شامل:
— رابطه موضوع با مسائل
— مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل
— موضوع و مسائل فلسفه
— تعریف فلسفه
تاکنون با اصطلاحات مختلف فلسفه آشنا شدهایم، اکنون نوبت آن فرارسیده که موضوع بحث این کتاب را روشن کنیم و توضیح دهیم که منظور ما از فلسفه چیست و در این کتاب از چه مسائلی گفتوگو میشود. ولی پیش از آنکه به تعریف فلسفه و معرفی اجمالی مسائل آن بپردازیم، خوب است توضیح بیشتری پیرامون «موضوع» و «مسائل» و «مبادی» علوم و روابط آنها با یکدیگر بدهیم.
در درسهای گذشته گفتیم که واژه «علم» طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانهٔ نامبرده، به مجموعهای از قضایا اطلاق میشود که مناسبتی بین آنها لحاظ شده باشد. ضمناً روشن شد که این مناسبتهای گوناگوناند که علوم را از یکدیگر جدا و متمایز میکنند. نیز معلوم شد که بهترین مناسبتهایی که بین مسائل مختلف لحاظ میشود و ملاک تمایز علوم قرار میگیرد، مناسبت موضوعات آنهاست؛ یعنی مسائلی که موضوعات آنها اجزاء یک کل یا افراد یک کلی را تشکیل میدهند، بهصورت علم واحدی درمیآیند.
بنابراین مسائل یک علم عبارت است از قضایایی که موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی (کل یا کلی) قرار میگیرند، و موضوع یک علم عبارت است از همان عنوان جامعی که موضوعات مسائل را دربرمیگیرد.
در اینجا خوب است یادآور شویم که ممکن است یک عنوان، موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها بهحسب غایات یا روشهای تحقیق باشد. اما نکته دیگری را نباید از نظر دور داشت و آن این است که گاهی عنوانی که برای موضوع
یک علم در نظر گرفته شده، بهطور مطلق موضوع آن علم نیست و در واقع، قید خاصی دارد و اختلاف قیودی که برای یک موضوع لحاظ میشود، موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها میگردد؛ مثلاً «ماده» از حیث ترکیبات درونی و خواص مربوط به تجزیه و ترکیب عناصر، موضوع علم شیمی، و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتب بر آنها، موضوع علم فیزیک قرار میگیرد. یا «کلمه» از جهت تغییراتی که در ساختمان آن حاصل میشود، موضوع علم صرف، و از نظر تغییرات اِعرابی، موضوع علم نحو واقع میشود.
بنابراین باید دقت کرد که آیا عنوان جامع بهطور مطلق، موضوع علم معیّنی است یا با قید و حیثیت خاصی. چهبسا عنوان جامعی بهطور مطلق، موضوع علم عامی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی، بهصورت موضوعاتی برای علوم خاصی درآید؛ مثلاً در تقسیم معروف فلسفه به (اصطلاح قدیم) جسم، موضوع همه علوم طبیعی است و با اضافه کردن قیودی، بهصورت موضوع معدنشناسی، گیاهشناسی، حیوانشناسی و... درمیآید. در کیفیت انشعاب علوم، اشاره شد که قسمتی از انشعابات بهوسیله محدود کردن دایره موضوع و با افزودن قیودی به عنوان موضوع مادر، حاصل میشود.
ازجمله قیودی که ممکن است بهعنوان موضوع افزوده شود، «قید اطلاق» است و معنایش این است که در آن علم از احکامی گفتوگو میشود که برای ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت، و در نتیجه، شامل همه افراد موضوع خواهد بود؛ مثلاً اگر احکام و خواصی برای مطلق اجسام ثابت بود، خواه جسم معدنی باشد یا آلی، و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان، در این صورت میتوان موضوع آنها را «جسم مطلق» قرار داد و اینگونه مسائل را بهعنوان علم خاصی مشخص نمود. چنانکه حکما، بخش اول طبیعیات را به این احکام اختصاص داده و آن را بهنام «سماع طبیعی» یا «سمع الکیان» مشخص ساختهاند، سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصی مانند کیهانشناسی، معدنشناسی، گیاهشناسی و حیوانشناسی اختصاص دادهاند.
عین این کار را در مورد انشعابات جزئی علوم نیز میتوان انجام داد؛ مثلاً مسائل مربوط به همه حیوانات را علم خاصی قرار داد که موضوع آن «حیوان مطلق» یا «حیوان بما هو حیوان» باشد، و سپس احکام خاص به هر نوعی از حیوانات را در علمهای خاص دیگری مورد بحث قرار داد.
بدینترتیب، «مطلق جسم» موضوع بخش طبیعی از فلسفه قدیم، و «جسم مطلق» موضوع نخستین بخش از طبیعیات (سماع طبیعی)، و هریک از اجسام خاص مانند جسم کیهانی، جسم معدنی، جسم زنده، موضوعات کیهانشناسی، معدنشناسی و زیستشناسی را تشکیل میدهند و به همین ترتیب «مطلق جسم زنده»، موضوع علم زیستشناسی عام، و «جسم زنده مطلق»، موضوع علمی که از احکام همة موجودات زنده بحث میکند، و انواع موجودات زنده، موضوعات علم زیستی جزئی را تشکیل میدهند.
در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن این است که اگر احکامی مشترک بین چند نوع از انواع موضوع کلی بود ولی شامل همه آنها نمیشد، چنین احکامی را باید در کدام علم مورد بررسی قرار داد؟ مثلاً اگر اموری مشترک بین چند نوع از موجودات زنده بود، نمیتوان آنها را از عوارض «جسم زنده مطلق» قرار داد؛ زیرا شامل همه موجودات زنده نمیشود، و از طرفی طرح کردن آنها در هریک از علوم جزئی مربوطه هم موجب تکرار مسائل میگردد، در این صورت کجا باید آنها را طرح کرد؟
پاسخ این است که معمولاً اینگونه مسائل را نیز در علمی مورد بحث قرار میدهند که موضوعش مطلق است و احکام (عوارض ذاتیه) موضوع مطلق را به این صورت تعریف میکنند: احکامی که برای ذات موضوع ثابت میشود، قبل از آنکه مقید به قیود علوم جزئی گردد. در واقع، این مسامحه در تعریف را بر تکرار مسائل ترجیح میدهند. چنانکه بعضی از فلاسفه در مورد فلسفه اُولی یا مابعدالطبیعه گفتهاند که از احکام و عوارضی بحث میکند که برای موجود مطلق (یا موجود بما هو موجود) ثابت میشود قبل از آنکه مقید به قید «طبیعی» یا «ریاضی» شود.
دانستیم که در هر علمی از یک سلسله قضایای متناسب و مرتبط بحث میشود و در واقع، هدف قریب و انگیزهٔ تعلیم و تعلم آن علم، حل آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان میباشد. پس در هر علمی فرض بر این است که موضوعی وجود دارد و میتوان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات کرد.
بنابراین پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمی، نیاز به یک سلسله شناختهای قبلی وجود دارد، مانند:
1. شناخت ماهیت و مفهوم موضوع؛
2. شناخت وجود موضوع؛
3. شناخت اصولی که بهوسیله آنها مسائل آن علم ثابت میشود.
این شناختها گاهی بدیهی و بینیاز از تبیین و اکتساب است و در این صورت مشکلی وجود نخواهد داشت، ولی گاهی این شناختها بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد؛ مثلاً ممکن است وجود موضوعی (مانند روح انسان) مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود که امری موهوم و غیرحقیقی باشد، در این صورت باید وجود حقیقی آن را اثبات کرد. همچنین اصولی که براساس آنها مسائل یک علم حلوفصل میشود، ممکن است مورد تشکیک قرار گیرد و لازم باشد که قبلاً آنها اثبات گردند وگرنه نتایجی که متفرع بر آنها میشود، دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود.
اینگونه مطالب را «مبادی علوم» مینامند و آنها را به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میکنند.
مبادی تصوری که همان تعاریف و بیان ماهیت اشیاء مورد بحث است، معمولاً در خود علم و بهصورت مقدمه مطرح میشود، ولی مبادی تصدیقی علوم مختلفاند و غالباً در علوم دیگری مورد بحث قرار میگیرند. چنانکه قبلاً اشاره کردیم، فلسفه هر علمی در واقع علم دیگری است که عهدهدار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم
میباشد و سرانجام، کلیترین مبادی علوم، در فلسفه اُولی یا متافیزیک، مورد بحث و بررسی واقع میشوند.
ازجمله میتوان از «اصل علیت» یاد کرد که در همه علوم تجربی مورد استناد دانشمندان میباشد،(1) و اساساً پژوهشهای علمی با پذیرفتن قبلی این اصل انجام میگیرد؛ زیرا محور آنها را کشف روابط علّی و معلولی بین پدیدهها تشکیل میدهد، ولی خود این اصل در هیچ علم تجربی قابل اثبات نیست و بحث دربارهٔ آن در فلسفه صورت میپذیرد.
از آنچه گفته شد بهدست میآید که بهترین راه برای تعریف یک علم این است که موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقاً مورد توجه قرار گیرد، سپس مسائل آن علم بهعنوان قضایایی که موضوع مزبور محور آنها را تشکیل میدهد، معرفی گردند.
از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن، در گرو تعیین مسائلی است که برای طرح کردن در یک علم منظور شدهاند، یعنی تا حدودی بستگی به وضع و قرارداد دارد؛ مثلاً اگر عنوان «موجود» را که عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد، و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم، شامل همه مسائل علوم حقیقی میشود، و این علم همان فلسفه بهاصطلاح قدیم است.
ولی مطرح کردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفکیک علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تأمین شود. آموزشگران باستان، نخست دو دسته از مسائل نظری را که محورهای مشخصی دارند در نظر گرفتهاند و یک دسته را بهنام طبیعیات و دستهٔ دیگر را بهنام ریاضیات نامیدهاند و سپس هریک را به علوم جزئیتری تقسیم کردهاند. دستهٔ سومی از مسائل نظری دربارهٔ «خدا» قابل طرح بوده که آنها را بهنام خداشناسی یا «معرفة الربوبیهٔ» نامگذاری نمودهاند.
ولی یک دسته از مسائل عقلی نظری باقی ماند که موضوع آنها فراتر از موضوعات یادشده بود و اختصاصی به هیچیک از موضوعات خاص نداشت.
گویا برای این مسائل، نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینکه بعد از طبیعیات مورد بحث قرار میگرفت، آنها را «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» نامیدند. موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری، همان موقعیت «سماع طبیعی» نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه که موضوع آن «جسم مطلق» قرار داده شده، موضوع مابعدالطبیعه را هم «موجود مطلق» یا «موجود بما هو موجود» قرار دادهاند تا تنها مسائلی را که اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد، در پیرامون آن مطرح نمایند، هرچند همه این مسائل، شامل همه موجودات نشود.
بدینترتیب علم خاصی بهنام «مابعدالطبیعه» یا «متافیزیک» به وجود آمد و بعداً بهنام «علم کلی» یا «فلسفه اُولی» نیز نامیده شد.
چنانکه قبلاً اشاره کردیم در عصر اسلامی، مسائل متافیزیک با مسائل خداشناسی درهم ادغام شد و بهنام «الهیات بالمعنی الاعم» نامگذاری گردید. گاهی به مناسبت، مسائل دیگری مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتی پارهای از مسائل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد، چنانکه در الهیات شفاء، ملاحظه میشود. اگر بنا باشد که همه این مسائل بهعنوان مسائل اصلی یک علم تلقی شود، و بعضی از آنها بهصورت تطفل و استطراد نباشد، باید موضوع این علم را خیلی وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد برای چنین مسائل گوناگون، کار آسانی نباشد. به همین جهت تلاشهای مختلفی برای تعیین موضوع و بیان اینکه همه این محمولات از عوارض ذاتیهٔ آن هستند انجام گرفته، گرچه چندان موفقیتآمیز نبوده است.
بههرحال، امر دایر است بین اینکه سایر مسائل نظری (غیر از طبیعیات و ریاضیات) بهعنوان علم واحدی در نظر گرفته شود و با تکلف، موضوع واحدی برای آنها منظور گردد، یا معیار و ملاک همبستگی و وحدت آنها،وحدت هدف و غایت قرار داده شود، و یا
اینکه هر دسته از مسائل که موضوع مشخصی دارد، علم خاصی تلقی گردد و ازجمله مسائل کلی وجود، تحت عنوان «فلسفه اُولی» مورد بحث واقع شود، چنانکه یکی از اصطلاحات خاص فلسفه هم همین است.
به نظر میرسد که این وجه مناسبتر است. بنابراین مسائل مختلفی را که در فلسفه اسلامی تحت عنوان فلسفه و حکمت مطرح میشود، بهصورت چند علم خاص تلقی میکنیم.(2) به دیگر سخن، سلسلهای از علوم فلسفی خواهیم داشت که همه آنها در روش تعقلی شریکاند، ولی فلسفه را بهطور مطلق بر «فلسفه اُولی» اطلاق خواهیم کرد و هدف اصلی این کتاب هم تبیین مسائل آن است، ولی چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت میباشد، نخست مبحثِ شناختشناسی را مطرح میکنیم، سپس به بررسی مسائل هستیشناسی و متافیزیک میپردازیم.
بنابر اینکه فلسفه را مساوی با فلسفه اُولی یا متافیزیک، و موضوع آن را «موجود مطلق» (نه مطلق موجود) بدانیم، میتوانیم آن را به این صورت تعریف کنیم: علمی که از احوال موجود مطلق بحث میکند؛ یا علمی که از احوال کلی وجود گفتوگو میکند؛ یا مجموعه قضایا و مسائلی که پیرامون موجود بما هو موجود، مطرح میشود.(3)
برای فلسفه، ویژگیهایی ذکر شده که مهمترین آنها از این قرار است:
1. روش اثبات مسائل آن، روش تعقلی است، برخلاف علوم تجربی و علوم نقلی. ولی این روش، در منطق، خداشناسی، روانشناسی فلسفی، و بعضی از علوم دیگر مانند فلسفه اخلاق و حتی در ریاضیات نیز بهکار گرفته میشود. بنابراین نمیتوان آن را ویژهٔ «فلسفه اُولی» دانست.
2. فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه میباشد و ازاینرو بهنام «مادر علوم» نامیده میشود.
3. در فلسفه، معیار بازشناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری بهدست میآید. ازاینرو گاهی هدف اصلی فلسفه، شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات شمرده میشود، ولی بهتر آن است که آن را هدف شناختشناسی بدانیم.
4. ویژگی مفاهیم فلسفی این است که از راه حس و تجربه بهدست نمیآید، مانند مفاهیم علت و معلول، واجب و ممکن، مادی و مجرد. این مفاهیم اصطلاحاً معقولات ثانیهٔ فلسفی نامیده میشوند و توضیح آنها در مبحث شناختشناسی خواهد آمد.
با توجه به این ویژگی میتوان دریافت که چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابل اثبات است، و چرا قوانین فلسفی از راه تعمیم قوانین علوم تجربی بهدست نمیآید.
1. مسائل یک علم عبارت است از قضایایی که موضوعات آنها تحت عنوان جامعی (کل یا کلی) مندرج میشوند، و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع.
2. ممکن است یک عنوان، موضوع علم عامی قرار گیرد و با اضافه کردن قیودی به آن، موضوعات علوم خاصی، در قلمرو آن علم عام پدید آید، و ازجمله این قیود، «قید اطلاق» است؛ مثلاً «مطلق جسم»، موضوع علم عام «طبیعی»، و «جسم مطلق»، موضوع «سماع طبیعی»، و جسمهای مقید، موضوعات سایر علوم خاص طبیعی را تشکیل میدهند.
3. پیش از ورود در مباحث هر علمی لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد (اگر بدیهی نباشد)، و همچنین لازم است اصولی که اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنهاست، شناخته شوند و این همه را مبادی تصوری و تصدیقی علم مینامند.
4. کلیترین مبادی علوم، در فلسفه اُولی مورد بحث قرار میگیرند.
5. موضوع فلسفه بهعنوان علم عامی که شامل همه علوم حقیقی میشود، «مطلق موجود» است، ولی موضوع فلسفه به معنای اخص (متافیزیک) «موجود مطلق» است، و مسائل آن قضایایی هستند که اختصاص به نوع خاصی از موجودات ندارند.
6. فلسفه به معنای اخص عبارت است از علمی که از احوال کلی وجود، و بهعبارتدیگر از احوال موجود بما هو موجود، بحث میکند.
7. مفاهیم فلسفه از قبیل معقولات ثانیهٔ فلسفی هستند که از راه حس و تجربه حسی بهدست نمیآیند. ازاینرو مسائل آن با روش تجربی قابل اثبات نیستند و نمیتوان قوانین فلسفی را از تعمیم قوانین علوم تجربی بهدست آورد.
8. در فلسفه، معیار بازشناسی حقایق از وهمیات و اعتباریات بهدست میآید.
1. البته باید پوزیتویستها را استثنا کرد؛ زیرا ایشان معتقدند که پژوهش علمی فقط در راه کشف چگونگی تحقق پدیدهها انجام میگیرد، نه در راه کشف چرایی آنها؛ و اصولاً مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمی متافیزیکی و غیرعلمی بهحساب میآورند.
2. این مطلب را میتوان از بعضی سخنان صدرالمتألهین بهخصوص در اوایل سفر سوم (الهیات بالمعنی الاخص) و سفر چهارم (علم النفس) از اسفار، استظهار کرد.
3. انتخاب واژه «موجود» به جای «وجود»، این مزیت را دارد که با قول کسانی که قائل به «اصالت ماهیت» هستند هم کاملاً سازگار است و پیش از آنکه اصالت وجود اثبات شود، مناسبتر این است که موضوع فلسفه چیزی قرار داده شود که با هر دو قول بسازد.