ندارد و اعم از اصطلاح فلسفیاش است. برای مثال میگوییم: از نظر اخلاق اثبات میشود که احسان به والدین کار خوبی است، و نه تنها حسن دارد، بلکه یکی از واجبترین واجبات است که بالاترین ارزشهای اخلاقی را دارد. همچنین اخلاق در رفتار معاشرتی با دیگران نیز خلاصه نمیشود و از این وسیعتر است.
مسایل اخلاقی با مسایل حقوقی و قانونی نیز تفاوت دارد و شاخصترین تفاوت آنها در انگیزه رفتاری انسان نسبت به آنهاست. برای مثال اگر انسان در معامله به خاطر اینکه خداوند وفای به عهد را بر او واجب کرده است، به تعهد خود عمل کند، ارزش اخلاقی ا یجاد کرده است. حال ممکن است طرف مقابل اصلا فراموش کرده باشد، یا اگر فرد مثلا تحویل جنس را به تأخیر بیاندازد، طرف مقابل نتواند او را مؤاخذه کند، یا از این مسایل باکی نداشته باشد، ولی حکم اخلاقیاش پابرجاست. اما اگر صرفا به این خاطر مقید هستم که به تعهدم عمل کنم که اجتماع این کار را میپسندد و اگر به تعهدم عمل نکنم آبرویم میریزد و از اینگونه مسایل، این کار ارزش اخلاقی ندارد؛ اگرچه ارزش حقوقی دارد.
یکی از تفاوتهای اساسی میان اخلاق اسلامی و دینی با اخلاق فلسفی از همینجا روشن میشود. در کتابهای کلامی در تعریف حسن و قبح اخلاقی و عقلی، میگوییم فعلی که عقلا آن را مدح میکنند، خوب و فعلی که عقلا آن را ذم میکنند بد است. به عبارت دیگر ستایش عقلا نشانه این است که این کار خوبی است و مذمت عقلا نشانه این است که این کار بد است. بنابراین تعریف خوب و بدی کارها به این است که دیگران این کار را بپسندند یا نپسندند. طبعا انگیزه انسان برای این کار نیز این است که دیگران بگویند او آدم خوبی است. روشن است که این ارزش مطابق با اخلاق اسلامی نیست. اگر انسان کاری را به این انگیزه انجام دهد که دیگران او را تحسین کنند، حتی اگر صددرصد حسن فعلی داشته باشد، از نظر دینی حسن فاعلی ندارد؛ زیرا این انگیزه خود یک نوع ریا و تظاهر است. ارزش اخلاق اسلامی این عمل، در جایی است که انسان این کار را به این نیت انجام دهد که خدا میپسندد، نه مردم. اما از نظر اخلاق فلسفی همین که نیت انسان این باشد که کاری را که عقلا خوب میدانند انجام دهد، کاری اخلاقی انجام داده است و از اینرو در هیچ یک از کتابهای قدما در هنگام بحث از اخلاق خوب سخنی از نیت نیامده است.
اما از دیدگاه اسلامی، قوام اخلاق پسندیده به این است که افزون بر حسن فعلی، حسن فاعلی هم داشته باشد. باید عمل را به این نیت انجام داد که خدا خوشش بیاید. حال این نیت میتواند ترس از عقاب باشد، میتواند طمع در بهشت باشد، چنانکه میتواند بالاتر برود و برای ابتغاء وجه الله باشد، که انسان در این مرحله هیچ توجهی به عذاب و عقوبت جهنم ندارد، توجهی به ثواب بهشت نیز ندارد، و میگوید خدایا! چون تو را دوست دارم و تو این کار را دوست داری، این کار را انجام میدهم. این عالیترین ارزش اخلاقی دینی است، اما اثری از این ارزش در نوشتههای دیگران نیست.
در بین فیلسوفان اخلاقی، «کانت» ابتکار معروفی دارد و نیت اطاعت عقل را در فعل اخلاقی شرط میداند. حتی در نظر کانت هم اطاعت خدا مطرح نیست. او میگوید: اگر انسان کار را برای نفع مادی و یا حتی ارضای عواطف انجام دهد، کاری اخلاقی انجام نداده است، و هنگامی کار انسان ارزش اخلاقی دارد که به انگیزه اطاعت از عقل آن کار را انجام بدهد. اما نیت اطاعت خدا، تقرب به خدا، رضایت خدا و ابتغاء وجه الله اختصاص به دین دارد.
انشاءالله خدای متعال به همه ما توفیق دهد که بتوانیم در این مسیر قدم برداریم و به جایی برسیم که خالصانه بتوانیم این ادعا را بکنیم که خدایا بعضی کارهایمان را به خاطر اینکه تو دوست داری، انجام میدهیم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.