شامل:
— فلسفه علوم
— متافیزیک
— نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک
— تقسیم و طبقهبندی علوم
— ملاک مرزبندی علوم
— کل و کلی
— انشعابات علوم
در درس قبل گفتیم که گاهی کلمهٔ «فلسفه» بهصورت «مضاف» بهکار میرود، مانند «فلسفه اخلاق» و «فلسفه حقوق» و... . اکنون به توضیحی پیرامون این تعبیر میپردازیم:
اینگونه تعبیرات گاهی از طرف کسانی بهکار میرود که واژه «علم» را به «علوم تجربی» اختصاص دادهاند و واژه «فلسفه» را در مورد رشتههایی از معارف و معلومات انسانی بهکار میبرند که بهوسیله تجربه حسی قابل اثبات نیست. چنین کسانی بهجای اینکه مثلاً بگویند «علم خداشناسی»، خواهند گفت «فلسفه خداشناسی»، یعنی ذکر «مضافالیه» برای فلسفه فقط بهمنظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنهاست.
همچنین کسانی که مسائل علمی و ارزشی را «علمی» نمیدانند و برای آنها پایگاه عینی و واقعی قائل نیستند، بلکه آنها را صرفاً تابع میلها و رغبتهای مردم میپندارند، بعضاً اینگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه میکنند و بهجای اینکه مثلاً بگویند «علم اخلاق»، میگویند «فلسفه اخلاق»، یا بهجای اینکه بگویند «علم سیاست»، میگویند «فلسفه سیاست».
ولی گاهی این تعبیر به معنای دیگری بهکار میرود و آن تبیین اصول و مبانی، و بهاصطلاح «مبادی» علم دیگر است و بعضاً مطالبی از قبیل تاریخچه، بنیانگذار، هدف، روش تحقیق و سیر تحول آن علم نیز مورد بررسی قرار میگیرد؛ نظیر همان مطالب هشتگانهای که سابقاً در مقدمهٔ کتاب، ذکر و بهنام «رئوس ثمانیه» نامیده میشده است.
این اصطلاح، اختصاصی به پوزیتویستها و مانند ایشان ندارد، بلکه کسانی که معارف فلسفی و ارزشی را هم «علم»، و روش بررسی و تحقیق آنها را هم «علمی» میدانند، این
اصطلاح را بهکار میبرند و گاهی برای اینکه با اصطلاح قبلی اشتباه نشود، کلمهٔ «علم» را هم در «مضافالیه» اضافه میکنند و مثلاً میگویند «فلسفه علم تاریخ» در برابر «فلسفه تاریخ»، یا «فلسفه علم اخلاق» در برابر «فلسفه اخلاق» به اصطلاح قبلی.
یکی از واژههایی که در برابر «علمی» بهکار میرود، واژه «متافیزیک» است. ازاینرو لازم است توضیحی دربارهٔ این کلمه نیز بدهیم. این واژه از اصل یونانی «متاتافوسیکا» گرفته شده و با حذف حرف اضافه «تا» و تبدیل فوسیکا به فیزیک، بهصورت «متافیزیک» درآمده و در زبان عربی به «مابعدالطبیعه» ترجمه شده است.
بهحسب نقل مورخین فلسفه، این لفظ، نخست بهصورت نامی برای یکی از کتابهای ارسطو بهکار رفته که از نظر ترتیب، بعد از کتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث کلی وجود بحث میکرده است؛ مباحثی که در عصر اسلامی «امور عامه» نامیده شد و بعضی از فلسفه اسلامی نام «ماقبلالطبیعه» را نیز برای آن مناسب دانستهاند.
ظاهراً این بخش، غیر از بخش «تئولوژی» یا «اُثولوجیا» به معنای خداشناسی است، ولی در کتب فلسفه اسلامی این دو بخش در یکدیگر ادغام شده و مجموعاً بهنام «الهیات بالمعنی الاعم» نام گرفته، چنانکه بخش خداشناسی بهنام «الهیات بالمعنی الاخص» مشخص گردیده است.
بعضی واژه متافیزیک را معادل با «ترانس فیزیک» و به معنای ماوراء طبیعت گرفتهاند و نامگذاری این بخش از فلسفه قدیم را از باب نامیدن کل بهنام جزء شمردهاند؛ زیرا در الهیات بالمعنی الاعم، دربارهٔ خدا و مجردات (ماوراء طبیعت) نیز بحث میشود. اما به نظر میرسد که همان وجه اول صحیح باشد.
بههرحال، متافیزیک نام مجموعهای از مسائل عقلی نظری است که بخشی از فلسفه (بهاصطلاح عام) را تشکیل میداده است، چنانکه امروز گاهی واژه فلسفه به آنها
اختصاص داده میشود و یکی از اصطلاحات جدید فلسفه، مساوی با متافیزیک میباشد. علت اینکه پوزیتویستها اینگونه مسائل را «غیرعلمی» پنداشتهاند، این است که قابل اثبات بهوسیله تجربه حسی نیست. چنانکه قبلاً «کانت» هم عقل نظری را برای اثبات این مسائل، کافی ندانسته بود و آنها را «دیالکتیکی» یا جدلی الطرفین نامیده بود.
با توجه به معانی مختلفی که برای علم و فلسفه ذکر شد، روشن میشود که نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک، برحسب اصطلاحات مختلف تفاوت میکند. اگر علم به معنای مطلق آگاهی یا مطلق قضایای متناسب بهکار رود، اعم از فلسفه میباشد؛ زیرا شامل قضایای شخصی و علوم قراردادی و اعتباری هم میشود؛ و اگر به معنای قضایای کلی حقیقی استعمال شود، مساوی با فلسفه (بهاصطلاح قدیم) خواهد بود؛ اما اگر به معنای مجموعه قضایای تجربی بهکار رود، اخص از فلسفه به معنای قدیم، و مباین با فلسفه به معنای جدید (مجموعه قضایای غیرتجربی) است. چنانکه متافیزیک جزئی از فلسفه بهاصطلاح قدیم، و مساوی با آن برحسب یکی از اصطلاحات جدید آن میباشد.
ولی باید دانست که مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید، هرچند به گمان پوزیتویستها و امثال ایشان به معنای کاستن ارج مسائل فلسفی و انکار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراکات عقلی است، اما حقیقت، غیر از آن است. در مبحث شناختشناسی، روشن خواهد شد که ارزش ادراکات عقلی نهتنها کمتر از ارزش معلومات حسی و تجربی نیست، بلکه بهمراتب بیشتر از آنهاست و حتی ارزش دانشهای تجربی در گرو ارزش ادراکات عقلی و قضایای فلسفی میباشد.
بنابراین اختصاص دادن واژه علم به دانشهای تجربی، و واژه فلسفه به دانشهای غیرتجربی، تنها بهعنوان یک اصطلاح، قابل قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوءاستفاده شود و مسائل فلسفی و متافیزیکی بهعنوان مسائل ظنی و پنداری وانمود
گردد. چنانکه برچسب «علمی»، هیچگونه مزیتی را برای هیچ گرایش فلسفی اثبات نمیکند و اساساً این برچسب، وصلهٔ ناهمرنگی است که میتواند نشانهٔ جهل یا عوامفریبی جعلکنندگان آن بهحساب آید. ادعای اینکه اصول فلسفهای مانند ماتریالیسم دیالکتیک از قوانین تجربی بهدست آمده، نادرست است؛ زیرا قوانین هیچ علمی قابل تعمیم به علم دیگر نیست، چه رسد به اینکه به کل هستی تعمیم داده شود؛ مثلاً قوانین روانشناسی یا زیستشناسی، قابل تعمیم به فیزیک یا شیمی یا ریاضیات نیست و بالعکس، قوانین این علوم، در خارج از قلمرو خودشان کارایی ندارد.
در اینجا سؤالی مطرح میشود که اساساً انگیزهٔ جداسازی علوم از یکدیگر چیست؟ پاسخ این است که مسائل قابل شناخت، طیف گستردهای را تشکیل میدهد و درحالیکه در این طیف، بعضی از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضی دیگر قرار میگیرند، برخی دیگر از مسائل، دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند.
از سوی دیگر فراگرفتن بعضی از معلومات، متوقف بر بعضی دیگر است و دستکم دانستن یک دسته، به فهم دستهٔ دیگر کمک میکند، درحالیکه چنین رابطهای میان دستههای دیگر از دانستنیها وجود ندارد.
با توجه به اینکه فراگرفتن همه معلومات برای هر دانشپژوهی میسر نیست، و به فرض میسر بودن، چنین انگیزهای برای همه وجود ندارد، چنانکه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فراگیری انواع مسائل مختلف است، و با توجه به اینکه بعضی از دانشها وابسته به بعضی دیگر و آموختن یکی متوقف بر دیگری است، ازاینرو آموزشگران از دیرباز درصدد برآمدهاند که از طرفی مسائل مرتبط و متناسب را دستهبندی کنند و دانشها و علوم خاص را مشخص سازند، و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقهبندی کنند و نیاز هر علمی را به علم دیگر، و در نتیجه، تقدم یکی را بر دیگری روشن نمایند تا اولاً، کسانی که
انگیزه یا ذوق و استعداد خاصی دارند بتوانند گمشده خودشان را در میان انبوه مسائل بیشمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند و ثانیاً، کسانی که میخواهند رشتههای مختلفی از معلومات را فراگیرند بدانند از کدامیک آغاز کنند که راه را برای آموختن دیگر رشتهها هموار کند و فراگیری آنها را آسانتر نماید.
بدینترتیب، علوم به قسمتها و بخشهای گوناگون تقسیم شد، و هر بخش، در طبقه و مرتبه خاصی قرار گرفت. ازجمله تقسیمات علوم، تقسیم کلی آنها به علوم نظری و علوم عملی، و تقسیم علوم نظری به طبیعیات و ریاضیات و الهیات، و تقسیم علوم عملی به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است که قبلاً به آن اشاره شد.
بعد از آنکه لزوم دستهبندی علوم روشن شد، سؤال دیگری طرح میشود که علوم را براساس چه معیار و ملاکی باید دستهبندی و مرزبندی کرد؟
پاسخ این است که علوم را میتوان با معیارهای مختلفی دستهبندی کرد که مهمترین آنها از این قرار است:
الف) براساس اسلوب و روش تحقیق: قبلاً اشاره کردیم که همه مسائل را نمیتوان با روش واحدی مورد تحقیق و بررسی قرار داد، و نیز خاطرنشان کردیم که همه علوم را با توجه به روشهای کلی تحقیق میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. علوم عقلی که فقط با براهین عقلی و استنتاجات ذهنی قابل بررسی است، مانند منطق و فلسفه الهی؛
2. علوم تجربی که با روشهای تجربی قابل اثبات است، مانند فیزیک، شیمی و زیستشناسی؛
3. علوم نقلی که براساس اسناد و مدارک منقول و تاریخی بررسی میشود، مانند تاریخ، علم رجال و علم فقه.
ب) براساس هدف و غایت: ملاک دیگری که میتوان براساس آن، علوم را دستهبندی کرد، فایده و نتیجهای است که بر آنها مترتب میشود، و هدف و غایتی است که فراگیر، از آموختن آنها در نظر میگیرد، مانند هدفهای مادی و معنوی، و هدفهای فردی و اجتماعی.
بدیهی است کسی که میخواهد راه تکامل معنوی خود را بشناسد، به مسائلی احتیاج دارد که شخص علاقهمند به تحصیل ثروت از راه کشاورزی یا صنعت، به آنها احتیاج ندارد، چنانکه یک رهبر اجتماعی نیازمند به داشتن معلومات دیگری است. پس میتوان علوم را طبق این اهداف گوناگون دستهبندی کرد.
ج) براساس موضوع: سومین ملاکی که میتواند معیار انفکاک و تمایز علوم واقع شود، موضوعات آنهاست. با توجه به اینکه هر مسئله موضوعی دارد، و تعدادی از موضوعات، در یک عنوان جامعی مندرج میشود، آن عنوان جامع را محور قرار میدهند و همه مسائل مربوط به آن را زیر چتر یک علم گردآوری میکنند، چنانکه عدد، موضوع علم حساب، و مقدار (کمیت متصل)، موضوع علم هندسه، و بدن انسان، موضوع علم پزشکی قرار میگیرد.
تقسیمبندی علوم براساس موضوع، بهتر از معیارهای دیگر، هدف و انگیزهٔ جداسازی علوم را تأمین میکند، چنانکه با رعایت آن، ارتباط و هماهنگی درونی مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ میشود. ازاینرو از دیرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است. ولی میتوان در دستهبندیهای فرعی، معیارهای دیگری را نیز در نظر گرفت؛ مثلاً میتوان علمی را بهنام «خداشناسی» ترتیب داد و محور مسائل آن را خدای متعالی قرار داد و سپس آن را به شاخههای فلسفی و عرفانی و دینی منشعب ساخت که هرکدام با روش ویژهای مسائل مربوط را مورد بررسی قرار دهد و در واقع، معیار این انقسام جزئی را روش تحقیق تشکیل دهد. همچنین ریاضیات را میتوان به شاخههای گونهگونی منشعب کرد که هر شاخه براساس هدف خاصی مشخص شود، مانند ریاضیات فیزیک و ریاضیات اقتصاد. بدینترتیب، تلفیقی بین معیارهای مختلف به وجود میآید.
عنوان جامعی که بین موضوعات مسائل در نظر گرفته میشود و براساس آن، علم به معنای مجموعه مسائل مرتبط پدید میآید، گاهی عنوان کلی و دارای افراد و مصادیق فراوان، و گاهی بهصورت کل و دارای اجزاء متعدد است. مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است که انواع و اصناف گونهگونی دارد و هریک، موضوع مسئله خاصی را تشکیل میدهد، و مثال نوع دوم بدن انسان است که جهازات و اعضاء و اجزاء متعددی دارد و هرکدام از آنها موضوع بخشی از علم پزشکی است.
تفاوت اصلی بین این دو نوع موضوع آن است که در نوع اول، عنوان موضوع علم، بر تکتک موضوعات مسائل، که افراد و جزئیات آن هستند صدق میکند، بهخلاف نوع دوم که عنوان موضوع، بر تکتک موضوعات مسائل صدق نمیکند، بلکه بر مجموع اجزاء حمل میشود.
از توضیحات گذشته بهدست آمد که تقسیمبندی علوم، برای سهولت آموزش و تأمین هرچه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت انجام میگیرد. در آغاز که معلومات بشر محدود بود، امکان داشت که همه آنها را به چند دسته تقسیم کرد و مثلاً حیوانشناسی را بهعنوان علم واحدی در نظر گرفت و حتی مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید. ولی رفتهرفته که دایره مسائل وسعت یافت، و مخصوصاً بعد از آنکه ابزارهای علمی مختلفی برای تحقیق در مسائل تجربی ساخته شد، بیش از همه، علوم تجربی به شعبههای گوناگونی تقسیم شد و هر علمی به علوم جزئیتری منشعب گردید، چنانکه این جریان هنوز هم به شکل فزایندهای ادامه دارد.
بهطور کلی انشعاب علوم به چند صورت انجام میپذیرد:
1. به این صورت که اجزاء کوچکتری از کل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء،
موضوع شاخهٔ جدیدی از علم مادر قرار گیرد، مانند غدهشناسی و ژنشناسی. روشن است که این نوع انشعاب، مخصوص علومی است که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کل و جزء است.
2. به این صورت که انواع جزئیتر و اصناف محدودتری از عنوان کلی در نظر گرفته شود، مانند حشرهشناسی و میکروبشناسی. این انشعاب در علومی پدید میآید که رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل، رابطه کلی و جزئی است نه کل و جزء.
3. به این صورت که روشهای مختلف تحقیق، بهعنوان معیار ثانوی در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع، شاخههای جدید پدید آید، و این در موردی است که مسائل علم، با روشهای مختلف، قابل بررسی و اثبات باشد، مانند خداشناسی فلسفی، خداشناسی عرفانی و خداشناسی دینی.
4. به این صورت که اهداف متعدد، بهعنوان معیار فرعی در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف، بهنام شاخهٔ خاصی از علم مادر معرفی گردد، چنانکه در ریاضیات گفته شد.
1. فلسفه بهصورت مضاف، گاهی در مورد معلومات غیرتجربی بهکار میرود و اضافه آن صرفاً برای نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است، مانند «فلسفه خداشناسی»؛ چنانکه اضافه علم در مورد معلومات تجربی همین نقش را ایفا میکند، مانند علم «زیستشناسی».
2. کلمهٔ فلسفه گاهی به علم خاصی اضافه میشود و منظور از آن، تبیین اصول و مبانی آن علم است که بعضاً تاریخچه و هدف و روش تحقیق و سیر تحول و مطالبی مانند آنها را نیز دربرمیگیرد.
3. متافیزیک نام مجموعهای از مسائل عقلی است که با روش تجربی قابل اثبات نیست.
4. نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیک، بهحسب معانی مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضی از اصطلاحات، علم اعم از فلسفه، و فلسفه اعم از متافیزیک است.
5. هدف از دستهبندی و طبقهبندی دانشها این است که هرکسی بتواند مجموعه مسائل مورد نظر خود را جداگانه بیاموزد و آموزش علوم بهصورت آسانتر و سودمندتری انجام گیرد.
6. مرزبندی علوم، براساس معیارهای مختلفی ازجمله روش، هدف و موضوع انجام میگیرد و تقسیمات معروف، معمولاً براساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است.
7. نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل، گاهی نسبت بین کل و جزء است و گاهی نسبت بین کلی و جزئی.
8. انشعاب علوم گاهی با ریز کردن موضوع، و گاهی با محدود کردن دایره آن، و گاهی براساس اختلاف روشها، و زمانی بر طبق تفاوت اهداف حاصل میشود.