بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1396/12/23، مطابق با بیستوپنجم جمادیالثانی1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(19)
در جلسات گذشته با استفاده از منابع اسلامی به این نتیجه رسیدیم که ارزش اصیلی که موجب سعادت دنیا و آخرت انسان میشود ایمان است، و سایر ارزشها در صورتی که دارای حد نصاب باشند، از لوازم، نتایج و شاخههای ایمان بهشمار میآیند، و اگر زیر حد نصاب باشند چیزهایی هستند که به انسان در رسیدن به این ارزش اصیل کمک میکنند ولی خودبهخود نمیتوانند سعادت دنیا و آخرت را تأمین کنند. همچنین گفتیم که برای تحقق ایمان سه مؤلفه لازم است: ابتدا شناخت؛ اینکه ثابت شود چیزی هست تا انسان به آن ایمان بیاورد. اگر انسان نسبت به محتوا و متعلق ایمان شناخت نداشته باشد، ایمان امکان تحقق ندارد. ولی علم به تنهایی کافی نیست و کسانی بودهاند که علم داشتهاند ولی کافر بودهاند. نمونه بارز این دسته فرعون است و نمونه بارزتر آن ابلیس است که علمش بسیار زیاد است ولی این علم به دردش نمیخورد. روشن است که این علم چیزی کم دارد و مؤلفه دوم انگیزه برای ملتزم شدن به لوازم علم است. گاهی شرایط به گونهای است که چنین انگیزهای در انسان تحقق پیدا نمیکند و با اینکه علم وجود دارد، چیزی مانع تحقق ایمان میشود. اگر آن معرفت حاصل شد و این مانع هم وجود نداشت، نوبت به عنصر آخر میرسد که تصمیم به التزام به لوازم شناخت است. این همان عنصر اختیاری است که در ایمان وجود دارد. به خاطر همین عنصر است که ایمان ارزشی اصیل بهشمار میرود و سایر ارزشهای اخلاقی و الهی در سایه آن تحقق پیدا میکند. همچنین گفتیم که ایمان با کفر تقابل دارد، و گاهی این تقابل از نوع تضاد است و آن در جایی است که کفر را فعلی وجودی تلقی کنیم، ولی در بعضی از موارد این تقابل از نوع عدم و ملکه است.
گفتیم که ایمان در گرو عنصری اختیاری است، و انسان باید خودش بخواهد که ایمان بیاورد و برای این کار نیازمند معرفت و انگیزه است. حال این سؤال مطرح است که چرا ایمان بیاوریم و چه انگیزهای برای آن داریم؟ در پاسخ گفتیم که انسان انگیزهای فطری دارد که نمیتواند خودش را از آن رها کند و آن این است که میخواهد خوبیها و چیزهایی که دوست دارد و به نفعش است به دست آورد، و متقابلا از چیزهایی که برایش ضرر دارد پرهیز میکند. هر موجود زنده باشعوری به صورت فطری میخواهد هر چه برایش مفید است، به دست آورد و از هر چه برایش ضرر دارد، فرار کند. برای انسان حتی احتمال این مسایل نیز مهم است. انسان عاقل اگر احتمال دهد خطر بزرگ یا نفع مهمی در پیش است، ابتدا میکوشد که خودش را از آن خطر محتمل حفظ کند و آن منفعت مهم را به دست آورد. از اینرو درصدد برمیآید که ببیند چنین خطر یا منفعتی هست یا نیست. گفتهاند خدایی هست، او هم انگیزه پیدا میکند که در اینباره تحقیق کند تا اگر منفعتی در آن است از منافعش استفاده کند، و اگر ضررهایی دارد خودش را از ضررهایش برهاند. انسان ابتدا انگیزه کسب معرفت پیدا میکند که ببیند هست یا نیست. سپس اگر شرایط برای اثبات فراهم بود، زمینه ایمان نیز برایش فراهم میشود، اما اگر شرایط بهگونهای بود که نتوانست اثبات کند، مستضعفی است که معذور است و به هر اندازهای نتوانسته است تشخیص دهد، معذور است.
انگیزه اصلی ما برای شناخت خدا و ایمان به او همان انگیزه فطری جلب منفعت و دفع ضرر است که حتی در حیوانات هم وجود دارد؛ البته این انگیزه در انسانها آگاهانهتر است. این انگیزه به تحقیق ابتدایی و حتی اثبات اصول دین قانع نمیشود و باز از ما مطالبه تلاش بیشتر دارد. اگر ایمان امر بسیطی بین صفر و صد بود، یکبار که پیدا میشد، دیگر مسئله تمام بود، اما ایمان دارای مراتب بسیار متفاوتی است که حتی محاسبه اختلاف آن مراتب بسیار دشوار است و همان طور که فطرت برای اصل یک امر مشکک (دارای مراتب) طالب جلب منفعت و دفع ضرر است، برای مراتب بالاتر آن نیز همینگونه است، و انسان وقتی مرتبهای از آن را پیدا کرد، به دنبال مرتبه بالاتر میرود. همان انگیزهای که مرتبه اول را از ما میخواهد، نسبت به مراتب کاملتر نیز مطالبه دارد. هیچ عاملی برای محدود کردن این انگیزه وجود ندارد و تا وقتی که این مراتب وجود دارد و انسان میتواند آنها را به دست آورد، فطرت انسان از او میخواهد آنها را کسب کند.
هم در محاورات خودمان که همه تلقی به قبول میکنیم و هم با دلایل عقلی و نقلی اثبات میشود که ایمان دارای مراتب است. روشن است ایمان نوجوانی که تازه خدا را شناخته و قبول کرده است که باید او را اطاعت کند با ایمان ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و کسانی مثل سلمان و ابوذر یکسان نیست. ایمان این نوجوان نهال بسیار ضعیفی است که تازه بر قلب او روییده و هر لحظه ممکن است در معرض آفات قرار گیرد و بخشکد، ولی ایمان اولیای خدا اینگونه نیست و کسانی هستند که تا پای جان پای ایمانشان ایستادهاند، و به تعبیر روایت، اگر بدنشان را با قیچی ریزریز کنند، دست از ایمانشان برنمیدارند.
بهترین چیزی که ما را در این مسئله قانع میکند، آیات قرآن است. خداوند میفرماید: هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ؛[1]خدا در دلهای مؤمنان آرامشی ایجاد میکند تا بر ایمانشان بیفزاید. لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ؛ آن ایمان اول سر جایش هست، بر آن افزوده میشود، بنابراین ایمان قابل افزایش است. همچنین در آیه دوم از سوره انفال در معرفی مؤمنان میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ مؤمنان به گونهای هستند که وقتی یاد خدا میشود و نام او به میان میآید، دلشان میلرزد و احساس ضعف و شرمندگی میکنند. وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا؛ و وقتی آیات قرآن بر آنها تلاوت میشود بر ایمانشان افزوده میشود. بنابراین ایمان قابل افزایش است، و این افزایش حد و مرزی ندارد.
افزایش بر دو گونه است؛ گاهی افزایش به شدت یافتن است، همانند تفاوت میان رنگ کمرنگ و پررنگ و عطر کم بو و پر بو؛ اما گاهی افزایش به این است که چیزهایی به آن امر اول اضافه شود. درباره ایمان نیز این سؤال مطرح است که افزایش آن چگونه است؛ آیا همان اصل اعتقاد به خدا شدید میشود یا شاخههای دیگری به آن ایمان اولیه اضافه میشود؟ تعبیر زادتهم ایمانا به معنای شدت ایمان است، اما تعبیر لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم، احتمال دوم را تقویت میکند. میفرماید: خداوند افزون بر ایمانشان، ایمان دیگری به آنها میدهد. برای تقریب به ذهن، نهالی را در نظر بگیرید که یک ریشه، یک ساقه و یک برگ دارد. رشد این نهال گاهی به این است که همان ریشه قویتر شود، ساقهاش محکمتر شود و برگ آن بزرگتر شود. این یک نوع افزایش است. اما افزایش دیگری درباره این نهال مطرح است و آن به این است که آن ریشه چند ریشه دیگر بزاید، از آن تنه چند شاخه دیگر بروید و برگها افزایش پیدا کنند.
ایمان به خدا نیز هر دو افزایش را میتواند داشته باشد. برای مثال فرض کنید که انسان کمالی را در کسی سراغ دارد و آن کمال را دوست دارد. حال اگر آن کمال بیشتر شود یا توجه انسان به آن بیشتر شود، این محبت نیز افزایش مییابد. روشن است که اینجا دو محبت نیست و این همان محبت اول بود که رشد کرده و شدت پیدا کرده است. تفاوت این دو به ضعف و شدت است. اما گاهی افزایش اینگونه نیست؛ برای مثال، انسان میداند که کسی کمالی علمی داشته است و سپس میفهمد که علم یا هنر دیگری را هم خوب بلد است، مثلا سخاوت و شجاعت خوبی هم دارد. روشن است که هر کدام از شناختها محبت جدیدی اضافه میکند. درباره خداوند متعال نیز گاهی انسان فقط میداند که او کسی است که ما را آفریده است، اما بعد میفهمد که یکی از صفات خدا مهربانیاش است و لطف خدا تنها این نیست که ما را آفریده، بلکه او از روی محبت ما را از آفتها حفظ کرده است. سپس اگر فهمید که خدا حکیم بوده، کارهایش از روی حکمت است، میفهمد که اگر مشکلاتی برای انسان پیش بیاید، این مشکلات نیز بیحکمت نیست. در کنار این افزایش شاخههایی از معرفت و ایمان در قلب انسان پیدا میشود. وقتی نعمتها و مهربانیهای خدا را بیشتر شناخت، شکرش افزوده میشود و وقتی حکمت خدا را شناخت، بیشتر متوجه عظمت تدبیر الهی میشود.
انسان ابتدا وقتی میفهمد که خدا به او روزی میدهد شکری میکند و میگوید الحمدلله که امروز گرسنه نماندم؛ اما اگر بفهمد که خدا در هر آن چند هزار بلکه چند میلیون نعمت به او میدهد، و وقتی میفهمد که حتی اگر بلایی هم به او رسید، حکمتی دارد و مقدمهای برای افزایش نعمت است، خیلی راحت صبر و تحمل میکند و جزع و فزع نمیکند؛ اما وقتی فهمید که نه تنها این بلاها حکمتی داشته است، بلکه وسیله تکامل اوست، افزون بر صبر، رضایت هم پیدا میکند و نسبت به آن خشنود میشود و از آن استقبال میکند. توکل، صبر و رضا شاخههایی است که از ایمان پیدا شده و در روایات به آنها اشاره شده است. به هر حال این مثلی است برای این که چه طور بر ایمان افزوده میشود، یعنی شاخههای جدیدی میرویاند، نه این که فقط آن شاخه اول قویتر میشود.
در بعضی از آثار ایمان شدت مطرح است. وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛[2]در محبت شدت مطرح است. اینگونه نیست که محبت باشد و محبت دیگری در کنارش سبز شود، بلکه همان محبت شدیدتر میشود. این «شدت» است، اما «ازدیاد» به این است که شاخه جدیدی بروید. در معرفتهای جدیدی که انسان پیدا میکند، به یک معنا میتوان گفت خود درخت قویتر شده است، چنانکه میتوان گفت ازدیاد پیدا کرده است، و این غیر از شدت و اشتداد است. تعبیر لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم، میتواند این معنا را القا کند که افزون بر ایمان اول، ایمان دیگری اضافه میشود.
کسانی که چشم بصیرتشان باز است، وقتی میبینند خداوند متعال آرامشی برای آنها ایجاد کرده است، کأنه میبینند که خدا چیز جدیدی به آنها اعطا کرده است و خود این لذتی فوق آن نعمت برایشان ایجاد میکند. فرض کنید در روز عیدی مقام معظم رهبری به اینجا تشریف بیاورند و بار عامی باشد که هر کس به اینجا بیاید به او هدیهای عنایت بفرمایند. تقدیم هدایا به دو گونه است؛ گاهی این طور است که مثلا ایشان نشستهاند و جوایز اینجا چیده شده است و خادمان آنها را به اشخاص تحویل میدهند. انسان از این هدایا لذت میبرد و خوشش میآید که توانسته است از جوایز رهبری استفاده کند، اما گاهی این طور است که فردی را صدا میکنند و آقا به دست خودشان یکی از جوایز را به او میدهند. برای کسیکه معرفت داشته باشد، لذت این هدیه از همه هدایای دیگر بیشتر است. اینکه ایشان هدیه را به دست خودشان به این فرد دادند عنایت خاصی است. کسانی که در مقامات عالی بهشت، عند ربهم یرزقون هستند، هدایایی را بیواسطه از دست خدا دریافت میکنند و لذتی که از این عنایت میبرند بیش از لذتی است که از خود آن نعمت میبرند.
گفتیم که فطرت ما نسبت به افزایش و کسب مراتب بالاتر ایمان خاموش نیست و به همان دلیل که روز اول نسبت به تحقیق امر میکرد، اکنون میگوید: سعی کن ایمانت افزوده شود تا از برکاتش بیشتر استفاده کنی! بیشتر تلاش کن تا اگر ثواب است از ثوابهای بیشتری بهره ببری، و اگر مصونیت از عذاب است، هرچه انسان بتواند کاری کند که عذابش کمتر شود بهتر است. انسان از عذاب ابدی به این زودیها مصونیت پیدا نمیکند. جهنمیها به مالک دوزخ التماس میکنند که از خدا بخواه یک روز عذاب ما را کم کند، اما جواب میشنوند که دیگر کار از کار گذشته است.
این عامل فطری هر قدر بیدارتر و فعالتر باشد، بیشتر ما را وادار میکند که بر ایمانمان بیافزاییم. حال که ما باید بر ایمانمان بیافزاییم و این مقتضای فطرت ماست و اگر این کار را نکنیم ضرر بسیاری کرده و پشیمان خواهیم شد، این سؤال مطرح میشود که چه کنیم که بر ایمانمان افزوده شود؟ در جلسات گذشته گفتیم که ایمان سه عنصر دارد که دو عنصر آن مقدمه و عنصر سوم فعل و تصمیمی است که حتما باید از انسان سر بزند. بنابراین اگر میخواهیم ایمانمان افزایش بیاید، ابتدا باید بکوشیم که معرفتمان زیاد شود و خدا را بهتر بشناسیم. این که در مکتب به ماگفتهاند خداوند عالم را آفرید و ما هم یاد گرفتهایم، و بعد هم پدر و مادر بر آن تأکید کردهاند، شاید تا حدی برای زمان کودکیمان کفایت میکرد. اطمینانی بود که انسان از گفته پدر و مادرش پیدا میکرد. این یک معرفت است. یک معرفت هم معرفتی است که انسان با براهین قطعی و استدلالهایی غیر قابل خدشه به دست میآورد، استدلالهایی که همه شبهاتش دفع شده است و انسان با وجود آنها در هیچ حالی در بحث شکست نمیخورد. ولی بالاتر از این معرفت، نورانیتی است که خدا در دل انسان ایجاد کند. همان طور که خداوند در دل مؤمنان آرامش ایجاد میکند، در دل بعضی نور معرفت خودش را میتاباند؛ البته کار خدا گزاف و بیحساب نیست. کسانی پیدا میشوند که این لیاقت را پیدا میکنند و خداوند نور معرفتی در دلشان میتاباند که گاهی از معرفتهایی که بعد از چندین سال تحصیل علوم مربوطه و الهیات پیدا میشود، بالاتر است. گاهی حتی یک بیسواد این لیاقت را پیدا میکند. عنصر اول ایمان معرفت است، و برای افزایش ایمان باید نسبت به افزایش معرفت تلاش کنیم. معرفت جزء العلة ایمان و شرط لازم برای آن است، اگر میخواهیم ایمان افزایش پیدا کند، باید آن هم افزایش پیدا کند تا معلولش نیز کاملتر شود.
عنصر دوم انگیزه است. انگیزه نیز در اثر اشتغالات و توجهاتی که انسان دارد، شدت و ضعف پیدا میکند. ما انسانها خیلی چیزها را دوست میداریم و نسبت به آنها مایل هستیم، اما گاهی در عمل چیزهایی پیش میآید که از آنها منصرف میشویم. فردی را فرض کنید که از خانه بیرون میآید که صبح زود به زیارت حضرت معصومهسلاماللهعلیها برود و از فضای بینالطلوعین حرم استفاده کند، اما در بین راه رفیقش او را از ادامه راه منصرف میکند و به فلان معامله پرسود دعوت میکند. اگرچه ممکن است آن معامله کار حلال خوبی هم باشد، اما به هر حال فرد را از انگیزه اصلیاش محروم ساختهاست. در اینجا انگیزه اصلی زیارت حرم حضرت معصومه بود، اما در اثر برخورد با امر مزاحمی ضعیف شد. گاهی کار به جایی میرسد که انگیزه گناه مانع انجام کار انسان میشود، برای مثال نگاه انسان به چیزی میافتد، خوشش میآید و راهش را از حرم کج میکند و به دنبال آن میرود. آدمیزاد اینگونه است. بنابراین ما افزون بر اینکه باید معرفتمان را زیاد کنیم، باید آسیبها را درست بشناسیم و سعی کنیم از آنها جلوگیری کنیم. بدانیم اگر این آسیبها قوی شد، دیگر نمیتوانیم جلوی آن را بگیریم. اگر انسان بر لب جو حرکت کند، ممکن است پایش لیز بخورد و در آن بیفتد؛ ومن یحم حول الحمی اوشک ان یقع فیه. اگرمیخواهیم نلغزیم و در چاله نیفتیم، باید کمی فاصله بگیریم.
ابتدا باید سعی کنیم عوامل تقویتکننده ایمان را در خودمان تقویت کنیم و رشد بدهیم. دوم از عواملی که مزاحم هستند و مانع میشود که آن راه ادامه پیدا کند، آن توجهات اثر بکند و انسان تمرکز پیدا کند، پرهیز کنیم و فاصله بگیریم. با کسانی که میدانیم اهل گناه هستند، کمتر معاشرت کنیم. این دو عامل زمینه را فراهم میکند که انسان بتواند تصمیم جدیتر، طولانیتر و مستمرتری بگیرد که خود آن هم البته در اثر تمرین قابل تقویت است. ایمان خودبهخود افزایش پیدا نمیکند. این کار اسبابی دارد که باید آنها را شناخت و از آنها استفاده کرد. حتی لطفهایی که خدا به بندگان خاص خودش میکند، بعد از آن است که شرایطش را پیدا کردهاند. هو الذی انزل السکینة فی قلوب المومنین؛ باید ایمان آورده باشند و لیاقت نزول سیکنه در دلشان پیدا شده باشد. سپس خدا هم لطف میکند و بر ایمان، معرفت و محبتشان میافزاید و زمینه کمال و رشد بیشتری برایشان فراهم میشود.
رزقنا الله و ایاکم انشاءالله