شامل:
— اهمیت شناختشناسی
— نگاهی به تاریخچهٔ شناختشناسی
— شناخت در فلسفه اسلامی
— تعریف شناختشناسی
از بحثهای مقدماتی روشن شد که برای انسان به عنوان یک موجود آگاه که فعالیتهایش از آگاهی نشئت میگیرد، یک سلسله مسائل بنیادی مطرح است که تغافل و شانه خالی کردن از تلاش برای یافتن پاسخهای صحیح آنها، او را از مرز انسانیت خارج کرده، به چارپایان ملحق میسازد، و باقیماندن در حال شک و دودلی علاوه بر اینکه وجدان حقیقتجویش را خرسند نمیکند و نگرانی از مسئولیت محتمل را رفع نمینماید، وی را موجودی ایستا و بیتحرک و احیاناً خطرناک بهبار میآورد، چنانکه راهحلهای غلط و انحرافی مانند مادیگری و پوچانگاری نیز نمیتوانند آرامش روانی و خوشبختی اجتماعی را فراهم کنند، و ریشهایترین عامل مفاسد فردی و اجتماعی را باید در کژبینیها و کژاندیشیها جستوجو کرد. پس چارهای جز این نیست که با عزمی راسخ و سستیناپذیر به بررسی این مسائل بپردازیم، و از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزیم، تا هم پایههای زندگی انسانی خود را استوار سازیم و هم دیگران را در این راه یاری دهیم، و از نفوذ اندیشههای نادرست و رواج مکتبهای منحرف در جامعه خویش جلوگیری کنیم.
اکنون که ضرورت تلاش عقلانی و فلسفی کاملاً روشن شده و جای هیچگونه شک و تردید و وسوسهای نسبت به آن باقی نمانده و بر سیر و سلوک در این مسیرِ ضروری و اجتنابناپذیر عزم کردهایم، در نخستین گام با این سؤال مواجه میشویم که آیا عقل بشر توان حل این مسائل را دارد؟
این پرسش، هستهٔ مرکزی مسائل «شناختشناسی» را تشکیل میدهد و تا مسائل این
بخش حل نشود، نوبت به بررسی مسائل «هستیشناسی» و دیگر علوم فلسفی نمیرسد؛ زیرا تا هنگامی که ارزش شناخت عقلانی ثابت نشده، ادعای ارائهٔ راهحل واقعی برای چنین مسائلی، بیهوده و ناپذیرفتنی است و همواره چنین سؤالی وجود خواهد داشت که از کجا عقلْ این مسئله را درست حل کرده باشد؟
اینجاست که بسیاری از چهرههای سرشناس فلسفه غرب مانند هیوم، کانت، اگوست کنت و همة پوزیتویستها لغزیدهاند، و با نظریات نادرست خود بنیاد فرهنگ جوامع غربی را واژگون ساختهاند و حتی دانشمندان علوم دیگر مخصوصاً روانشناسان رفتارگرا را به گمراهی کشاندهاند. متأسفانه امواج شکننده و تباهکنندهٔ اینگونه مکتبها به دیگر نقاط جهان نیز گسترش یافته و جز قلههای رفیع و صخرههای سرسخت و آسیبناپذیری که در پناه فلسفه استوار و نیرومند الهی قرار داشتهاند، دیگران را کمابیش تحت تأثیر قرار داده است.
بنابراین باید بکوشیم تا گام نخستین را با استواری برداریم و سنگ بنای کاخ اندیشه فلسفی خود را با استحکام و اتقان هرچه بیشتر بهکار گذاریم تا بتوانیم به یاری خداوند مراحل دیگر را نیز بهشایستگی بپیماییم و به هدف مطلوب برسیم.
گرچه شناختشناسی (اِپیستمولوژی) به عنوان شاخهای از علوم فلسفی، سابقهٔ زیادی در تاریخ علوم ندارد، ولی میتوان گفت که مسئله ارزش شناخت که محور اصلی مسائل آن را تشکیل میدهد، از قدیمترین دورانهای فلسفه کمابیش مطرح بوده است. شاید نخستین عاملی که موجب توجه اندیشمندان به این مسئله شده، کشف خطاهای حواس و نارسایی این ابزار شناخت برای نمایش دادن واقعیتهای خارجی بوده است و همین امر، موجب شد که الئائیان بهای بیشتری به ادراکات عقلی بدهند و ادراکات حسی را قابل اعتماد ندانند.
از سوی دیگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلی و استدلالات متناقضی که هر گروهی برای اثبات و تأیید افکار و آرای خودشان میکردند، به سوفیستها مجال داد که
ارزش ادراکات عقلی را انکار کنند و بهقدری در این زمینه زیادهروی کردند که اساساً واقعیت خارجی را مورد شک و انکار قرار دادند.
از این پس مسئله شناخت بهصورت جدیتری مطرح شد تا اینکه ارسطو اصول منطقی را به عنوان ضوابطی برای درست اندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کرد که هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند قرن مورد استفاده میباشد، و حتی مارکسیستها پس از سالها مبارزه با آن، سرانجام آن را به عنوان بخشی از منطق مورد نیاز بشر پذیرفتهاند.
بعد از دوران شکوفایی فلسفه یونان، نوساناتی در ارزشگذاری به ادراکات حسی و عقلی پدید آمد و چنانکه در درسهای اول اشاره کردیم، دو مرتبه دیگر بحران شکگرایی در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پیشرفت علوم تجربی، تدریجاً حسگرایی رواج بیشتری یافت، چنانکه اکنون هم گرایش غالب همین است، هرچند در میان عقلگرایان هم گهگاه چهرههای برجستهای رخ نمودهاند.
تقریباً نخستین پژوهشهای سیستماتیک دربارهٔ شناختشناسی در قارهٔ اروپا، بهوسیله لایبنیتز و در انگلستان بهوسیله جان لاک انجام یافت و بدینترتیب شاخهٔ مستقلی از علوم فلسفی رسماً شکل گرفت. پژوهشهای لاک بهوسیله اخلافش بارکلی و هیوم دنبال شد و مکتب تجربهگرایی ایشان شهرت یافت و تدریجاً موقعیت عقلگرایان را تضعیف کرد، بهطوری که کانت، فیلسوف معروف آلمانی که در جناح عقلگرایان قرار دارد، شدیداً تحت تأثیر افکار هیوم واقع شد.
کانت ارزشیابی شناخت و توان عقل را مهمترین وظیفهٔ فلسفه قلمداد کرد، ولی ارزش ادراکات عقل نظری را تنها در محدودهٔ علوم تجربی و ریاضی و در خدمت آنها پذیرفت و نخستین ضربهٔ سهمگین را از میان عقلگرایان بر پیکر متافیزیک وارد ساخت؛ هرچند قبلاً هیوم چهرهٔ برجستهٔ مکتب تجربهگرایی (آمپریسم)، حملهٔ سختی را آغاز کرده بود و بعداً هم بهوسیله پوزیتویستها بهصورت جدیتری دنبال شد. بدینترتیب تأثیر عینی شناختشناسی در سایر رشتههای فلسفی و راز انحطاط فلسفه غربی آشکار میشود.
برخلاف نوسانات و بحرانهایی که برای فلسفه غربی بهویژه در زمینهٔ شناختشناسی پیش آمده، بهطوری که بعد از گذشت بیست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نهتنها بر پایگاه محکم و استواری دست نیافته، بلکه میتوان گفت پایههایش لرزانتر هم شده است. برعکس، فلسفه اسلامی همواره از موضع نیرومند و استواری برخوردار بوده و هیچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگردیده است و با اینکه کمابیش گرایشهای مخالفی در کنار آن به وجود آمده و گهگاه فلسفه اسلامی را درگیر کرده، ولی پیوسته موضع قاطع ایشان مبنی بر اصالت عقل در مسائل متافیزیکی کاملاً محفوظ بوده، و بدون اینکه از ارج تجارب حسی بکاهند و اهمیت بهکارگیری روش تجربی را در علوم طبیعی انکار کنند، بر استفاده از متد تعقلی در حل مسائل فلسفی تأکید داشتهاند. برخورد با گرایشهای مخالف و دست و پنجه نرم کردن با منتقدان و جدلپیشگان، نهتنها سستی و ضعفی در ایشان پدید نیاورده، بلکه بر نیرو و توانشان افزوده است و چنین بوده که درخت فلسفه اسلامی روزبهروز شکوفاتر و بارورتر، و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسیبناپذیرتر شده است و هماکنون قدرت کامل بر دفاع از مواضع حقهٔ خویش و پیروزی بر هر حریفی را دارد و به خواست خدا با گسترش امکانات برای ارائه و تبیین نظریات اصولی خود، محافل فلسفی جهان را فتح، و زمینهٔ سیطرهٔ فرهنگ اسلامی را بر کل جهان فراهم خواهد کرد.
گرایشهایی که کمابیش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته، غالباً از دو منبع مایه میگرفته است: یکی از ناحیهٔ کسانی که پارهای از آرای فلسفی رایج در عصر خودشان را با ظواهر کتاب و سنت ناسازگار میدیدهاند، و از بیم آنکه مبادا گسترش این افکار موجب سستی عقاید مذهبی مردم شود، با آنها به مخالفت برمیخاستهاند؛ و دیگری از ناحیهٔ عارفمشربانی که بر اهمیت سیر معنوی تأکید داشتهاند و از ترس اینکه مبادا گرایش فلسفی موجب غفلت و عقبماندگی از سیر قلبی و سلوک عرفانی گردد، به آن اهمیت نمیدادهاند و پای استدلالیان را چوبین معرفی میکردهاند.
ولی باید دانست که دین حقی مانند دین مبین اسلام هیچگاه از ناحیهٔ اندیشههای فیلسوفان، هرچند کاستیها و کژیهایی هم داشته باشد، مورد تهدید قرار نخواهد گرفت، بلکه با نضج و رشد یافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامی و ناپختگی، حقایق اسلام بهوسیله آن جلوهگرتر و حقانیتش آشکارتر میشود و فلسفه بهصورت خدمتگزار شایسته و جانشینناپذیری برای آن درمیآید که از یک سوی، معارف والای آن را تبیین، و از سوی دیگر در برابر مکتبهای انحرافی مهاجم، از آن دفاع میکند، چنانکه تاکنون چنین بوده و بعداً به خواست خداوند بهصورت کاملتری ادامه خواهد یافت.
اما سیر و سلوک معنوی و عرفانی هیچگاه تضادی با فلسفه الهی نداشته، بلکه همواره کمکهایی به آن نموده و بهرههایی از آن دریافت داشته است؛ چنانکه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد. باید گفت: اینگونه مخالفتها در مجموع، برای جلوگیری از یکسونگری و افراط و تفریط و برای حفظ مرزهای هریک مفید بوده است.
با توجه به ثَبات و استحکام و تزلزلناپذیری موضع عقل در فلسفه اسلامی، ضرورتی برای بررسی تفصیلی مسائل شناخت بهصورت منظم و سیستماتیک و به عنوان شاخهٔ مستقلی از فلسفه، پیش نیامده، و تنها به طرح مسائل پراکندهای پیرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اکتفاء شده است؛ مثلاً در یک باب به مناسبتی به سخن سوفسطائیان و بطلان آن اشاره شده و در باب دیگری اقسام علم و احکام آنها بیان گردیده است و حتی مسئله وجود ذهنی که یکی از مواضع مناسب برای طرح مسائل شناخت میباشد، تا زمان ابنسینا هم بهصورت یک مسئله مستقل مطرح نبوده و بعداً هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسی و تحقیق فراگیر و همهجانبه واقع نشده است.
ولی اکنون با توجه به شرایط فعلی که اندیشههای غربیان کمابیش در محافل فرهنگی ما نفوذ یافته و بسیاری از مسلّمات فلسفه الهی را زیر سؤال برده است، نمیتوان کادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتی را در طرح و تنظیم مباحث ادامه داد؛ زیرا این کار علاوه بر اینکه از رشد و تکامل فلسفه بهوسیله برخورد با دیگر مکاتب جلوگیری میکند،
روشنفکران ما را هم که خواهناخواه با اندیشههای غربی آشنا شده و میشوند، نسبت به فلسفه اسلامی بدبین میسازد و چنین توهمی را در ایشان پدید میآورد که این فلسفه، کارآیی خود را از دست داده و دیگر توان هماوردی با سایر مکتبهای فلسفی را ندارد و در نتیجه، روزبهروز بر گرایش ایشان بهسوی فرهنگهای بیگانه افزوده میشود و فاجعهٔ عظیمی را بهبار میآورد. چنانکه این روند در زمان رژیم گذشته در دانشگاههای کشور خودمان مشهود بود.
پس به پاس پیروزی انقلاب اسلامی و به احترام خونهای پاکی که در راه آن نثار شده و به حکم وظیفهٔ الهی که بر عهدهٔ ما آمده است، میبایست بر تلاش خودمان در راه تبیین مبانی فلسفه بیفزاییم و آنها را بهصورتی عرضه کنیم که پاسخگوی شبهات مکتبهای الحادی و انحرافی و تأمینکنندهٔ نیازمندیهای عقیدتی این عصر بوده، برای جوانان حقجو و حقیقتپژوه، هرچه بیشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامی در سطح وسیعی گسترش یابد و فرهنگ اسلامی را در برابر آسیبپذیری در برابر اندیشههای بیگانه بیمه کند.
پیش از آنکه به تعریف علم شناختشناسی بپردازیم، لازم است توضیحی پیرامون واژه «شناخت» بدهیم. این واژه که معادل کلمهٔ «معرفت» در زبان عربی است، کاربردهای مختلفی دارد و عامترین مفهوم آن مساوی با مطلق علم و آگاهی و اطلاع است، و گاهی به ادراکات جزئی اختصاص داده میشود، و زمانی به معنای بازشناسی بهکار میرود، چنانکه گاهی هم به معنای علم مطابق با واقع و یقینی استعمال میگردد. دربارهٔ معادلهای خارجی آن نیز بحثهایی از نظر لغتشناسی و ریشهیابی لفظ شده که نیازی به ذکر آنها نیست.
اما شناخت بهعنوان موضوع علم شناختشناسی، ممکن است به هریک از معانی یادشده یا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع، تابع قرارداد است ولی نظر به اینکه هدف از بررسی مسائل شناخت، اختصاص به نوع خاصی از آن ندارد، بهتر این است که همان معنای اعم و مساوی با مطلق علم اراده شود.
مفهوم علم یکی از روشنترین و بدیهیترین مفاهیم است و نهتنها نیازمند به تعریف نیست، که اساساً تعریف آن امکان ندارد؛ زیرا مفهوم واضحتری از آن وجود ندارد که معرِّف آن واقع شود. عباراتی که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتابهای منطقی یا فلسفی بهکار میرود، تعریف حقیقی نیست و منظور از ذکر آنها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا مبحث خاصی است، چنانکه منطقیین علم را به «حصول صورت چیزی در ذهن» تعریف کردهاند و فایدهٔ آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنی «علم حصولی» است، و یا اشاره به نظریهٔ تعریفکننده دربارهٔ بعضی از مسائل هستیشناختی مربوط به آن است، چنانکه بعضی از فلاسفه میگویند «علم عبارت است از حضور مجردی نزد مجرد دیگر» یا «حضور شیئی نزد موجود مجرد»، تا بدینوسیله نظر خود را دربارهٔ تجرد علم و عالم بیان کنند.
اگر قرار باشد توضیحی دربارهٔ علم و شناخت داده شود، بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شیء یا صورت جزئی یا مفهوم کلی آن نزد موجود مجرد.
باید اضافه کنیم که لازمهٔ شناخت این نیست که همیشه شناسنده غیر از شناختهشده باشد، بلکه ممکن است در مواردی مانند آگاهی نفس از خودش، تعددی بین عالم و معلوم نباشد، و در حقیقت در اینگونه موارد «وحدت»، کاملترین مصداق «حضور» میباشد.
با توضیحی که دربارهٔ واژه «شناخت» داده شد میتوانیم علم شناختشناسی را به این صورت تعریف کنیم: علمی است که دربارهٔ شناختهای انسان و ارزشیابی انواع، و تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث میکند.
1. علت پرداختن به مسائل شناختشناسی قبل از سایر مسائل فلسفی این است که تا توان عقل بر حل آنها مورد سؤال باشد، جای بحث دربارهٔ آنها نخواهد بود.
2. شاید نخستین عاملی که موجب توجه به مسئله ارزش شناخت شده، کشف خطاهای حواس بوده که براساس آن، فیلسوفان الئایی به شناخت عقلانی در برابر شناخت حسی و تجربه تکیه کردند، و سپس سوفسطائیان منکر ارزش شناخت عقلی شدند و بدینترتیب
ضرورت بحث دربارهٔ این مسائل آشکار شد، و از جمله تلاشهایی که در این زمینه انجام گرفت، تدوین قواعد منطق بهوسیله ارسطو بود.
3. بحث دربارهٔ اصالت حس یا عقل، یکی از محورهای اساسی مسائل فلسفه غربی را تشکیل میدهد، ولی نخستین پژوهشهای سیستماتیک در اینباره بهوسیله لایبنیتز و جان لاک انجام گرفته و سپس کانت که تحت تأثیر افکار هیوم واقع شده بود، وظیفهٔ فلسفه را ارزشیابی شناخت دانست و نتیجه گرفت که شناخت نظری فقط در زمینهٔ علوم طبیعی و ریاضی معتبر است و در زمینهٔ متافیزیک اعتباری ندارد.
4. فلسفه اسلامی در عین ارج نهادن به روش تجربی در علوم طبیعی، همواره بر ارزش ادراک عقلی تأکید کردهاند و در اینباره هیچ اختلافی در میان ایشان پدید نیامده، هرچند گرایشهای مخالف جنبی به وجود آمده است.
5. انگیزهٔ اصلی مخالفت با فلسفه دو چیز بوده است: یکی حفظ عقاید دینی در برابر پارهای آرای فلسفی رایج در یک عصر خاص، و دیگری اهتمام به سیر معنوی و قلبی در برابرِ سیر عقلی و ذهنی.
6. با ثَبات موضع عقل در فلسفه اسلامی، نیازی به اهتمام به مسائل شناختشناسی پدید نیامده بدانگونه که در مغربزمین پدید آمده است. ازاینرو فلسفه اسلامی به ذکر بعضی از مسائل شناخت در ابواب متفرق فلسفه بسنده کردهاند.
7. با توجه به شیوع بعضی از افکار انحرافی غربی در این عصر، لازم است توجه بیشتری به این مسائل بشود، بهگونهای که نیازهای موجود برطرف گردد.
8. مفهوم شناخت، بدیهی و بینیاز از تعریف است و منظور از آن مطلق علم و آگاهی و اطلاع میباشد.
9. شناخت و علم عبارت است از حضور خود شیء یا صورت جزئی یا مفهوم کلی آن نزد موجود مجرد.
10. شناختشناسی عبارت است از علمی که دربارهٔ شناختهای انسانی و ارزشیابی انواع، و تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث میکند.