بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/09/22، مطابق با بیستوچهارم ربیعالاول 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(7)
در جلسات گذشته از باب مبادی تصوری بحث، به تعریف اخلاق، ملاک ارزش اخلاقی، و ملاک حسن فعلی پرداختیم، و گفتیم در ارزش اخلاقی افزون بر حسن فعلی، حسن فاعلی نیز دخالت دارد و نکاتی درباره آن بیان کردیم. از آنجا که درباره برخی از مفاهیم مربوط به این مسأله نقطههای ابهامی وجود دارد، در این جلسه به توضیح این موضوع میپردازیم. ما در فرهنگ اسلامی با مفهوم «قربة الی الله» آشنا هستیم و آن را بسیار به کار میبریم، ولی معمولا درباره معنای آن کمتر میاندیشیم و بیشتر جنبه سلبی آن را در نظر میگیریم؛ یعنی ما قصد پاداشی از کسی نداریم و از مردم چیزی نمیخواهیم.
کلمه قربت و تقرب و امثال آن اصطلاحات عرفی خالص نیستند و به احتمال بیش از نود درصد از روایات گرفته شدهاند. این تعابیر در روایات بسیار آمده است و از قدیمالایام مورد توجه اهل دقت و کنجکاوی بوده است. برای تعبیر قرب به خدا دو تفسیر مختلف بیان شده است؛ بعضی گفتهاند: «قربة الی الله» تعبیری مجازی است. ما در محاورات خودمان نیز میگوییم فلان شخص به فلان مقام نزدیک است؛ یعنی برایش رفت و آمد با او آسان است، به سخنش گوش میکند و به او توجه دارد. بنابراین تفسیر، منظور از قرب به خدا این است که بنده طوری شود که خدا به سخنش توجه کند. در روایاتی که از تقرب به خدا سخن به میان آمده است نیز شاهدی بر این معنا میتوان یافت. برای مثال، خداوند میفرماید: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛ بنده به تدریج به من نزدیک میشود تا به حدی میرسد که محبوب من میشود؛ وقتی محبوب من شد این آثار را دارد، و إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَإِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُهُ؛[1] دعا کند، مستجاب میکنم، چیزی از من بخواهد به او میدهم. درباره این نظر باید گفت: اگرچه این مطلب فی حد نفسه مطلب صحیحی است، اما در اینکه معنای قرب را همین بدانیم جای تأمل است؛ زیرا هنگامی مجاز هستیم به معنای مجازی قائل شویم که معنای حقیقی مناسب نباشد و به اصطلاح ادبا، «قرینه صارفه» داشته باشیم که معنی حقیقی مراد نیست.
تقریر دیگری که برای معنای قرب به خدا کردهاند این است که انسان در ابتدا موجودی کمارزش است. انسان از نطفه به وجود میآید و حتی بعد از آنکه به تکلیف میرسد، هنوز کمالات اکتسابی چندانی ندارد. او پیرامون صفر میگردد و در پایینترین مقامهاست، اما مقام خداوند متعال بینهایت بلند است. بنابراین در ابتدا فاصله بین مقام انسان و مقام خداوند بین صفر تا بینهایت است. انسان از هیچ شروع میکند، به تدریج رشد میکند و کمالاتی را کسب میکند. با افزایش کمالات، کمکم از آن نقطه پایین فاصله میگیرد و فاصلهاش با خدا کمتر میشود، این است که میگوییم به خدا نزدیکتر میشود. به عبارت دیگر، از آنجا که انسان کمالاتی را کسب میکند، از صفر دور میشود و به طرف بینهایت پیش میرود و فاصله تکوینی او با خدا کم میشود. این معنا نیز اگرچه تعبیری امروزیپسند است اما دلچسب نیست. این سخن به این معناست که هر چه کمالات انسان بیشتر میشود به خدا شبیهتر میگردد و نقصش کم میشود و کمکم به جایی میرسد که چندان فاصلهای با خدا ندارد.
این تقریب با روح عبودیت و توحیدی که بر بیانات قرآنی و معارف بلند اسلام حاکم است، سازگار نیست. تعالیم اسلامی مبتنی بر این است که انسان هر کمالی را واجد شود، عطیهای الهی است. این کمالات عاریهای است که خدا به او میدهد. در واقع انسان همیشه سر سفره خدا نشسته است و از خودش چیزی ندارد. البته این مطالب برای تقریب به ذهن خوب است و از آنجا که عقل ما به درک حقیقت بسیاری از معارف بلند توحیدی نمیرسد، در آیات، روایات و کلمات بزرگان این مطالب به وسیله همین تشبیهات برای ما بیان شده است. حتی الفاظ ما برای بیان آن حقایق کافی نیست؛ چون الفاظ برای چیزهایی وضع شده است که در دسترس ماست، و اگر لفظی برای چیزی باشد که با آن آشنا نیستیم، نمیفهمیم. نزدیکی، دوری، نور، ظلمت، شیرینی، تلخی، سوزش، عذاب، راحتی، آسایش و... همه از چیزهایی است که ما نمونههایش را در زندگی داریم و آنها را درک میکنیم. اما وقتی میخواهیم این الفاظ را به خداوند یا عوالم غیبی نسبت دهیم، باید آنها را از جهات نقص تجرید کنیم. بنابراین نمیتوانیم بگوییم این تقریر اشتباه است، بلکه باید بگوییم تقریری است که برای افراد متوسط مفید است و تشبیهاتی دارد که با استفاده از آنها میفهمند با کمالاتی که کسب میکنند مقامشان بالا میرود و رشد میکنند.
با استفاده از آن چه از لطایف آیات، روایات و کلمات بزرگان به دست میآید، میتوان گفت: قرب به خدا دارای معنای لطیفتر و دقیقتری است؛ اگرچه این معنا نیز از استعاره و مجاز و امثال آن خالی نیست.
اولا این قرب، قرب جسمانی نیست. خدا جسم نیست و جایی ندارد که انسان از لحاظ جسمی به او نزدیک شود. او غیرجسمانی است، اگرچه ما با الفاظ جسمانی به او اشاره میکنیم. البته خود خداوند نیز میفرماید: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ؛[2] به بندگانم بگو که من نزدیکشان هستم. وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛[3] از رگ گردن به شما نزدیکترم. همه اینها بیاناتی است که ما را به حقیقت نزدیکتر کند. این نزدیکی، نزدیکی روح انسان است. به این تعبیر ممکن است جسم انسان در پستترین جاها باشد ولی قرب به خدا داشته باشد، چنانکه ممکن است در مکه و در خانه خدا باشد و از خدا دور باشد. ملاکهای جسمانی و مکانهای مادی، تعیینکننده قرب و بعد انسان از خدا نیست. انتساب قرب خدا به انسان، به لحاظ بدن او نیست. چاقی یا لاغری، بیماری یا سالمی و زیبایی یا نازیبایی انسان دخالتی در این قرب و بعد ندارد. این قرب و بعد مربوط به دل انسان است. بنابراین اگر چیزهایی که به دل نسبت داده میشود –که عمدتا از دو سنخ علم (و شناخت) و محبت (و دلبستگی) است– را در ارتباط با خدا مورد توجه قرار دهیم بهتر میتوانیم معنای نزدیک شدن به خدا را بفهمیم.
انسان وقتی کسی را دوست دارد، بهگونهای میشود که اصلا نمیتواند او را فراموش کند. در این حالت حتی اگر تصمیم بگیرد که محبوب را فراموش کند به آسانی نمیتواند. اگر محبت خدا در دل انسان جا گرفت، دیگر نمیتواند او را فراموش کند. چنین کسی از یاد خدا لذت میبرد و هر چه او را یاد کند خسته نمیشود. چنین کسی صفات و شئونی که مربوط به الوهیت خداست را بهتر درک میکند و معرفت او نسبت به خدا افزون میشود. این حالت آن قدر بالا میرود تا به مراتبی میرسد که در احوالات انبیا، ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و بعضی از بندگان صالح خدا نقل کردهاند؛ همان حالتی که درباره امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه نقل میکنند که ایشان نیمه شب در نخلستان، در حال عبادت، از هوش میرفت و اگر کسی این حالت را میدید خیال میکرد ایشان از دنیا رفته است. درباره امام صادقسلاماللهعلیه نیز نقل شده است که هنگام وضو برای ایشان ظرف آبی آوردند و ایشان دست در آب گذاشتند، اما دست خود را از ظرف درنیاوردند. مدتی گذشت و خادم ایشان دید که ایشان اصلا به مسایل دیگر توجه ندارند، اشک از چشمانشان میریخت و همانطور دستشان در آب مانده بود. در احوالات امام حسن مجتبیسلاماللهعلیه نیز آمده است که وقتی ایشان نزدیک مسجد میشدند، میلرزیدند و رنگشان میپرید. روشن است که همه این حالات به خاطر ترس نیست. بله آنها از آنجا که خدا دوست دارد انسان از عذاب او بترسد، از عذاب خدا نیز اظهار نگرانی میکردند؛ اما بعید است که همه این حالات به خاطر یاد آتش جهنم باشد؛ آن هم از سوی کسی مثل علیعلیهالسلام که در طول عمرش حتی هیچ مکروهی را مرتکب نشده است. همچنین قرینههایی در مناجاتها و دعاهای ایشان آمده است که شاهد این مطلب است که همه این حالات از ترس جهنم یا شوق به بهشت نبوده است.
درباره آثار محبت الهی میفرماید: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ؛ من جای چشم و گوشش میشوم. در روایت دیگری میفرماید: لأستغرقنّ عقله فی معرفتی ولأقومنّ له مقام عقله؛[4] عقلش را غرق معرفت خودم میکنم؛ یعنی به هیچ چیز دیگر توجه نمیکند، و منِ خدا جای عقلش میایستم و کار عقلش را من برایش انجام میدهم. به هر حال از مجموع این روایات به دست می آید که ممکن است توجه انسان چنان به ذات و صفات الهی معطوف شود و جلوههایی از جلال و جمال الهی برایش ظاهر شود که از خود بیخود شود. بعضیها ادعا کردهاند که گاهی مدتی گذشته است و آن چنان توجهشان به ذات مقدس الهی معطوف شده است که خودشان را کأنه فراموش کردهاند.
از مجموع این مطالب روشن میشود که انسان امکان رشد بسیار بالایی دارد. از آن مرتبه که انسان حتی در نماز به زحمت توجه میکند که در مقابل خدا ایستاده است، میرسد به جایی که همه چیز جز خدا را فراموش میکند، آن هم به صورتی که بیهوش شود و بر زمین بیافتد! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! و این مراتب مخصوص انبیا و معصومین نیست؛ لایزال العبد یتقرب الیّ بالنوافل؛ میفرماید: محبوبترین چیزها واجبات است، آن چه شما را بیشتر به من نزدیک میکند، انجام واجبات است، ولی بعد از واجبات نوبت به نوافل و مستحبات میرسد و هر چه نوافل بیشتر شود، شما به من نزدیکتر میشوید، و این نزدیکی به جایی میرسد که منِ خدا چشم و گوش و عقل شما میشوم.
ارزش انسان به دل و محتویات دل اوست. مقایسه کنید! یک طرف دلی است که وقتی آن را باز میکنی محتویات خوبش آخرین مدل از اتومبیلی خارجی به قیمت چندصد میلیون، دختری زیبا و گروهی از کسانی است که در مقابلش تعظیم میکنند، و طرف دیگر کسی است که وقتی دلش را باز میکنی غیر از خدا هیچ نمیبینی. درست است که خدا جا ندارد، اما خود او میفرماید که انا عند المنکسرة قلوبهم؛ جای من در دلهای شکسته است.
قرب خدا یعنی روح انسان در توجه به خدا، شناخت او و درک جلال و جمال الهی غرق شود. این بالاترین مقام قرب است. حال آیا نمازی که ما میخوانیم و در ابتدای آن میگوییم: آن را قربةً الی الله میخوانیم، این گونه است؛ یا این نماز ما را به آن جا میرساند؟ ممکن است من در چنین نمازی کار یا فکری کنم که مخالف آن مقام قرب باشد؟ پاسخ این است که قرب نیز از مفاهیم مشکک است و مراتب زیاد و متفاوتی دارد. مرتبه پایین قصد قربت، یک توجه و یک یا الله گفتن است. این هم قبول است؛ این هم قرب به خداست. خداوند میفرماید: تو «یا ابلیس» نگو؛ به فکر اذیت مؤمنان نباش؛ فکر غصب حق کسی نباش؛ همین یا الله را هم بگویی ما قبول میکنیم. این هم مرتبهای از قرب است، اما بدان! این مرتبه خیلی پایین است. همتات را بلند کن و بگو من میخواهم به آن جایی برسم که مصداق این حدیث شوم؛ لاستغرقنّ عقله فی معرفتی؛ وعقل من در معرفت خدا غرق شود. میدانی اگر در این صورت دو رکعت نماز بخوانی چه اندازه میارزد؟ در این صورت حتی یک ضربت شمشیر از عبادت ثقلین بالاتر میرود: ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین؛ همه جن و انس هر چه عبادت کردهاند را اگر در یک کفه ترازو بگذارید، ضربتی که علیعلیهالسلام به عمروبنعبدود زد را نیز در کفه دیگر بگذارید، کفه ضربت علیعلیهالسلام سنگینتر است. ملاک حجم کار نیست؛ ملاک ارتباط دل با خداست. دلت چقدر با خدا ارتباط دارد؟ چه اندازه و چگونه خدا را میشناسی؟ چه کسی را عبادت میکنی؟ فقط همان خدایی که آتش جهنم و حوریه بهشتی دارد؟ آیا میگویی به خودش کاری ندارم، مرا جهنم نبرد، حوریه بهشتی نیز بدهد، خودش میخواهد باشد و میخواهد نباشد؟! چقدر انسان باید جاهل باشد که نهایت آرزویش یک حوریه بهشتی یا لحم طیر مما یشتهون باشد. انسانی که میتواند به جایی برسد که ارزش همه هستی در مقابل او مثل صفر شود!
ارزش فقط از آنِ خداست. عظمت از آن اوست، جمال وجلال از آن اوست. هر اندازه انسان این را بفهمد، آثار این معرفت در وجود و حرکاتش ظاهر میشود. اگر معرفت مثل معرفت علیعلیهالسلام شد، نیمه شب نیز بیهوش بر زمین میافتد، و وقتی سلمان فارسی به حضرت زهراسلاماللهعلیها میگوید: علی را دریاب! دیدم که در نخلستان بیهوش افتاده است، میفرماید: تو یک بار دیدهای، این کار همیشه علی است. علی آمده است که شیعههایش راه او را پیدا کنند و دنبال او بروند؛ نه اینکه دنبال این باشند که فقط بهانهای برای نجات از عذاب جهنم پیدا کنند. اینکه ما امام حسینعلیهالسلام را فقط برای این دوست بداریم که شفاعتمان کند و ما را از جهنم درآورد، به این معناست که ما ارزش بیرون آمدن از جهنم را به مراتب از شخص امام حسین بیشتر میدانیم و به خود ایشان کاری نداریم! اما کسانی هستند که حاضرند عمری در آتش بسوزند، اما ذرهای از محبتشان نسبت به سیدالشهدا و اهلبیت کم نشود.
مرحوم آقای محمدتقی جعفری تبریزیرضواناللهعلیه میفرمود: در نجف طلبه بودیم و طلبهها شب میلاد امیرالمؤمنینسلامالله علیه جشن گرفته بودند. هر کس هرگونه که میتوانست برای شاد کردن دلها تلاش میکرد؛ از شیرینی و پذیرایی و گفتن جوک گرفته، تا بیان معجزات و کرامات ائمه. یکی از طلبهها از روزنامه پارهای عکس زن زیبایی را نشان داد و گفت: من یک سؤال میکنم، راستش را بگویید؛ اگر امشب این خانم اینجا بود و حاضر بود شب را تا صبح با شما باشد، این را دوستتر داشتید یا یک لحظه علیعلیهالسلام بیاید و در این جا جلوه کند و برود؟ مرحوم آقاشیخ محمدتقی میگفت: کسی جواب مثبتی نداد؛ من گریهام گرفت و از جلسه بیرون رفتم و آن قدر گریه کردم تا به خواب رفتم. در خواب امیرالمؤمنینسلامالله علیه را دیدم و آن قدر از آن خوابی که دیدم لذت بردم که در عمرم چنین لذتی نصیبم نشد. برای او لذت یک لحظه دیدن علیعلیهالسلام در خواب، با همه لذتهای دیگر قابل مقایسه نیست! او نه تنها پاسخ سؤال برای خودش معلوم بود، بلکه نگران و ناراحت شده بود که چرا دیگران این دو را با هم مقایسه میکنند. بالاترین لذتهای حسی که معمولا ما میتوانیم تصور کنیم این است که جوان عزبی چنین همسر زیبایی نصیبش شود؛ اما برخی یک لحظه تماشای جمال علی را به هزاران از این چیزها نمیدهند. تا آن محبت پیدا نشود انسان معنای این کارها را نمیفهمد.
ما تا بویی از محبت خدا نبریم، نمیتوانیم اندک تصوری از حالات اولیای خدا داشته باشیم. از هوش رفتن امیرمؤمنان، لرزیدن و زردشدن رنگ امام حسن هنگام نزدیک شدن به مسجد، و گریههای امام صادق هنگام وضو، نشانههای مراتب عالی قرب است. قرب این است و برای این قرب لازم نیست که انسان حتما در خانه کعبه یا مشاهد مشرفه باشد. در عالم جایی پستتر، کثیفتر و پلشتتر از خانه فرعون نمیتوانید تصور کنید. فرعون کسی است که میگوید: انا ربکم الاعلی. اما خداوند به همسر این فرعون معرفتی داده است که میگوید: رب ابن لی عندک بیتاً فی الجنة؛ خدایا! من خانهای نزدیک خودت میخواهم. نمیگوید خدایا! همسرم در بهشت چه کسی باشد یا چه میوههایی نصیبم شود؛ میگوید: خدایا خانهام نزدیک تو باشد. او چه تعبیری بکند که دلالت بر قرب داشته باشد؟! همسر فرعون در کاخ فرعون میفهمید قرب یعنیچه، آن وقت برای ما که عمری نان امام زمان را خوردهایم، زشت نیست که نفهمیم؟! چه قدر ما در این باره فکر کردهایم؟ چند روایت در این زمینه مطالعه کرده و تفسیر چند آیه قرآن را در این باره دیدهایم؟! ان شاءالله شما همتهای بیشتری داشته باشید و به عالیترین مقامات قرب الهی نائل شوید.
وفقنا الله وایاکم لمرضاته
[1]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج1، ص91.
[2]. بقره، 186.
[3]. ق، 16.
[4]. الوافی، ج26، ص148.