شامل:
— اعتبارات ماهیت
— کلی طبیعی
— علت تشخص ماهیت
در درس قبل از حکما نقل کردیم که ماهیت هر موجودی در خارج، مخلوط با عوارض مشخصه است و ماهیت صِرف و خالص، تنها در ذهن تحقق مییابد. با توجه به این نکته، دو اعتبار برای ماهیت در نظر گرفته میشود: یکی ماهیت مقیده یا مخلوط که در خارج تحقق مییابد، و دیگری ماهیت مجرده که فقط در ذهن قابل تصور است. اعتبار اول را «اعتبار بشرط شیء» و دومی را «اعتبار بشرط لا» مینامند و مقسم آنها را اعتبار دیگری برای ماهیت میشمرند و آن را «اعتبار لا بشرط» میخوانند که نه حیثیت خارجیت و اختلاط با عوارض یا (تقید به وجود) در آن لحاظ شده، و نه حیثیت ذهنیت و خالی بودن از عوارض (یا از وجود خارجی)، و آن را «کلی طبیعی» مینامند، و معتقدند که چون کلی طبیعی هیچگونه قید و شرطی ندارد، نه قید اختلاط و نه قید تجرید، ازاینرو با هر دو اعتبار دیگر جمع میشود؛ یعنی هم در خارج همراه با ماهیت مقیده هست و هم در ذهن همراه با ماهیت مجرده. به همین مناسبت میگویند: «الماهیهٔ من حیث هی لیست الاّ هی، لا موجودهٔ ولا معدومهٔ، ولا کلّیهٔ ولا جزئیّهٔ»؛ یعنی هنگامی که توجه ما به خود ماهیت باشد و هیچ حیثیت دیگری را در نظر نگیریم، تنها مفهومی را خواهیم داشت که نه متضمن معنای وجود است و نه معنای عدم، و نه معنای کلی بودن را دربردارد و نه معنای جزئی بودن را، از این جهت هم متصف به وجود میشود و هم متصف به عدم، و هم متصف به کلی میگردد و هم به جزئی، ولی بهعنوان صفاتی که خارج از ذات آن میباشند. به دیگر سخن، همه این اوصاف بهطور حمل شایع بر ماهیت لا بشرط (کلی طبیعی) حمل
میشوند، ولی هیچکدام از آنها بهطور حمل اولی بر آن حمل نمیگردند؛ زیرا وحدت مفهومی با آن ندارند.
لازم به تذکر است که حکما تعبیر «لا بهشرط» و «بهشرط لا» را در مورد دیگری نیز بهکار میبرند و آن در مقام فرق بین مفهوم جنس و فصل و مفهوم ماده و صورت است. توضیح آنکه هرگاه موجود خارجی مرکب از ماده و صورت باشد، از هریک از آنها مفهومی گرفته میشود که ممکن است عیناً جنس و فصل آن ماهیت را تشکیل دهند، با این تفاوت که اگر آن مفهومها را بهعنوان جنس و فصل در نظر بگیریم، قابل حمل بر یکدیگرند و مثلاً در مورد جنس و فصل انسان میتوان گفت «ناطق حیوان است»، ولی اگر آنها را حاکی از ماده و صورت قرار دهیم، قابل حمل بر یکدیگر نیستند، چنانکه هیچکدام از روح و بدن قابل حمل بر یکدیگر نیست. در چنین مقامی میگویند فرق بین مفهوم جنس و فصل با مفهوم ماده و صورت این است که جنس و فصل «لا بهشرط» هستند، ولی ماده و صورت «بهشرط لا». این اصطلاح ربطی به اصطلاح قبلی ندارد و فقط از نظر لفظی اشتراک دارند.
نکتهای را که باید خاطرنشان کنیم این است که تعدد و اختلاف «اعتبارات ماهیت»، صِرفاً امری ذهنی، و چنانکه از عنوان آن پیداست «اعتباری» میباشد و هیچ منشأ عینی و خارجی ندارد و نهتنها در ازای آنها وجودهای عینی مختلفی نیست، بلکه اگر اصالت ماهیت هم ثابت شود در برابر آنها ماهیات متعددی هم نخواهد بود.
از بررسی اعتبارات مختلف ماهیت، ضمناً تعریف کلی طبیعی هم بهدست آمد، و آن عبارت است از همان اعتبار مقسمی و لا بهشرطی ماهیت، که در آن هیچگونه قیدی حتی قید تجرید و خالی بودن از عوارض یا وجود خارجی هم لحاظ نشده است و واژه «کلی» اشاره به اشتراک آن بین افراد، و واژه «طبیعی» برای احتراز از «کلی منطقی» و «کلی عقلی»
است، که منظور از اولی همان مفهوم «کلی» است که در ذهن، عارض مفاهیم دیگر میشود، و منظور از «کلی عقلی» همان مفاهیم معروض و ازجمله ماهیت مجرد و بهشرط لا است که تنها در ظرف عقل تحقق مییابد و مصداق ذهنی برای مفهوم کلی منطقی است.
قبلاً اشاره کردیم که یکی از بحثهای پرسابقه در تاریخ فلسفه، بحث دربارهٔ وجود کلی طبیعی است که آیا میتوان گفت در خارج هم وجود دارد یا باید گفت که وجود آن منحصر به ذهن است و تنها بر کلی عقلی یعنی ماهیت مجرد از عوارض صدق میکند، و نظیر کلیات منحصربهفرد میباشد؟
ممکن است تصور شود که قائل شدن به وجود کلی طبیعی در خارج، منافات دارد با مطلبی که قبلاً گفته شد که هیچ موجود خارجی به وصف کلیت تحقق نمییابد، پس چگونه میتوان پذیرفت که در خارج چیزی بهنام «کلی طبیعی» وجود داشته باشد؟
ولی قائلین به وجود کلی طبیعی توضیح دادهاند که منظور از وجود آن در خارج، این نیست که به وصف کلیت در ظرف خارج تحقق یابد، بلکه منظور این است که در خارج، امری مشترک بین افراد موجود است که عیناً در ذهن هم تحقق مییابد و در آنجاست که متصف به کلیت میشود.
قائلین به وجود خارجیِ آن استدلال کردهاند که کلی طبیعی، مقسم دو اعتبار دیگر ماهیت، یعنی اعتبار اختلاط و تجرید است، و مقتضای مقسم بودنش این است که در ضمن هر دو قسم موجود باشد، چنانکه وقتی انسان را به دو قسم مرد و زن تقسیم میکنیم، انسانی که مقسم آنهاست هم در قسم مرد موجود است و هم در قسم زن. پس کلی طبیعی نیز باید هم در ماهیت عقلی و مجرد وجود داشته باشد، و هم در ماهیت مخلوط و مقید، و چون ظرف وجود ماهیت مخلوط ظرف خارج است، پس کلی طبیعی هم در خارج موجود خواهد بود.
ولی تمام بودن این استدلال منوط به این است که تعبیر «ماهیت مخلوطه» یک تعبیر حقیقی و خالی از مسامحه باشد، و موجود خارجی حقیقتاً مخلوطی از ماهیت معروض و
عوارض مشخصه، یا مرکب از ماهیت و وجود باشد، ولی چنین چیزی قابل اثبات نیست، چنانکه در بیان کیفیت آشنایی ذهن با ماهیات اشاره شد و توضیح بیشتر آن در درسهای آینده خواهد آمد.
مگر اینکه گفته شود که منظور از وجود کلی طبیعی در خارج و اختلاط آن با عوارض مشخصه یا وجود، بیش از این نیست که عقل میتواند از موجود خارجی این مفاهیم مختلف را انتزاع کند. به دیگر سخن منظور این است که مفهوم کلی طبیعی و ماهیت، قابل صدق بر موجودات خارجی است، چنانکه مفاهیم عرَضی و مفهوم موجود هم بر آنها حمل میشود، ولی گمان نمیرود که منکرین وجود کلی طبیعی هم وجود آن را به این معنا انکار کنند.
از سوی دیگر منکرین وجود کلی طبیعی در خارج استدلال کردهاند که در ظرف خارج، چیزی جز افراد ماهیات یافت نمیشود، و بنابراین جایی برای وجود چیز دیگری بهنام «کلی طبیعی» باقی نمیماند.
به این استدلال پاسخ داده شده که هر فردی از ماهیت را در نظر بگیرید، همراه با عوارض دیگری غیر از خود ماهیت است؛ چنانکه فرد انسان همراه با طول و عرض و رنگ و دیگر عوارض میباشد و شکی نیست که این امور جزء ماهیت انسان نیستند و به همین جهت اختلاف و تغییر آنها موجب تعدد و تبدل ماهیت نمیشود، پس در همه افراد حیثیت مشترکی وجود دارد که همان کلی طبیعی است.
اما روشن است که در این پاسخ، بین فرد بالذات و فرد بالعرض خلط شده است؛ یعنی آنچه فرد انسان نامیده میشود، در واقع مجموعهای از افراد ماهیات مختلف جوهری و عرَضی است که از روی مسامحه، همگی آنها بهعنوان فرد انسان تلقی میگردد. درصورتیکه فرد اصلی و بالذات انسان، همان فرد جوهری و معروض عوارض مختلف میباشد؛ یعنی همان چیزی که حیثیت ذاتی انسان و مشترک بین همه افراد بهشمار میرود، و جز آن چیز دیگری بهنام «کلی طبیعی انسان» وجود ندارد.
سرانجام، محققین از قائلین به وجود کلی طبیعی اظهار داشتهاند که منظور از وجود آن
در خارج، این نیست که در کنار وجود افراد، وجود مستقل و منحازی از آنها داشته باشد، بلکه منظور این است که وجود کلی طبیعی به وجود افرادش میباشد.
ولی همچنانکه قبلاً اشاره شده این سخن قابل دو تفسیر مختلف است: یکی آنکه وجود فرد، واسطه در ثبوت وجود کلی طبیعی و علت تحقق آن شمرده شود. در این صورت است که میتوان حقیقتاً برای کلی طبیعی، وجودی در خارج اثبات کرد. ولی چنین چیزی قابل اثبات نیست؛ زیرا در خارج، غیر از فرد بالعرض که مشتمل بر فرد بالذات نیز میباشد، چیز دیگری که معلول آن فرض شود تحقق ندارد. علاوه بر اینکه اساساً کلی را نمیتوان معلول فرد دانست. تفسیر دیگر آنکه منظور از وساطت فرد برای تحقق کلی طبیعی، وساطت در عروض باشد؛ یعنی ملاک حمل مفهوم انسان بر شخص خارجی (فرد بالعرض)، وجود جوهر انسانی (فرد بالذات) در آن است، و معنایش این است که همان حیثیت انسانیت وی، مصداق حقیقی و بالذات برای مفهوم انسان میباشد. چنانکه ملاحظه میشود لازمهٔ این تفسیر، اثبات چیزی جز فرد بالذات در ضمن فرد بالعرض نیست. مگر اینکه قائلین به وجود کلی طبیعی به همین اندازه اکتفا کنند و بگویند منظور ما هم چیزی جز صحت حمل ماهیت بر فرد نیست، و چنانکه اشاره شد چنین معنایی مورد انکار منکرین وجود کلی طبیعی هم نخواهد بود.
ازاینرو بعضی از بزرگان فرمودهاند که بدینترتیب، نزاع بین مثبتین و منکرین وجود کلی طبیعی، به نزاع لفظی بازمیگردد.
کلی طبیعی چنانکه بیان شد همان ماهیت لا بشرط است که هیچگونه قیدی در آن لحاظ نمیشود، ولی قابل اجتماع با هر قید و شرطی است. ازاینرو در ذهن، با ماهیت مجرده که بشرط لا است جمع میشود و متصف به کلیت میگردد، و در خارج با ماهیت مخلوطه همراه میشود و متصف به جزئیت میگردد.
البته همانگونه که در همین درس خاطرنشان کردیم، معنای اجتماع کلی طبیعی با ماهیت مجرده یا ماهیت مخلوطه، این نیست که دو ماهیت مستقل با یکدیگر اجتماع پیدا کنند یا در یکدیگر ادغام شوند، بلکه منظور اجتماع دو اعتبار است؛ یعنی ماهیت هنگامی که در ذهن تقرر مییابد، عقل میتواند به دو گونه به آن بنگرد: یکی آنکه اصل مفهوم را مورد توجه قرار دهد، بدون اینکه حیثیت خالی بودن آن را از عوارض مشخصه لحاظ کند، و این همان اعتبار لا بشرطی و کلی طبیعی است، دوم آنکه حیثیت برهنه بودن از عوارض را هم ملاحظه کند، و این همان اعتبار بشرط لایی است. همچنین میتواند ماهیت موجود در خارج را به دو گونه مورد لحاظ قرار دهد: یکی اصل ماهیت که مشترک بین ذهن و خارج است، یعنی اعتبار لا بشرطی و کلی طبیعی، و دوم حیثیت اختلاط آن با عوارض، یعنی اعتبار تقید و بشرط شیء.
حال اگر از کسانی که ماهیت و اعتبارات آن را بدینگونه بیان میکنند سؤال شود که چه امری موجب اتصاف کلی طبیعی به جزئیت میشود، درحالیکه ذاتاً اقتضای چنین وصفی را ندارد؟ و به دیگر سخن ملاک تشخص ماهیت چیست؟ طبعاً پاسخ خواهند داد که آنچه موجب اتصاف ماهیت به جزئیت و تشخص میشود، همان اختلاط با عوارض مشخصه است که لازمهٔ ماهیت موجود در خارج میباشد، چنانکه آنچه موجب اتصاف ماهیت به کلیت میشود، خالی بودن آن از این عوارض است که لازمهٔ ماهیت موجود در ذهن میباشد، و لازمهٔ این پاسخ آن است که اگر موجود خارجی فرضاً خالی از عوارض میشد، متصف به کلیت میگردید و همچنین اگر ماهیت ذهنی مقرون به عوارض میشد، متصف به جزئیت میگردید.
اما این پاسخ چنانکه ملاحظه میشود به هیچوجه قانعکننده نیست؛ زیرا این سؤال دربارهٔ ماهیت هریک از عوارض هم تکرار میشود که چه امری موجب جزئیت و تشخص آنها شده تا ماهیت معروض هم در سایهٔ تشخص آنها متشخص و متعیّن گردد؟ افزون بر این، لازمهٔ این پاسخ که اگر ماهیت ذهنی هم مقرون به عوارض شود،
جزئی میگردد و اگر ماهیت خارجی برهنه از عوارض شود، کلی میگردد، قابل قبول نیست؛ زیرا کلیت مفهوم عقلی که همان قابلیت انطباق آن بر مصادیق متعدد و مرآتیت آن برای افراد بیشمار است، چیزی نیست که با اقتران به عوارض سلب گردد. نیز موجود خارجی بهگونهای نیست که اگر خالی از عوارض فرض شود، قابلیت صدق بر افراد بیشمار را پیدا کند. چنانکه کسانی که وجود مجردات را خالی از عوارض میدانند، نمیتوانند قائل به کلیت آنها شوند؛ زیرا ویژگی حکایت از افراد بیشمار در آنها یافت نمیشود.
ازاینرو بعضی از فلاسفه درصدد برآمدهاند که ملاک تشخص ماهیت را در چیزهای دیگری مانند ماده و زمان و مکان جستوجو کنند، ولی روشن است که این تشبثات هم سودی نمیبخشد و بر همه آنها این اشکال وارد است که ملاک تشخص ماهیت ماده یا زمان و مکان چیست تا اقتران به آن، موجب تشخص ماهیت دیگری شود؟
حاصل آنکه ضمیمه کردن هزاران ماهیت کلی و فاقد تشخص، به ماهیت کلی و نامتشخص دیگر، موجب تشخص آن نمیشود، خواه ماهیات جوهری باشند و خواه ماهیات عَرضی.
برای نخستینبار (تا آنجا که ما اطلاع داریم) فارابی، فیلسوف بزرگ اسلامی، راهحل صحیحی برای مسئله ملاک تشخص ماهیت ارائه داد، و حاصل آن این است که تشخص، لازمهٔ ذاتی وجود است و ماهیت تنها در سایهٔ وجود تعیّن مییابد؛ یعنی هیچ ماهیتی از آن جهت که مفهومی است کلی و قابل صدق بر افراد و مصادیق متعدد، هیچگاه تشخص و تعیّن نمییابد، هرچند بهوسیله اضافه کردن دهها قید، منحصر در فرد شود؛ زیرا بالأخره عقل محال نمیداند که همان مفهوم مقید بر افراد متعدد مفروضی صدق کند، گرچه در خارج بیش از یک فرد نداشته باشد.
پس ملاک تشخص را نمیتوان در انضمام و اقتران ماهیات دیگر جستوجو کرد، بلکه این وجود عینی است که ذاتاً قابلیت صدق بر موجود دیگری را ندارد، حتی اگر یک
موجود شخصی دیگری باشد، و اساساً صدق و حمل و مفاهیمی از این قبیل از ویژگیهای مفاهیم میباشند.
نتیجه آنکه وجود است که ذاتاً متشخص است و هر ماهیتی متصف به جزئیت و تشخص گردد، تنها در سایهٔ اتحادی است که با وجود برای آن لحاظ میشود.
این پاسخ فارابی منشأ تحولی در بینش فلاسفه گردید و باید آن را بهحق، نقطهٔ عطفی در تاریخ فلسفه بهشمار آورد؛ زیرا تا آن زمان بحثهای فلسفی، هرچند بهطور ناخودآگاه، مبتنی بر این بود که موجودات خارجی را تنها بهوسیله ماهیات باید شناخت و در حقیقت، ماهیت محور اصلی مباحث فلسفی را تشکیل میداد؛ ولی از آن پس توجه فلاسفه بهسوی وجود معطوف شد و دانستند که وجود عینی دارای احکام ویژهای است که آنها را از راه احکام ماهوی نمیتوان شناخت.
ولی متأسفانه این نقطهٔ روشنگر نتوانست بهسرعت بر همه مباحث فلسفی پرتوافکن شود و بهزودی چهرهٔ فلسفه را دگرگون سازد و قرنها طول کشید تا این جوانه رشد یافت و سرانجام فیلسوف کبیر اسلامی، مرحوم صدرالمتألهین شیرازی رسماً مسئله اصالت وجود را به عنوان بنیادیترین اصل در حکمت متعالیه مطرح ساخت؛ هرچند او هم در بسیاری از مباحث، شیوه پیشینیان را رها نکرد و مخصوصاً در طرح مسائل گوناگون فلسفی، همان روش گذشتگان را دنبال نمود و غالباً در مقام نتیجهگیری و اظهارنظر نهایی بود که نظر خاص خود را مبنی بر اصالت وجود ارائه میداد.
در پایان این مبحث لازم است تذکر دهیم که براساس اصالت وجود، مطالبی که در این درس پیرامون اعتبارات ماهیت و بهویژه وجود کلی طبیعی در خارج بیان شد، چهرهٔ دیگری مییابد و اساساً وجود ماهیت مخلوطه هم تنها به عنوان یک اعتبار عقلی قابل پذیرش خواهد بود، و شاید خوانندهٔ هوشیار از مطالب این درس دریافته باشد که خاستگاه قول به اصالت ماهیت، در واقع همان قائل شدن به وجود حقیقی برای کلی طبیعی است.
1. حکما برای ماهیت سه اعتبار قائل شدهاند: اعتبار بشرط شیء یا ماهیت مخلوطه، اعتبار بشرط لا یا ماهیت مجرده، و اعتبار لا بشرط که همان کلی طبیعی است.
2. واژههای «لا بشرط» و «بشرط لا» اصطلاح دیگری دارند که در مقام بیان فرق بین مفهوم جنس و فصل با مفهوم ماده و صورت بهکار گرفته میشوند.
3. قائلین به وجود کلی طبیعی در خارج استدلال کردهاند که آن، مقسم ماهیت مجرده و ماهیت مخلوطه است، و چون مقسم باید در ضمن اقسام وجود داشته باشد و ماهیت مخلوطه در خارج وجود دارد، پس کلی طبیعی هم در خارج موجود خواهد بود.
4. تمام بودن این استدلال، منوط به اثبات وجود خارجی برای ماهیت مقرون به عوارض است.
5. منکرین وجود کلی طبیعی در خارج، استدلال کردهاند که در خارج چیزی جز افراد ماهیات تحقق نمییابد. بنابراین جایی برای وجود چیز دیگری بهنام کلی طبیعی نیست.
6. مثبتین پاسخ دادهاند که کلی طبیعی همان حیثیت مشترک بین افراد است.
7. بر این پاسخ اشکال روشنی وارد است که آن حیثیت، همان فرد بالذاتِ ماهیت است نه چیز دیگر.
8. محققین وجود فرد را واسطه برای وجود کلی طبیعی دانستهاند.
9. اگر منظور از وساطت فرد، وساطت در ثبوت باشد، چنین چیزی قابل اثبات نیست، و اگر منظور وساطت در عروض باشد، لازمهٔ آن وجود حقیقی برای کلی طبیعی نیست.
10. حکمای پیشین علت تشخص و جزئیت ماهیت یا کلی طبیعی را اقتران با عوارض انگاشتهاند، چنانکه علت کلیت آن را خالی بودن آن از آنها شمردهاند.
11. این نظر قابل قبول نیست؛ زیرا سؤال دربارهٔ تشخص هریک از عوارض تکرار میشود. علاوه بر اینکه لازمهٔ آن این است که اگر ماهیت در ذهن هم مقترن به عوارض
میشد، متصف به جزئیت میگردید، چنانکه اگر در خارج هم منفک از آنها میشد، متصف به کلیت میگردید، درصورتیکه چنین نیست.
12. حل صحیح این مسئله، همانگونه که فارابی بیان کرده، این است که اساساً تشخص لازمهٔ ذاتی وجود عینی است، چنانکه قابلیت صدق و حمل بر افراد بیشمار، لازمهٔ ذاتی مفهوم عقلی است. بنابراین ماهیت تنها در سایهٔ اتحاد با وجود عینی تشخص مییابد.