شامل:
— نکاتی در باب تصدیقات
— تحقیق در مسئله
پیش از آنکه به بحث دربارهٔ نقش حس و عقل در تصدیقات بپردازیم، لازم است نکاتی را پیرامون تصدیقات و قضایا گوشزد کنیم؛ نکاتی که مربوط به علم منطق است و ما در اینجا به اندازهٔ نیاز بحث، آنها را با اختصار بیان خواهیم کرد:
1. چنانکه در تعریف تصور اشاره شد، هر تصوری فقط شأنیت نشان دادنِ ماوراء خود را دارد؛ یعنی هیچگاه تصور یک امر خاص یا یک مفهوم کلی، به معنای تحقق مطابق آن نیست و این واقعنمایی شأنی، هنگامی به فعلیت میرسد که به شکل یک قضیه و تصدیق درآید و مشتمل بر حکم و نمایانگر اعتقاد به مفاد آن باشد؛ مثلاً مفهوم «انسان» بهتنهایی دلالتی بر تحقق انسان خارجی ندارد، ولی هنگامی که با مفهوم «موجود» ترکیب شد و رابطه اتحادی آنها را بهصورت یک علم تصدیقی درآورد، کاشفیت بالفعل از خارج پیدا میکند، یعنی میتوان این قضیه را که «انسان موجود است» به عنوان قضیهای که حکایت از خارج میکند تلقی کرد.
حتی علمهای حضوری بسیط که هیچگونه ترکیب و تعددی ندارند (مانند احساس ترس)، هنگامی که در ذهن یعنی ظرف علم حصولی منعکس میشود، دستکم دو مفهوم از آنها گرفته میشود: یکی مفهوم ماهوی «ترس»، و دیگری مفهوم «هستی» و با ترکیب آنها به اینصورت انعکاس مییابد که «ترس هست»، و گاهی با اضافه کردن مفاهیم دیگری بهصورت «من میترسم» یا «من ترس دارم» درمیآید.
باید توجه داشت که گاهی تصوری که ساده و بیحکم بهنظر میرسد، در واقع منحل
به تصدیق میشود؛ مثلاً مفاد این قضیه که «انسان، حقیقتجو» است، این است که انسانی که در خارج موجود است دارای صفت حقیقتجویی است. پس در واقع موضوع قضیه (انسان) که در ظاهر تصور سادهای بیش نیست، منحل به این قضیه میشود که «انسان در خارج موجود است» و آنگاه محمول «حقیقتجو» برای آن اثبات میشود، این قضیهٔ انحلالی و ضمنی را منطقیین «عقدالوضع» مینامند.
2. موضوع قضیه گاهی تصوری است جزئی و حاکی از یک موجود مشخص، مانند «اِوِرست، مرتفعترین قلة روی زمین است»، و گاهی مفهومی است کلی و قابل انطباق بر مصادیق بیشمار. در صورت دوم، گاهی از مفاهیم ماهوی است، مانند «فلزات در اثر حرارت منبسط میشوند»، و گاهی از مفاهیم فلسفی است، مانند «معلول بدون علت به وجود نمیآید»، و گاهی مفهومی است منطقی، مانند «نقیض سالبهٔ کلیه، موجبهٔ جزئیه» است.
3. در منطق کلاسیک قضیه به دو صورت حملیه و شرطیه تقسیم شده که اولی مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه بین آنها «اتحادی» میباشد، مانند «انسان متفکر است»، و دومی مشتمل بر مقدم و تالی است و رابطه آنها یا تلازم است، مانند «اگر سطحی مثلث باشد، مجموع زوایای آن مساوی با دو قائمه خواهد بود»، و یا تعاند است، مانند «عدد یا زوج است یا فرد»، یعنی اگر عددی زوج باشد، فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد، زوج نخواهد بود. شکلهای دیگری هم برای قضایا میتوان تصور کرد و همه آنها را میتوان به شکل قضیهٔ حملیه بازگرداند.
4. نسبت بین موضوع و محمول گاهی صفت «امکان» دارد، مانند این قضیه: «یک فرد انسان بزرگتر از فرد دیگر است»، و گاهی صفت «ضرورت»، مانند این قضیه: «هر کلی از جزء خودش بزرگتر است». این صفتها را منطقیین «مادهٔ قضیه» مینامند، و هنگامی که در لفظ آورده شود آنها را «جهت قضیه» میخوانند.
مواد قضایا معمولاً بهصورت ضمنی لحاظ میشوند نه به عنوان رکنی برای آنها، ولی میتوان محمول را در موضوع ادغام کرد و ماده یا جهت قضیه را بهصورت محمول و
رکن آن درآورد؛ مثلاً در قضایای بالا میتوان گفت «بزرگتر بودن یک فرد انسان از فرد دیگر ممکن است» و «بزرگتر بودن هر کلی از جزء خودش ضروری است». اینگونه قضایا در واقع نمایانگر چگونگی رابطه موضوع و محمول در قضایای دیگری هستند.
5. اتحادی که بین موضوع و محمول در نظر گرفته میشود گاهی اتحاد مفهومی است، مانند «انسان بشر است» و گاهی اتحاد مصداقی، مانند «انسان حقیقتجوست» که موضوع و محمول آن اتحاد مفهومی ندارند، ولی مصداقاً متحدند. نوع اول را «حمل اولی»، و نوع دوم را «حمل شایع» مینامند.
6. در حمل شایع اگر محمول قضیه «موجود» یا معادل آن باشد، قضیه را «هلیة بسیطه» و در غیر این صورت آن را «هلیة مرکبه» میخوانند. اولی مانند «انسان موجود است»، و دومی مانند «انسان حقیقتجوست».
پذیرفتن هلیة بسیطه مبتنی بر این است که مفهوم «وجود» به عنوان یک مفهوم مستقل و قابل حمل (مفهوم محمولی) قبول شود، ولی بسیاری از فلسفه غربی مفهوم وجود را تنها به عنوان مفهوم حرفی و غیرمستقل میپذیرند و توضیح آن در بخش «هستیشناسی» خواهد آمد.
7. در هلیات مرکبه اگر مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع بهدست بیاید، قضیه را «تحلیلی» و در غیر این صورت آن را «ترکیبی» مینامند؛ مثلاً قضیهٔ «هر فرزندی پدر دارد» تحلیلی است؛ زیرا وقتی مفهوم «فرزند» را تحلیل میکنیم مفهوم «پدردار» از آن بهدست میآید، ولی این قضیه که «فلزات در اثر حرارت انبساط مییابند» ترکیبی است؛ زیرا از تحلیل معنای «فلز» به مفهوم «انبساط» نمیرسیم. همچنین این قضیه که «هر انسانی پدر دارد» ترکیبی است؛ زیرا از تحلیل معنای «انسان»، مفهوم «پدردار» بهدست نمیآید. نیز «هر معلولی محتاج به علت است» تحلیلی، و «هر موجودی محتاج به علت است» ترکیبی میباشد.
لازم است یادآور شویم که کانت قضایای ترکیبی را به دو قسم «مقدم بر تجربه» و
«مؤخر از تجربه» تقسیم میکند و قضایای ریاضی را از قسم اول میشمارد، ولی بعضی از پوزیتویستها میکوشند که آنها را به «قضایای تحلیلی» برگردانند.
8. در منطق کلاسیک قضایا به دو قسم بدیهی و نظری (= غیربدیهی) تقسیم شدهاند. بدیهیات قضایایی هستند که تصدیق به آنها احتیاج به فکر و استدلال ندارد، ولی نظریات قضایایی هستند که تصدیق به آنها نیازمند به فکر و استدلال است، سپس بدیهیات را به دو قسم فرعی تقسیم کردهاند: یکی «بدیهیات اولیه» که تصدیق به آنها احتیاج به هیچ چیزی به جز تصور دقیق موضوع و محمول ندارد، مانند قضیهٔ محال بودن اجتماع نقیضین که آن را «اُمالقضایا» نامیدهاند، و دیگری بدیهیات ثانویه که تصدیق به آنها در گرو بهکار گرفتن اندامهای حسی یا چیزهای دیگری غیر از تصور موضوع و محمول است و آنها را به شش دسته تقسیم کردهاند: حسیات، وجدانیات، حدسیات، فطریات، تجربیات و متواترات.
اما حقیقت این است که همه این قضایا بدیهی نیستند و تنها دو دسته از قضایا را میتوان «بدیهی» به معنای واقعی دانست، یکی بدیهیات اولیه، و دیگری وجدانیات که انعکاس ذهنی علوم حضوری میباشند، و حدسیات و فطریات از قضایای قریب به بدیهی هستند. اما سایر قضایا را باید از قضایای نظری و محتاج به برهان تلقی کرد و توضیح آن در مبحث «ارزش شناخت» خواهد آمد.
مسئله اصالت حس یا عقل در تصدیقات هرچند معمولاً بهصورت مسئله مستقلی مطرح نمیشود، ولی با توجه به مبانی مکتبهای مختلف حسی و عقلی میتوان آرای ایشان را در این زمینه بهدست آورد؛ مثلاً پوزیتویستها که شناخت واقعی را منحصر به شناخت حسی میدانند، طبعاً در این مسئله هم سرسختانه از اصالت حس طرفداری میکنند و هر قضیهٔ غیرتجربی را یا بیمعنا و یا فاقد ارزش علمی میپندارند. سایر تجربیین بهصورت معتدلتری بر نقش تجربه حسی تأکید میکنند، ضمن اینکه نقش عقل را هم کمابیش
میپذیرند. اما عقلگرایان بر اهمیت نقش عقل تأکید میکنند و کمابیش به قضایای مستقل از تجربه معتقدند؛ مثلاً کانت علاوه بر اینکه قضایای تحلیلی را بینیاز از تجربه میداند، یک دسته از قضایای ترکیبی و ازجمله همه مسائل ریاضی را مقدم بر تجربه و بینیاز از آن میشمارد.
برای اینکه سخن به درازا نکشد، از بررسی سخنان هریک از صاحبنظران تجربی و عقلی صرفنظر کرده، به بیان نظر صحیح در این مسئله میپردازیم.
با توجه به اینکه در بدیهیات اولیه، تصور دقیق موضوع و محمول برای حکم به اتحاد آنها کفایت میکند، بهخوبی روشن میشود که اینگونه تصدیقات نیازی به تجربه حسی ندارند، هرچند ممکن است تصور موضوع و محمول آنها نیازمند به حس باشد؛ زیرا سخن در این است که بعد از آنکه موضوع و محمول دقیقاً تصور شدندـ خواه تصور آنها منوط به استفاده از اندامهای حسی باشد یا نباشدـ آیا تصدیق به ثبوت محمول برای موضوع، نیازی بهکار بردن حواس دارد یا نه؟ و فرض این است که در بدیهیات اولیه، صِرف تصور موضوع و محمول، کافی است که عقل، حکم به اتحاد آنها نماید.
قضایای تحلیلی کلاً همین حکم را دارند؛ زیرا در این قضایا مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع بهدست میآید و روشن است که تحلیل مفهوم، امری است ذهنی و بینیاز از تجربه حسی. ثبوت محمولی که از خود موضوع بهدست میآید نیز ضروری و بهمنزلهٔ «ثبوت الشیء لنفسه» است.
همین حکم برای حملهای اولی نیز ثابت و مستغنی از بیان است. همچنین قضایایی که از انعکاس علوم حضوری در ذهن بهدست میآیند (وجدانیات)، هیچ نیازی به تجربه حسی ندارند؛ زیرا در این قضایا حتی مفاهیم تصوری هم از علوم حضوری گرفته میشود و تجربه حسی ابداً راهی به آنها ندارد.
با توجه به اینکه صور ذهنی به هر شکلی باشندـ خواه حسی و خواه خیالی و خواه عقلی ـ با علم حضوری درک میشوند، تصدیق به وجود آنها به عنوان افعال یا انفعالات
نفسانی از قبیل وجدانیات است و نیازی به تجربه حسی ندارد، هرچند بدون انجام گرفتن تجربه حسی، پارهای از آنها مانند صورتهای حسی تحقق نمییابد، ولی کلام در این است که بعد از تحقق آنها و بعد از آنکه ذهن آنها را به مفاهیم وجودی و ماهوی تحلیل کرد، آیا حکم به اتحاد این مفاهیم که موضوع و محمول قضیه را تشکیل میدهند نیازی به تجربه حسی دارد یا نه؟ و پیداست که حکم در هلیات بسیطهای که مربوط به امور وجدانی است، نیازی بهکار بردن اندامهای حسی ندارد، بلکه حکمی است بدیهی و حاکی از علم حضوری خطاناپذیر.
اما تصدیق به وجود مصادیق محسوسات در خارج، هرچند به گمان بعضی به محض تحقق تجربه حسی حاصل میشود، ولی با دقت معلوم میگردد که قطعیت این حکم نیاز به برهان عقلی دارد، چنانکه بزرگان فلسفه اسلامی مانند ابنسینا و صدرالمتألهین و علامه طباطبایی، تصریح فرمودهاند؛(1) زیرا صورتهای حسی ضمانتی برای صحت و مطابقت کامل با مصادیق خارجی ندارند.
بنابراین تنها در اینگونه قضایاست که میتوان برای تجربه حسی نقشی قائل شد، اما نه نقش تام و تعیینکننده، بلکه نقشی ضمنی و مقدماتی.
همچنین در قضایای حسی کلی که در اصطلاح منطقیین «تجربیات» یا «مجربات» نامیده میشود، علاوه بر نیاز یادشده به حکم عقل برای اثبات مصادیق خارجی، نیاز دیگری هم به برهان عقلی برای تعمیم و اثبات کلیت آنها وجود دارد، چنانکه در درس نهم اشاره شد.
نیز مضاعف شدن شناخت در هر قضیه و علم به ضرورت مفاد آن و محال بودن نقیضش، نیازمند به «اُمالقضایا» یعنی قضیهٔ محال بودن اجتماع نقیضین است.
نتیجه آنکه هیچ تصدیقی یقینی به صرف تجربه حسی حاصل نمیشود، ولی قضایای یقینی بینیاز از تجربه حسی فراوان است. با توجه به این حقیقت، بیمایگی اندیشه پوزیتویستی بسی روشنتر و مؤکدتر میگردد.
1. تصور تنها را هیچگاه نمیتوان به عنوان شناختی که از واقعیات خارجی حکایت میکند تلقی کرد، بلکه حکایت بالفعل، مخصوص تصدیق و قضیه است.
2. پارهای از تصورات دارای یک تصدیق ضمنی هستند، مانند عقد الوضعِ این قضیه: «انسان حقیقتجوست».
3. موضوع قضیه گاهی تصوری است جزئی و گاهی مفهومی ماهوی یا فلسفی یا منطقی.
4. در منطق کلاسیک، قضایا به دو قسم حملیه و شرطیه تقسیم شدهاند، ولی میتوان شکلهای دیگری را هم برای قضایا در نظر گرفت، نیز میتوان همه آنها را به حملیه برگرداند.
5. قضایا از نظر موادشان به دو قسم ممکنه و ضروریه تقسیم میشوند.
6. در هریک از آنها میتوان محمول را با موضوع ترکیب کرد و مادهٔ قضیه را بهصورت محمول آن درآورد.
7. حمل گاهی به لحاظ اتحاد مفهومی است که «حمل اولی» نامیده میشود، و گاهی به لحاظ اتحاد مصداقی که «حمل شایع» نامیده میگردد.
8. در حمل شایع اگر مفاد قضیه وجود موضوع باشد، آن را «هلیة بسیطه»، و در غیر این صورت، آن را «هلیهٔ مرکبه» نامند.
9. در هلیات مرکبه اگر مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع بهدست آید، آن را «تحلیلی» وگرنه آن را «ترکیبی» خوانند.
10. قضایا به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم میشوند، و قضایای بدیهی به معنای واقعی بر دو دستهاند: یکی بدیهیات اولیه که صِرف تصور موضوع و محمول برای حکم به اتحاد آنها کافی است، و دیگری وجدانیات که از علوم حضوری گرفته میشوند.
11. بدیهیات اولیه و مطلق قضایای تحلیلیه، نیازی به تجربه حسی ندارند. همچنین وجدانیات. حمل اولی هم در حقیقت از بدیهیات اولیه است.
12. قضایایی که حکایت از وجود صورتهای حسی در نفس میکنند نیز از وجدانیات بهشمار میروند.
13. تنها قضایایی که حکایت از وجود محسوسات خارجی و صفات آنها مینمایند، نیاز به تجربه حسی دارند، آنهم به عنوان شرط لازم نه شرطی کافی؛ زیرا حکم قطعی به وجود محسوس خارجی، نیازمند به برهان عقلی است.
14. تجربیات علاوه بر نیاز مذکور به حکم عقل، نیاز دیگری هم به برهان عقلی برای اثبات کلیتشان دارند.
15. مضاعف شدن شناخت در هر قضیه، نیازمند به حکم عقل به محال بودن اجتماع نقیضین است.
16. نتیجه آنکه هیچ تصدیق یقینی به صِرف تجربه حسی حاصل نمیشود، اما تصدیقات یقینی بینیاز از تجربه حسی فراوان است.
1. ر.ک: تعلیقات ابنسینا، ص68، 88، 148؛ اسفار، ج3، ص498؛ نهایة الحکمة، مرحلهٔ 11، فصل 13.