صوت و فیلم

صوت:
19
فیلم:
19

فهرست مطالب

جلسه پانزدهم؛ اسلام و ایمان

تاریخ: 
چهارشنبه, 18 بهمن, 1396

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/11/18، مطابق با بیستم جمادی‌اولی1439 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

 (15)

اسلام و ایمان

اشاره

  در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که تکامل واقعی انسان که موجب سعادت آخرت او می‌شود، در گرو ایمان است. به تعبیر دیگر، ایمان شرط لازم برای رسیدن به سعادت است. در این فرصت مناسب است مقداری درباره ایمان و چیزهایی که به آن تعلق دارد، بپردازیم.

اسلام منهای ایمان!

دو واژه اسلام و ایمان خیلی به هم شبیه هستند و گاهی به جای یک‌دیگر نیز به کار می‌روند. بسیاری تصور می‌کنند که اسلام و ایمان دو روی یک سکه‌اند؛ هر کس مسلمان است، باید ایمان داشته باشد و اگر کسی ایمان نداشته باشد،مسلمان نیست. اما ظرافت‌هایی درباره رابطه اسلام و ایمان مطرح است که منشأ بحث‌های بسیار طولانی و سرنوشت‌ساز شده است. شاید اولین عاملی که باعث توجه به این مسئله شده ، این آیه از قرآن است که می‌فرماید: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛[1] گروهی از اعراب خدمت رسول اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله مشرف شدند و اظهار کردند که ما ایمان آوردیم. آیه نازل شد که شما تعبیر درستی نکردید که گفتید ایمان دارید؛ آن‌چه اکنون دارید، اسلام است و هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است. این بیان این سؤال را ایجاد می‌کند که اسلام و ایمان چه تفاوتی با هم دارند و چطور ممکن است کسی مسلمان باشد اما ایمان نداشته باشد؟ بحث‌های بسیاری از همان صدر اسلام بین متکلمان و فرقه‌های مختلف مسلمانان در این باره مطرح شده است  که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

دیدگاه‌های افراطی و تفریطی در باره اسلام و ایمان

 برخی تعبیر آیه را نوعی تعارف و تشریفات تلقی کرده، گفته‌اند: این‌که می‌فرماید «هنوز ایمان ندارید» به این معناست که بیشتر دقت کنید. این گروه موضع روشنی درباره این آیه نگرفته‌ و گفته‌اند: اسلام و ایمان یکی است؛ هر کس مسلمان است، مؤمن نیز است و هر کس مؤمن است، مسلمان نیز است. یکی از مسایلی که باعث این تصور می‌شود، این است که کلمه کفر هم در مقابل اسلام به کار رفته و هم در مقابل ایمان. این استعمال کمک می‌کند که برخی فکر کنند اسلام و ایمان یکی است؛ زیرا در مقابل هر دو واژه، واژه کفر به‌کار می‌رود. روشن است که این گروه با همین آیه محکوم می‌شوند؛ این آیه تفکیک می‌کند و می‌گوید: شما اسلام دارید، اما هنوز ایمان ندارید. وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛ یعنی هنوز کار دارد تا ایمان وارد دل‌های شما شود و چیزهای دیگری نیز لازم است.

برخی گفته‌اند که تفاوت ایمان و اسلام به این است که اسلام فقط همین گفتن شهادتین و اعتقاد به چیزهایی است که خداوند متعال نازل فرموده، ولی شرط ایمان عمل به این دستورات است؛ مؤمن کسی است که به همه آن‌چه در اسلام تشریع شده است، عمل کند، اما اگر به همه‌ مسایل عمل نکرد، اگرچه مسلمان است ولی مؤمن نیست. مؤمن کسی است که به همه دستورات اسلام عمل کند، به‌خصوص گناهان کبیره را مرتکب نشود؛ البته درباره گناهان صغیره خدا خود فرموده است که اگر از کبائر اجتناب کنید، صغائر را می‌بخشیم؛ إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ.[2] پس اگر کسی می‌خواهد ایمان داشته باشد، افزون بر گفتن شهادتین و قبول  اعتقادات، باید به واجبات عمل و کبائر را ترک کند و اگر کسی مرتکب کبیره شد، از ایمان خارج می‌شود. خوارج معمولا درباره ایمان چنین می‌گفتند؛ همان کسانی‌که بعضی‌ از روی جهل، بعضی‌ از روی نابخردی و تبعیت از شیطان، با امیرالمؤمنین‌سلام‌الله‌علیه مخالفت کردند و گفتند  که علی در داستان حکمین کافر شده است؛ زیرا خلاف حکم خدا عمل کرده است. خدا می‌فرماید: لاحکم الا لله، ولی او حکم ابوموسی را قبول کرده است و مرتکب کبیره شده است. ارتکاب کبیره نیز کفر است. پس علی‌علیه‌السلام از ایمان خارج شده و واجب القتل است! این یک انحراف بود که در مسئله ایمان و کفر پیدا شد.

گروه دیگری می‌گفتند: اسلام و ایمان یکی است و اسلام نیز همین است که انسان شهادتین را بگوید. کسی‌که شهادتین یا حتی فقط کلمه توحید را گفت، مسلمان است. چنین شخصی مؤمن نیز است و پس از این هر گناهی مرتکب شود، موجب کفر و عذاب جهنم و شقاوت ابدی‌اش نمی‌شود. این گروه در کلام به فرقه مرجئه معروف هستند و نام‌شان در روایات نیز زیاد به کار رفته است. گفته این گروه شبیه چیزی است که در قرآن از اهل کتاب نقل شده است که می‌ گفتند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ؛[3] ممکن است چند روزی در عالم برزخ به گنه‌کاران گوشمالی بدهند، ولی انسان همین که ایمان آورد، دیگر سعادت ابدی برایش ثابت است!

تحولات معنایی واژه‌ها

برای توضیح این مسئله خوب است توجه داشته باشید که الفاظ در طول زمان، تحولات زیادی از لحاظ معنا پیدا می‌کنند و یک لفظ در یک زمان به خاطر شرایطی خاص، قیودی دارد و گاهی آن قیود کم‌کم حذف می‌شود و توسعه پیدا می‌کند. هم‌چنین گاهی ممکن است برعکس ‌شود و قیدی به معنای لغوی یک لفظ اضافه شود. در این صورت کم‌کم اصطلاح جدیدی با شرط خاص یا قید اضافه‌ای پیدا می‌شود. این تغییرات نه تنها در زبان عربی  بلکه در فارسی نیز زیاد است. برای مثال در فارسی اصطلاح زمین خوردن را برای کسی به کار می‌بریم که روی زمین افتاده است، در حالی‌که  خوردن به این معناست که انسان چیزی را در دهانش بگذارد و فرو بدهد.

به عنوان نمونه همه ما معنای کنونی کلمه «تقیه» را می‌دانیم.  تقیه یعنی انسان در مقابل دشمنی که منکر دین است، دین، اعتقاد و احکام خودش را مخفی کند و به صورتی عمل کند که از شر آن دشمن محفوظ بماند. اما معنای لغوی تقیه این نیست، و حتی در نهج‌البلاغه که کلام امیرالمؤمنین‌سلام‌الله‌علیه است، و مدت‌ها بعد از نزول قرآن صادر شده است،‌ تقیه به معنای تقوا به کار رفته است. حضرت می‌فرماید: اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیدا؛ تقیه در این‌جا مفعول مطلق برای اتقوا است. «تقیه»، «تقوا» و «تقاة» هر سه اسم مصدر برای یک فعل هستند که در آن‌ها معنای خوف اشراب شده است. از همین‌رو گاهی تقوا را به خداترسی ترجمه می‌کنند؛ در حالی که تقوا در اصل به معنای ترس نیست. تقوا از «وقایة» است و در اصل به این معناست که انسان در مقابل خطری که او را تهدید می‌کند، خودش را حفظ کند و لازمه این کار ترس از خطر است؛ از این‌جا مفهوم خوف پیدا می‌شود. به هر حال «تقاة»، «تقوا» و «تقیه» هر سه اسم مصدر و به یک معنا هستند. کلمه تقیه در قرآن نیامده است ولی تقاة و تقوا در قرآن به معنای خداترسی زیاد به کار رفته است. بعدها کم‌کم مسئله ترس از کفار و مخالفان مطرح شد و در کلمات اهل بیت، کلمه تقیه به معنای ترسی که در مورد دین است و انسان با مخفی کردن مذهب، از آن ترس مصونیت پیدا می‌کند، به کار رفت.

معنای لغوی اسلام

برای روشن شدن بحث و دوری از افراط و تفریط، ابتدا خوب است به این مطلب اشاره کنم ‌که کلمات اسلام و ایمان در قرآن کریم و روایاتی که در اوائل امر صادر شده بود، به معنای لغوی‌اش به کار می‌رفت. کلمه اسلام در اصل لغت معنایی داشته و دارد؛ سپس در تعبیرات دینی کم‌کم تغییراتی در آن پیدا شده و قیودی به آن اضافه شده تا در آیه بالا، به صورت اصطلاحی در مقابل ایمان به‌کار رفته است. معنای لغوی اسلام چنین اقتضایی ندارد. اسلام در لغت به معنای تسلیم بودن، چیزی را پذیرفتن و در مقابل آن موضع نگرفتن است. در برخی از آیات قرآن، کلمه اسلام به همین معنای لغوی به کار رفته است. در نهج‌البلاغه نیز آمده است که الاسلام هو التسلیم. اسلام با تسلیم از یک ماده هستند. این واژه در فرهنگ دینی تحول پیدا کرد و کسانی که در این مفاهیم بحث می‌کردند، حتی خود انبیا، دین حق الهی را اسلام نامیدند. در این اصطلاح، اسلام دینی است که خداپسند است و خدا آن را قبول دارد.

این اصطلاح در آیات قرآن نیز آمده است. برای مثال در آیه 132 از سوره بقره می‌فرماید: وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ؛ پیغمبرانی هم‌چون ابراهیم و یعقوب به فرزندان‌شان وصیت می‌کردند که سعی کنید با اسلام از دنیا بروید و بی‌اسلام نمیرید. یا وقتی حضرت ابراهیم به همراه جناب اسماعیل که جوان پانزده‌- شانزده‌‌ساله‌ای بود، خانه کعبه را می‌ساختند، این‌گونه دعا می‌کردند: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ.[4] روشن است که در این آیه، منظور از اسلام، همین گفتن شهادتین نیست. این اسلام به معنای تسلیم مطلق است و مقام بالایی است که حضرت ابراهیم آن را از خداوند درخواست کرده است. آیه نوزده از سوره آل‌عمران نیز به همین معناست؛ إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ؛ دین حقیقی اسلام است. این اسلام به معنای  تسلیم اوامر خدا بودن است. براساس این کاربرد، دین واقعی یهود نیز اسلام بود. این تعبیرات مربوط به زمانی است که هنوز پیغمبر اسلام مبعوث نشده بود و دین اسلام نیامده بود. روشن است که در این موارد معنای لغوی اسلام مراد است؛ البته این معنا مراتبی دارد و مرتبه‌ای از آن که در آیات مذکور آمده است، مرتبه کامل اسلام است.

معنای لغوی ایمان

 کلمه ایمان از ماده امن است. امن و امنیت در مقابل نگرانی است. انسانی را فرض کنید که از  رسیدن خطری در نگرانی و دلهره است. این شخص هنگامی که خیالش راحت شود، به امنیت رسیده است. درباره ایمان نیز گفته‌اند که انسان از آن‌جایی که نسبت به مسایل ماورای طبیعی علم واقعی ندارد، نسبت به این مسایل، از جمله خدا و قیامت و... دلهره دارد. در این‌ حال هنوز ایمان ندارد و برای قلبش امنیت ایجاد نکرده است، اما وقتی ایمان آورد، دیگر آسوده خاطر و آرام می‌‌شود و به قلب خودش امنیت می‌دهد. این معنای ایمان شبیه معنای اطمینان است. اطمینان یعنی آرامش، ایمان نیز به معنای امنیت دادن به دل است و نتیجه‌اش آرام شدن از اضطراب و دلهره است. در فرهنگ دینی، مؤمن بر انسانی اطلاق می‌شود که اعتقادات صحیح را بپذیرد.

این‌ که به چه چیزی باید ایمان آورد، در خود کلمه ایمان نیست و باید یک دلیل دیگری بگوید که شما باید به چه چیزی ایمان داشته باشید تا مؤمن بر شما اطلاق شود. از این‌رو در بعضی از تعبیرات، «ایمان به طاغوت» نیز آمده است. این درحالی است که ایمان به اصطلاح امروزی در میان ما، به معنای اعتقاد به توحید، نبوت و معاد است، و ایمان به طاغوت با آن نمی‌سازد؛ مگر این‌که ایمان را به معنای لغوی آن بگیریم که به معنای اعتقاد قلبی و جدی به چیزی باشد؛خواه حق باشد یا باطل. بر اساس این معنا، ایمان به امور باطل نیز یک نوع ایمان است؛ اگرچه ایمان باطلی است. اما  به تدریج در بین متکلمان و کسانی که درباره مسائل اعتقادی بحث می‌کردند، کلمه ایمان و اسلام اصطلاح دیگری پیدا کرد.

ایمان بالله و بما انزل الله

نکته دیگر این‌که در ادبیات عرب (بسیار بیشتر از فارسی) حروف جر در معنای کلمات نقش بسیار مهمی ایفا می‌کنند. برای مثال، یک لفظی همراه با هر یک از حروف جر «باء»، «من» و «عن» معانی متفاوتی می‌دهد، و گاهی یک لفظ با دو حرف جر دو معنای متضاد پیدا می‌کند. کلمه ایمان نیز گاهی به صورت مطلق، گاهی با «باء» و گاهی همراه با «لام» می‌آید و معانی آن با این حروف، اندکی تفاوت می‌کند؛ البته در همه این موارد اصل معنای تصدیق و پذیرفتن وجود دارد. تصدیق این است که انسان از حالت شک خارج ‌شود و حالت آرامش و اطمینانی پیدا ‌کند. اما این‌ که این تصدیق و پذیرفتن نسبت به چه چیزی است،‌ باید در هر مورد بررسی شود که ایمان به چه چیزی شرط است. گاهی ایمان به طاغوت است؛ البته این ایمان دیگر ایمان مطلوب نیست.

ایمانی که شرع می‌پذیرد و متشرعین آن را ایمان، کمال و شرط فضلیت می‌دانند، ایمانی خاص است. این ایمان اجمالا همان اعتقادات سه گانه توحید، نبوت و معاد است. به عبارت دیگر، ایمان به خداوند با جمیع اسماء و صفاتش؛ یکی از صفات الهی نیز این است که بندگان را به وسیله انبیا هدایت می‌کند. وقتی انسان خداوند را به عنوان هادی کامل قبول دارد، باید آن‌هایی که به سوی خدا هدایت می‌کنند را نیز بپذیرد، و به این صورت  ایمان به انبیا هم در ایمان به خدا گنجانیده می‌شود. وقتی انسان ایمان به انبیا داشت، باید هر چه آن‌ها گفتند تصدیق کند. بنابراین وقتی آن‌ها گفتند انسان بعد از مرگ زنده می‌شود، باید قبول کند. این از ضروری‌ترین و مهم‌ترین مطالبی است که انبیا بعد از توحید بیان کرده‌اند. از این‌جا سه اصل «ایمان بالله»، «ایمان بما انزل الله» و «ایمان بالمعاد» مطرح می‌شود که مهم‌ترین آن‌ها «ما انزل‌الله» است؛ البته گاهی این سه اصل به اختصار ایمان بالله و بما انزل الله گفته می‌شود،‌که در این صورت معاد در ما انزل الله مندرج می‌شود.

اجمالا همه ما این اعتقاد را داریم و بدون اعتقاد به این سه اصل، انسان مؤمن  نیست؛ البته ما شیعیان به دو اصل عدل و امامت  نیز معتقدیم که موجب تفاوت بین شیعه با سایر فرق اسلامی می‌شود. ولی آن چه همه را مسلمان می‌کند، این سه اصل است. ایمان به این سه اصل با اسلام از لحاظ مصداق و مورد یکی است. کسی که به این‌ها ایمان داشته باشد، مسلمان نیز است و اگر یکی از این‌ها را انکار کند، مسلمان نیست، و اگر مسلمان بوده است و انکار کند، مرتد می‌شود. ملاحظه می‌فرمایید که در این‌جا اسلام و ایمان عنصر مشترکی به نام «تصدیق» پیدا می‌کنند.

اسلام ظاهری و اسلام واقعی

نکته دیگر این‌‌که در فرهنگ دینی ما، اسلام بر دوگونه است. یک اسلام، امری اجتماعی و ظاهری است که نتیجه‌‌هایی مثل پاکی بدن، جواز ازدواج، ارث بردن از مورّث مسلمان بر آن مترتب می‌شود. این اسلام چیزی است که وقتی تحقق پیدا می‌کند، این آثار ظاهری در همین دنیا بر آن مترتب می‌شود، هرچند فرد به هیچ کدام از اصول اسلام، اعتقاد واقعی نداشته باشد. همین که فرد شهادتین را بگوید، این آثار بر او مترتب می‌شود. حتی منافقی که برای استفاده از مزایای اسلام در ظاهر اظهار اسلام می‌کند، بدنش پاک است، مسلمانان می‌توانند به او زن بدهند یا با او ازدواج کنند، و از مورّث مسلمان نیز ارث می‌برد. این اسلام ظاهری است. در بسیاری از منابع دینی وقتی کلمه اسلام به کار می‌رود، مراد همین اسلام ظاهری است.

این اسلام هیچ ضمانتی برای بعد از مرگ ندارد، و رفتن به بهشت یا نرفتن به جهنم نیز ربطی به این اسلام ندارد. این اسلام فقط گفتن شهادتین است و آثار آن نیز همان احکام است؛ البته به شرط این‌که دلیلی بر انکار واقعی‌ آن عقاید نباشد. ما مأمور به ظاهر هستیم و همین‌که می‌گوید، باید از او بپذیریم، ولی اگر کاری کرد که معلوم شد دروغ می‌گوید، مسئله ارتداد مطرح می‌شود. در زمان پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز کسانی پشت سر ایشان (گاهی در صف اول) نماز می‌خواندند ولی از منافقان بودند. آیات فراوانی بر این مطلب دلالت دارد. این اسلام ظاهری است و تأثیرش هم فقط در همین احکام ظاهری این دنیاست. اما اگر انسان واقعا به آن‌چه خداوند گفته و نازل کرده است، اعتقاد داشت، و قبول داشت که همه‌ آن‌ها درست است و چیزی از آن‌ها را انکار نکرد، زمینه‌ دریافت سعادت ابدی را پیدا می‌کند. ان‌شاءالله در جلسه آینده این بحث را مطرح می‌کنیم که اسلام واقعی چه نقشی در سعادت ابدی انسان دارد و فرق آن با ایمان در کجا ظاهر می‌شود.

ان‌شاء‌الله خداوند توفیق دهد که معارف دین را بهتر یاد بگیریم و در این مسایل سهل‌انگاری نکنیم. نکند وقت‌مان را صرف چیزهایی کنیم که هیچ ضرورتی ندارند، و چه‌بسا در عمرمان هیچ‌گاه به آن‌ها احتیاجی پیدا نکنیم، اما از چیزهایی که همیشه به آن‌ها احتیاج داریم و چه‌بسا در سعادت ابدی‌مان نقش دارند، غفلت کنیم!

و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین


[1]. حجرات، 14.

[2]. نساء،  31.

[3]. آل‌عمران، 24.

[4]. بقرة، 128.